(تــزکــیــه و احــســان)
خداوند تبارک و تعالی در قرآن عظیم الشأن ارشاد میفرماید:
ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم واموالهم بان لهم الجنة (توبه)
هرآینه خداوند از مؤمنان جانها و مالهایشان را خریده است به این که بهشت برایشان باشد
خداوند بهشت را «قیمت نفس» قرار داده است، امّا مشاهده جمال خویش را «قیمت دل» قرار داده است! لذا هر انسانی که دل خود را وقف او تعالی نماید، در فردای قیامت، خداوند دیدار خود را نصیب وی میگرداند.
وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة(قيامه)
در آن روز صورتهايي شاداب و مسرور هستند که به پروردگارشان نظاره میکنند
در حدیث شریف روایت شده است: در فردای قیامت افرادی هستند که ایستاده و به طرف ذات لایتناهی مینگرند و شادمان میگردند و خداوند نیز به ایشان مینگرد و خوش میشود. بسیار خوش اقبال هستند این افراد که در صحرای محشر در بهترین حالت ممکن، ایستاده هستند.
خداوند بهشت و جهنّم را آفرید و نگهبانانی را بر آن گماشت؛ کعبه، خانهی خویش را نیز آفرید و آن را هم تحت تکفّل و سرپرستی عدّهای قرار داد، امّا هنگامی که دل را آفرید، خود در آن جای گرفته و آن را سپرد دیگری ننمود؛ اوست مالک دلها هر طور بخواهد آن را میچرخاند،
گویا دل انسان مسلمان همانند غنچهای است که اگر بشکفد، الله تعالی از آن جلوه مینماید؛
لذا بر همه ما الزامی است که تمام امور خود را از او بخواهیم و همیشه دعا نموده و فریاد بزنیم «یا ربّ کریم» دل ما را همیشه در بین دو انگشت بلاکیف خود به بهترین صورت ممکن بچرخان تا بتوانیم از محبّت کامل تو در تمام زندگی بهرهٔ وافر ببریم.
بیداری دل منوط به ذکر خداوند است هر کسی که به ذکر خداوند مشغول باشد، دلش بیدار میماند؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ارشاد میفرمایند: مثال کسانی که خداوند را ذکر کرده و کسانی که او تعالی را ذکر نمیکنند به مانند انسان زنده و مرده است؛ اگر انسانی از ذکر و یاد خداوند غافل گردد، بدانید که خواب غفلت بر دلش طاری گشته است.
ای دل غافل چه خوش خوابیدهای
گوئیا از خویشتن رنجیدهای
یکدمی از خواب غفلت سر بدار
با تعقّـل بین وضـع روزگار
خواب خرگـوشی بنه بیدار باش
گرگها بین در کمین هوشیار باش
تیز کرده بهر جـانت نیشها
تا به بیند جسمت از آن ریشها
دشمنی سهل است بر جانت کنند
بلکه قصد دین و ایمانت کنند
گر بخواهی باشی زینها در امان
کن توکّل بر خـداوند جهـان
ما سوای اللّه را ز قلبت دور کن
این دلت بایاد حق معمور کن
گر بخواهی باشی جانا در امان
کن عبادت بر خداوندگار جهان
حافظت باشد در این دهر دنی
در امانی از عدو و رهزنی
باشی اندر روز محشر سرفراز
راضی از تو آن کریم کارساز
آتش دوزخ شود بهرت حرام
در بهشت جاودان سازی مقام
باش انسان به فکر خویشتن
بس بود اندر کمینها اهرمن
در زبان عربی به دل «قلب» میگویند و خودِ قلب را بدین جهت قلب میگویند چون همیشه در حال تپیدن است؛ بسا اوقات پیش میآید که به یکمرتبه «دل» تغییر حالت داده و شاهراه هدایت را رها و سر از ویرانههای ضلالت در میآورد! به همین خاطر پیامبر اکرم (ص) این دعا را به امّت خویش تعلیم فرمودهاند:
«یَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ»
ای گردانندهٔ دلها، دلم را بر دینت استوار گردان.
برگرفته از کتاب به سوی آرامش از آثار حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمة الله علیه
💫 خداوند تبارک و تعالی ایمان را برای اصلاح قلب قرار داده به همین منظور، محلّ ایمان را در قلب نهاده است؛ حتّی محبّت الله و رسول اکرم در قلب قرار دارد.
💫 از جوشش این محبّتهاست که اعمال شکل میگیرد؛ تمام تحریکها نیز در دل است و این تحریکها مسبّب فعالیّت انسان میگردد. ابتدا ایمان وارد قلب شده، جای گرفته و رشد میکند، سپس تاثیرات آن بر سایر اعضای بدن محسوس میگردد. بعد از آن دست، پا، گوش، چشم و سایر اعضاء مؤمن شده و هیچ کاری را بر خلاف شریعت انجام نمیدهند.
💫 امّا اگر خدای ناکرده بیایمانی و بیاعتقادی در دل رسوخ پیدا کند، تمام اعضا و جوارح حتّی مغز انسان «بیایمان» میشود! به همین ترتیب نیّت خراب شده و مغز به چیزهایی فکر میکند که مطابق خواهشات نفسانی بوده و با شریعت در تضاد است؛ امّا اگر کسی به ندای درون قلبش گوش فرا دهد، خواه ناخواه به طرف دعوت انبیاء کشیده شده و نور ایمان در قلبش روشن میشود.
💫 از آن جایی که قلب همانند ظرف پاکی میماند، ایمان سریع در آن نفوذ کرده و رخنه میکند و بالتّبع اعمال انسان نیز متأثّر میگردد. اگر در دل خوشی و سرور باشد آثار آن پر واضح بر چهره نمایان میگردد و شخص بیننده از درون انسان مطّلع میشود، «چهره» انعکاس درون است و بیننده به راحتی میتواند حدس بزند که این خوشی یا ناخوشی مستور بر چهره، واقعی است یا خیر!
💫 سرچشمهی خوشی، ناخوشی، محبّت و دشمنی در دل است، اگر دل درست شود تمام امور مربوط به او نیز درست میشود و اگر دل خراب باشد اثرات مخرّب آن حتماً بر اعضا طاری میگردد.
📝 برگرفته از کتاب به سوی آرامش از آثار حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله
انسان از کجا متوجّه شود که دلش بیمار است؟
حافظ ابن قیّم رح چهار مورد را به عنوان تشخیص بیماری دل بیان میکند که عبارتند:
♦️ اوّلین نشانه
⚡️ هنگامی که انسان، امور فانی را بر امور باقی ترجیح میدهد، نشانگر این است که دلش بیمار شده است! مثلاً زندگی دنیایی خویش را به بهترین شکل ممکن میسازد، امّا از ساختن «خانهی آخرت» خود غافل است! دنبال کسب «عزّت دنیا» هست امّا به فکر عزّت و ذلّت آخرت نیست، یا این که دنبال آسایش و رفاه دنیوی است امّا نسبت به عذاب آخرت بیپروا هست.
♦️ دوّمین نشانه
⚡️ هنگامی که انسان، گریه و زاری در پیشگاه رب العزّت را ترک کرد، بداند که دلش سخت بیمار شده است؛ گاهی انسان با چشم، گریه میکند، گاهی هم با دل، امّا گریهی دل به مراتب از گریهی چشم بهتر است. گریهی ندامت فقط منحصر به خروج اشک از چشم نیست، بلکه افرادی وجود دارند که کوچکترین اشکی از چشمانشان سرازیر نمیشود امّا دلشان همیشه گریان است. این گریهی دل هست که قبول بارگاه لایزال شده و سبب گشایش دروازههای قبولی «توبه» میگردد، بهرحال برای «قبولیت توبه» نیاز به گریه است، چه با دل باشد، چه با چشم، چه هر دو.
♦️ سوّمین نشانه
⚡️ سوّمین نشانهی تباهی دل، آرزو و تمنّای «دیدار مخلوق» است، بدون این که آرزوی دیدار پروردگار رب العزت را داشته باشد! اگر چنین حالتی دارد، بداند که دلش مرده است. افراد زیادی هستند که مدّتها در انتظار و چشم به راه کسی هستند امّا هیچگاه به ملاقات با ذات باری تعالی فکر نکردهاند.
♦️ چهارمین نشانه
⚡️ هنگامی که نفس انسان از یاد خداوند گریزان و مشتاق به ارتباط داشتن با مخلوق باشد، نشانهی «تباهی دل» وی است؛ این زمانی است که انسان از تسبیح و تصوّر باری تعالی احساس آرامش ننماید و نشستن بر مصلا برایش گران باشد. یک قانون کلی را بدانید، اگر میخواهید تعلّق یک بنده را با خدایش بسنجید، کافی است بر نشستن در مصلایش دقّت کنید؛ کسی که ذاکر و از یاد خداوند خرسند است، چنان بر مصلایش مینشیند، گویا یک کودک در آغوش مادرش با اطمینان و امنیت کامل نشسته است و هر کسی که دلش ویران باشد، نشستن بر مصلا برایش ناخوشایند است! به محض این که سلام میدهد، مسجد را ترک میکند، گویا دلش هنوز برای آمدن به مسجد آماده نشده است.
📌 برگرفته از کتاب به سوی آرامش از آثار حکیم الامت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله صفحه ۲۴
🎤 حکیمالامت، مولانا اشرف علی تهانوی رحمهالله
🖋 ترجمه: شمسالحق فقهی
من به تکلفها و تشریفات ظاهری چندان اهمیتی نمیدهم، اما آسایش دیگران برایم بسیار ارزشمند است.
شاید باورنکردنی باشد، اما تا امروز هیچگاه از همسرانم نخواستهام غذای خاصی برایم بپزند؛ چرا که همیشه نگرانم مبادا زحمتی اضافه بر دوششان بگذارم.
البته اگر خودشان بپرسند، برای دلجویی پاسخ میدهم تا مبادا گمان کنند بیتفاوت هستم. اما حتی در این حالت هم میگویم:
«هرچه برایتان راحتتر است بپزید! اگر تمایل دارید، چند گزینه بگویید تا من انتخاب کنم.»
و وقتی غذاها را نام میبرند، یکی را برمیگزینم.
📌 نکته:
متأسفانه بسیاری به تشریفات و تکلفات اهمیت میدهند، در حالی که راحتیِ و آسایش دیگران را سلب میکنند.
📚 منبع: ملفوظات حکیمالامت، جلد ۳، صفحه ٢٩١
☪ رضایت حقتعالی و یاد او، مقصود ذاتیاند
✍ حکیمالامه حضرت مولانا اشرف علی تهانوی نورُالله مرقده
➖ ترجمه : شمس الحق فقهی
آنچه که از روی برخوردِ تنبیه گونه برای متعلقین خود انجام میدهم ، تنها با این هدف است که مخاطب از جهل و ناآگاهی نجات یابد و به هدف حقیقی نزدیک گردد.
زیرا مردم غالباً گمان میکنند که " بیعت " یا " ذکر و مشاغل متعارف " یا " جوش و خروش ظاهری "
هدف نهایی تصوف است و این یک اشتباه بزرگ و فریب شیطانی است که حقیقت را تحت پردهای پنهان نموده است
آن حقیقت این است پوشیده در چیز است
✅ رضایت خداوند متعال
✅ یاد و ذکر او تعالی
این دو، اگرچه ظاهراً در دید یک عده ساده و بیجوش و خروش بهنظر میرسند ، اما در واقعیت ، همینها هستند که مقصود بالذات (هدف اصلی و ذاتی) محسوب میشوند گرچه همراه آنان غوغا، هیجان یا شور و وجد نباشد
📕 ملفوظات حکیم الامت شماره ۲۳۷
شرائط استفاده از بزرگان
مولانا نذر الحفیظ ندوی رحمه الله تعالی از حضرت امام سید ابوالحسن علی ندوی قدس سره پرسیدند که حضرت ! روش استفاده از بزرگان چیست ؟
حضرت رحمه الله در جواب وی در پرتو تجارب زندگی خویش ، در قالب الفاظی مختصر ، چنین فرمودند :
" ادب ،
سکوت ،
انتظار ،
خوب گوش سپردن ،
ذهن را خالی کردن ،
فکر را از شبهات و اعتراضات پاک ساختن ،
اعتراض ننمودن ،
ساکت بودن و اینگونه تصور کردن که الله تعالی از زبان این بزرگ ، سخنی را بیرون خواهد فرمود که به کار می آید. "
📓مجالس حسنہ ؛ ص ٣٣٢
📝محمّد عرفان غفر له
📝 حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی
➖ ترجمه: شمس الحق فقهی
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
"نحن امة امیة" . معنای "امیة" سادگی است.
هدف اصلی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) این است که امت ایشان از تکلف چون ایشان پرهیز کنند .
با استفاده از عبارت "نحن" (ما) ، ایشان در یک درس کلّی ، تمام امت را شامل کردند.
این نشاندهندهی روح آموزههای نبوی است که باید سادگی در تمامی جوانب تعامل زندگی رعایت شود.
"امیة" به "ام" (مادر) نسبت داده میشود؛ به این معنا که زندگی ما باید همانند زندگی یک کودک پس از تولد باشد که هیچ حرکتی از او مصنوعی یا ساختگی نیست صورت گیرد ، بلکه از کودکان درس گیریم که همه کارهای آنان از روی عدم تصنع و تکلف بوده و کاملا طبیعی است.
همین ویژگی کودکان است که باعث محبت همه به آنها میشود و بزرگترها کودکان را چون تهی از تصنع و تکلف اند دوست دارند ، در حالی که ذاتاً باید از کودکان که ممکن است کثیف کاری کنند و به پاک شدن نیاز داشته باشند ، نفرت داشته باشیم.
اما این بی تکلف بودن آنان عامل محبت به آنها است.
نوشتن و خواندن که مفهوم مشهور "امیة" است، تنها یکی از جنبههای آن میباشد.
آنچه بسیار اهمیت دارد در بیان نیز نباید هیچگونه ساختگی یا تکلف وجود داشته باشد.
باید از هر نوع "تلبیس" (فریب) و "تلمع" (جعل و تقلب و تقلید از دیگران در سخن گفتن) کاملاً پاک بود.
البته، بیان و سخنوری باید ساده، ولی در عین حال واضح و روشن باشد؛ اما متأسفانه این سبک کاملاً رو به کاهش است و در سخنوران امروزی بی تکلف و تصنع بودن کم یافت می شود .
📕 اشرف الکلام في احادیث خیر الانام: ۳۰۳
✨ سلسله تعلیمات ملفوظات حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله | D O W N L O A D Download |
✨ سلسله تعلیمات ملفوظات حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله ✨ توسط: جناب مولانا شمس الحق فقهی نقشبندی حفظه الله ✨ مکان: مسجد خضراء ، تایباد ✨ تاریخ: 1403/10/30 ✨ موضوع: همّت و بهترین راه حصول آن | D O W N L O A D Download |
روزی فرمودند قدس سره :
عرفان این است که هر چیز را از خدا بدانی و هر مشکلی و سختی و خوشی که برای تو می آید، بدانی که از جانب خداوند متعال است.
چون تیر از کمان می گذرد
از کماندار داند صاحب خرد
روزی فرمودند: شخصی که شأن مجددیت داشته باشد ، فرق بدعت از سنت را کما حقه تشخیص می دهد ؛ در غیر اینصورت حتما در بعضی بدعات دچار می شود . اگرچه غوث زمان و قطب و علامه دهری باشد .
مجددیت مرتبه ای است که خداوند متعال به بعضی از بندگان عنایت می فرماید که شخص مجدد فرق سنت از بدعت را فورا تشخیص می دهد و در اکابر ما شاه اسماعیل(قدس سره)و سید احمد (شهید قدس سره) و اشرف علی تهانوی(قدس سره) از مجددین بودند و شأن مجددیت داشتند .
(توضیح : اگر در حالات و کمالات و نفرت از بدعات حضرت شیخ قطب الارشاد محمد عمر سربازی(قدس سره) صاحب بصیرتی توجه کند ،خواهد دانست که ایشان به معنی تمام و کمال دارای شأن بودند ؛ چنانچه نفرت از بدعات و شرک ها خمیر فطرت ایشان بود و راضی نبودند که کوچکترین بدعتی را به خاطر مصلحتی انجام دهند و قائل بودند که مصلحت در سنت است و بس) .
📚 تجلیات سربازی✨
✨تجلیات قطب الارشاد امام محمد عمر نقشبندی مجددی رحمه الله
✍🏻 مؤلف : حضرت مولانااحمد عبدالحق نقشبندی مجددی دامت برکاتهم العالیه
در جامع صغیر حدیث مرفوعی دیدم که در آن بیان شده بود: این فتنه بزرگی است برای عالم که دوست داشته باشد مردم به ملاقاتش بيايند و پيشش بنشينند ....
حضرت گنگوهی داستانی تعريف کرد که مریدی بود که بسیار عبادت می کرد و رياضت می کشید ولی اثری نمی دید، شیخش وظایفش را عوض کرد و تدابير زیادی برای درستی حالاتش اختيار نمود ولی باز هم تغییری ايجاد نشد ،بالاخره یک راهکاری تجویز کرد که مخالف عزت و جاه ظاهری بود،اما مرید اين تدبیر و تجویز را اختيار نکرد ، در این وقت مشخص شد که اين مرید دنبال جاه و مقام بوده و طلب جاه سنگ بزرگ راه سلوکش قرار گرفته است ...
📚ملفوظات حکیم الامت اشرف علی تهانوی قدس سره (۲۲۲/۲۴)
توضیح: به تجربه ثابت شده است: اکثر سالكين که به مقام تزکیه نمیرسند طلب آنان صادق نيست ودر اعماق وجود و ضمير ناخودآگاه آنان هنوز حب جاه و مقام باقی است، امکان ندارد سالکی که در طلب خویش صادق باشد به مقصود نرسد و اگر نرسد باز هم با تپیدن هايش در راه دوست خوش است.
عارف بزرگ جلال الدين رومي قدس سره چه زيبا می فرماید:
آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد
شد رخ من سکه ی زر تا که به ميزان برسم
هيچ طبیبی ندهد بی مرضی حَب ودوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
مولانا رحمه ألله می فرمايد:
اگر می خواهی به درمان عشق الهی برسی باید سراسر درد عشق وجودت را فرا گیرد تا طبیب عشق درمانت کند.
حافظ شیرازی رحمه الله نیز می فرماید:
طبیب عشق مسیحا دمیست و لیک
چون درد در تو نبیند که را دوا بکند
✍️ حکیمالامت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمهالله
🏷 اگر کسی پایبند سه چیز باشد، انشاءالله محروم نخواهد ماند، گرچه مثل جنید بغدادی نشود:
1⃣: کاملا از گناهان دوری کند؛ چراکه از انجام گناه نوعی تاریکی در قلب پدیدار میشود. گناهکار اگر عبادت هم بکند، نور آن به فانوسِ مُشَبَّکی/سوراخداری میماند که نورش با تاریکی آمیخته است.
2⃣: به خلق خدا بدگمان نشود که چنین چیزی از کِبر سرچشمه میگیرد.
3⃣: هر وقت فرصت بود بهقدر ممکن ذکر اللهتعالی را بگويد و با بزرگان و عارفان همنشینی و مصاحبت کند
📗 ملفوظات حکیم الامت
حکیم الامت، مجدد الملت، حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
گناه در مسير اطاعت از خدا و رسول تأثير منفي ميگذارد و غفلت و بيخبري در ذكر و ياد خداوند نقص و خلل ايجاد ميكند.
لذا سالک وظيفه اصلي خويش را اطاعت از الله و رسول، پايبندي اذكار، اجتناب از گناهان و پرهيز از غفلت بداند. اگر تا مدتي به اين موارد پايبند باشد، ان شاء الله محروم نخواهد شد.
اين نكته نيز قابل يادآوري است كه از نخستين لحظهاي كه انسان وارد اين ميدان ميشود، حصول فوايد نيز آغاز ميشوند. اما مريد و سالک در ابتدا اين موضوع را درك نميكند. ولي تدريجا به آن پي ميبرد.
اگر حاصل شدن فوايد به تأخير افتاد، نترسد، پريشان نشود، عجله هم نكند و از خود سستي نشان ندهد چرا كه براي حصول فوايد نه مدتي مقرر است و نه كسي مسئول آن ميباشد. ولي تا اين حد ميتوان اميدوار بود كه:
اندرين ره ميخراش و ميتراش
تا دم آخر دمي فارغ مباش
تا دم آخر، دمي آخر بود كه
عنايت با تو صاحب سر بود
يعني: كسي كه در اين راه قدم ميگذارد پيوسته بايد تلاش كند و لحظهاي غافل نشود چرا كه در اين ميان لحظهاي فرا خواهد رسيد كه در اين لحظه عنايات پروردگار شامل حال خواهند شد و انسان رستگار خواهد گشت.
🤍مأخذ: تزکیه و اصلاح (ترجمه قصد السبیل)
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
داستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصّب
مولانای بزرگ در ابیات پیشین به بیان مکر و فریب پیران دروغین پرداخت. داستان فعلی هم با همان مضمون قبلی مرتبط است زیرادر این داستان نیز یک وزیر یهودی با فریب دادن نصرانیها خود را پیر و مرشد قلمداد میکند و دین و دنیای آنها را تباه مي سازد.
🔸بود شاهی در جهودان ظلم ساز
🔹دشمن عیسی و نصرانی گداز
🔸عهد عیسی بود و نوبت آنِ او
🔹جان موسی او و موسی جان او
🔸شاه احول کرد در راه خدا
🔹آن دو دَمساز خدایی را جدا
📝 تشریح: در زمان حضرت عیسی یک پادشاه ظالم یهودی که دشمن حضرت عیسی و هلاک کنندهی عیسویان بود زندگی میکرد. این داستان مربوط به قبل از عهد رسالت پیامبر است. آن هنگام عهد دین مسیحیّت و مردم مکلّف به پیروی از شریعت حضرت عیسی بودند.
حضرت موسی و عیسی هر دو یک جان بوده یعنی به اعتبار رسالت هر دو متّحد امّا پادشاه احول درون، دین این دو نبی را که در مسیر حق متحد و متفق بودند جدا از یکدیگر میپنداشت و یکی را تصدیق و دیگری را تکذیب میکرد. آیه قرآن مجید به این مضمون اشاره کرده است: لَانُفَرِقُ بَينَ اَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ (بقره : 285) «میان هیچ یک از پیغمبران او فرق نمیگذاریم».
🔸گفت: استاد احولی را کاندرآ
🔹رو برون آر از وثاق آن شیشه را
🔸چون درون خانه احول رفت زود
🔹شیشه پیش چشم او دو مینمود
🔸گفت احول زان دو شیشه تا کدام
🔹پیش تو آرم بکن شرحش تمام
🔸گفت استاد آن دو شیشه نیست، رَو
🔹احولی بگذار و افزون بین مشو
🔸گفت ای استا مرا طعنه مزن
🔹گفت اُستا: ز آن دو یک را بر شکن
🔸چونیکیبشکست هردوشد زچَشم
🔹مرد احولگردد ازمیلان وخشم
🔸شیشه یکبود وبهچشمش دو نمود
🔹چون شکست اوشیشه رادیگر نبود
📝 تشریح: مولانا در این حکایت با ذکر تمثیلی، ضمیر بیمار پادشاه یهودی را به تصویر میکشد.
حکایت این است که استادی به یکی از شاگردان خود که دوبین بود امر کرد برود و از خانه، فلان بطری شیشهای را بیاورد.
شاگرد وقتی وارد خانه شد بطری را دو تا دید. نزد استاد برگشت و گفت آنجا دو بطری است کدام یک را بیاورم؟ استاد گفت: آنجا دو بطری نیست بلکه یکی است کج بینی را رها کن!
او گفت: ای استاد! شما مرا به دروغ طعنه میزنید، واقعاً آنجا دو تا بطری وجود دارد. استادگفت پس یکی را بشکن و دیگری را بیاور. شاگرد وقتی یکی را شکست هر دو بطری از دیدگانش پنهان شد.
مولانا میفرماید: شهوت و خشم انسان را دوبین میکند چنانکه دیدید بطری در واقع یکی بود ولی آن شاگرد احول آن را دو تا میدید و وقتی یکی را شکست آن یکی دیگر هم از نظر او غایب شد.
مولانا در ادامه به تشریح سبب احول شدن بر اثر غلبه خشم و شهوت میپردازد. امّا در واقع مولانا با بیان این حکایت در پی آن است تا ضمیر دوبین پادشاه را به نمایش بگذارد.
ضمیر کجنگری که پیامبران الهی را سواي از هم و متفاوت از یکدیگر میدید. یکی را تصدیق و دیگری را تکذیب مینمود.
اگر چه تکذیب یکی به مفهوم تکذیب هر دو بود ولیکن تکذیب یک نبی، تکذیب تمام انبیا شمرده میشود.
🔸خشم و شهوت مرد را احول کند
🔹ز استقامت روح را مُبدَل کند
🔸چون غَرض آمد هنر پوشیده شد
🔹صدحجابازدلبسوی دیده شد
🔸چوندهدقاضیبه دلرشوت قرار
🔹کی شناسد ظالم از مظلوم زار؟
📝 تشریح: مولانا در این ابیات به تفصیل مضمون بالا میپردازد.
«مرد احول گردد از میلان و خشم» این مفهوم را در بردارد که خشم و شهوت باعث میشود انسان کج اندیش شده و استقامت روحش متزلزل گردد زیرا این دو سبب غلبه اغراض نفسانی و هرگاه غرض نفسانی بر انسان غلبه نماید چشم بصیرت انسان کور و هنر و قابلیت و اصالت هر چیز از دیده انسان پنهان می ماند.
حجاب نفسانی ابتدا قلب را فرا گرفته و ادراک انسان را مضمحل میگرداند چرا که حواس آدمی غالباً در آثار خود از حالات قلب تبعیّت مینماید.
به همین دلیل از قلب به سمت چشم پرده میافتد یعنی قدرت ادراک احساس را دچار اشتباه میسازد مثل اینکه قاضی این موضوع را در دل بپروراند که از فلان پرونده رشوه بگیرد لذا دیگر هرگز نخواهد توانست ظالم و مظلوم را از هم تشخیص دهد.
✅توضیح این مطلب اینکه غرض نفسانی دو گونه است
یکی کسب منفعت محض که به آن «شهوت» میگویند.
دوّم دفع نمودن مضرت که به آن «خشم و غضب» گویند
و این دو امر سبب کور دلی شده به نحوی که شخص نفع و نقصان دیگران رعایت نمیکند و زمانی که قصد رعایت نفع و ضرر دیگران نباشد حقیقت امر از دیده پنهان میماند و تنها به استناد برداشت شخصی خود اکتفا نموده و حقیقت را از دیگران مخفی نگه داشته حتّی سعی دارد حواس قلبش را از ادراک حقیقت پرت کند؛
لذا در چنین حالتی قلب و حواس در راستای هم و همسو با هم کار نمیکنند و این یعنی پرده افکندن قلب بر چشم.
🔸شاه از حِقد جهودانه چنان
🔹گشت احول،کالامان یا ربّ امان
🔸صد هزاران مؤمن مظلوم کُشت
🔹که پناهم دینِ موسی را و پُشت
📝 تشریح: پادشاه به خاطر کینهی یهودانهاش چنان احول و بد اندیش شده بود که صدها هزار مظلوم اهل ایمان را کشت با این ادّعا که من پشت و پناه دین موسوی هستم و از فرط دین داريام نصرانیها را به قتل میرسانم.
مراد از حقد جهودانه در بیت اول کینه شدید است زیرا یهودیان بسیار کینه توز هستند.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
حکایت مرد بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان
حکایت «طوطی و بقّال» در ارتباط با ابیات گذشته به خصوص مصراع: «تو قیاس از خویش میگیری و لیک» میباشد. مراد از این حکایت این است که سنجیدن افعال «اهل الله» با افعال خود عملی اشتباه است. همانطور که آن طوطی احوال ظاهری درویش را با احوال خود قیاس کرد و مورد خندهی عام و خاص قرار گرفت.
🔸بود بقالی مر او را طوطیی
🔹خوش نوا و سبز گویا طوطیی
🔸بر دکان بودی نگهبان دکان
🔹نکته گفتی با همه سوداگران
🔸در خطاب آدمی ناطق بُدی
🔹در نوای طوطیان حاذق بُدی
📝 تشريح: عطاری طوطیی داشت و آن طوطی ویژگیهاي خاصي داشت؛ طوطی نگهبان دکان بود، با تاجرها سخن میگفت و مانند انسانها صحبت میکرد. در سخن گفتن با دیگر طوطیان هم مهارت کامل داشت.
🔸خواجه روزی سوی خانه رفته بود
🔹در دکان طوطی نگهبانی نمود
🔸 گربهای برجست ناگه در دکان
🔹بهر موشی طوطیک از بیم جان
🔸 جست از صدر دکان بهر گُریخت
🔹شیشههای روغن گل را بریخت
📝 تشریح: یک روز خواجه به خانه رفته بود و طوطی از مغازه محافظت میکرد؛ ناگهان يك گربه برای گرفتن موشی وارد دکان شد و طوطی از جای خود در صدر دکان برخاست و به طرف دیگری رفت درست جایی که شیشههای روغن گل گذاشته شده بود، ناگهان بر اثر برخورد بال یا پاهایش، شیشههای روغن گل روی زمین ریخت.
🔸از سوی خانه بیامد خواجهاش
🔹بر دکان بنشت فارغ شاد و خوش
🔸دید پُر روغن دکان و جامه چرب
🔹برسرشزدگشت طوطیکَلزضرب
📝 تشریح: جناب خواجه از خانه برگشت و خوشحال و شادان روی متّکا نشست ناگهان دید دکان و فرشی که در آن گسترانیده شده بود، مملو از روغن است. از روی قراین ظاهری متوجه شد که این خرابکاری کار طوطی است به همین سبب محکم بر سر طوطی کوبید به نحویکه بر اثر کوبیدن وي، طوطی کچل شد.
🔸روزکی چندی سخن کوتاه کرد
🔹مرد بقال از ندامت آه کرد
🔸ریش بر میکَند و میگفت ای دریغ
🔹کآفتاب نعمتم شد زیر میغ
🔸دست من بشکسته بودی آن زمان
🔹که زدم من بر سر آن خوش زبان
🔸هدیهها میداد هر درویش را
🔹تا بیابد نطق مرغ خویش را
📝 تشریح: طوطی تا چند روز از ناراحتی سخن نمیگفت در عین حال عطار نیز از این کار خود بسیار پشیمان شده بود.
خواجه دایماً حسرت میخورد و موهای ریشش را میکَند و میگفت: افسوس! همان طور که آفتاب زیر سایه پنهان میشود، رونق دکان من هم از بین رفت. کاش وقتی او را میزدم دست من میشکست. خواجه به فقرا صدقات و خیرات میداد تا بلکه به برکت آن طوطی به سخن آید.
🔸بعدسه روز و سه شب حیران و زار
🔹بر دکان بنشسته بُد نومیدوار
🔸با هزاران غصه و غم گشته جفت
🔹کای عجب این مرغ کی آید به گفت
🔸مینمود آن مرغ را هر گون شگفت
🔹وز تعجب لب به دندان میگرفت
📝 تشريح: سه روز و سه شب به همین منوال گذشت و عطار در دکان خود حیران و پریشان، مأیوس و ناامید نشسته و غمگین به فکر فرو رفته بود که چگونه و چه زمان این طوطی به سخن میآید؟
عطار بیچاره هر چیز شگفت انگیر و عجیبی به طوطی نشان میداد تا شاید نطق او را باز کند و مدام انگشت ندامت به دهان داشت.
🔸دم به دم میگفت با او هر سخن
🔹تا که باشد اندر آید در سخن
🔸بر امید آنکه مرغ آید به گفت
🔹چشم او را با صُوَر میکرد جفت
📝 تشریح: به هر نحوی با طوطی سخن میگفت شاید به بهانهای طوطی زبان به سخن بگشاید و به همین امید به او نقش و نگارهای مختلفی نشان میداد تا سخن بگوید.
🔸ناگهانی جولقیی میگذشت
🔹باسربیموچوپشت طاس و طشت
🔸طوطی اندر گفت آمد آن زمان
🔹بانگ بر درویش زد چون عاقلان
🔸کز چه ای کل با کلان آمیختی؟
🔹تو مگر از شیشه روغن ریختی؟
🔸از قیاسش خنده آمد خلق را
🔹کوچوخود پنداشت صاحب دلق را
📝 تشریح: خلاصه عطار تا سه روز مأیوس و ناامید نشسته بود که ناگهان شخص قلندری از جلوی مغازهاش میگذشت شخصی که هیچ مویی بر سر نداشت و تمام سرش صاف بود. طوطی با دیدن درویش لب به سخن گشود و گفت: ای درویش کچل! به چه دلیلیکچل شدی؟ مگر تو هم شیشهی روغن را ریختهای؟!
مردم با این قیاس طوطی خندیدند زیرا طوطی، قلندر را مانند خود دانست و گمان کرد که او بخاطر ریختن شیشهي روغن کچل شده است.
🔸کار پاکان را قیاس از خود مگیر
🔹گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
🔸شیر آن باشد که مرد او را خورد
🔹شیر آن باشد که مردم را درد
🔸جمله عالم زین سبب گمراه شد
🔹کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
🔸اشقیا را دیدهی بینا نبود
🔹نیک وبد در دیده شان یکسان نمود
🔸همسری با انبیا برداشتند
🔹اولیا را همچو خود پنداشتند
🔸گفته اینک ما بشر ایشان بشر
🔹ما و ایشان بستة خوابیم و خَور
🔸این ندانستند ایشان از عَمی
🔹هست فرقیدر میان بیمنتها
📝 تشریح: «ابدال» گروهی از اولیااند و چهل تن هستند. هرگاه یکی از آنها میمیرد شخص دیگری به جای وي قایم مقام میشود.
در اینجا مراد از ابدال اولیا الله است.
مفهوم ابیات این است که هرگز افعال بزرگان را نباید بر فعل خود قیاس کرد، اگرچه ظاهراً دو فعل مانند هم باشند. همانطور که شیر و شیر ظاهراً در نوشتن مثل هم هستند.
در واقع سبب گمراهی اکثر انسانها همین سنجش نابجاست. اشقياء چون از حالات اولیا بیخبرند و چشم بصیرت ندارند خوب و بد در نظرشان یکسان است؛ لذا با انبیاء ادعای همسانی نموده و با غلو اولیا را مانند خود پنداشته و چنین ميگویند: ما و آنها هر دو بشریم و هر دو محتاج خواب و خوراک هستیم.
در قرآن مجید میآید: «إِنْأَنتُمإِلَّابَشَرٌمِّثلُنَاتُرِیدُونَأَنتَصُدُّونَا عمَّاکَانَیَعبُدُءَابَآؤُنَافَأتُونَابِسُلطَٰنٍمُّبِینٍ»
(ابراهيم: ١٠)
«گفتند: شما جز انسانهایي همچون ما نيستيد (و فضيلتي بر ما نداريد تا از ميان ما شما را برگزيده و پيامآور سخنان آسماني براي مردمكنند) ميخواهيد ما را از چيزهایي منصرف و دور داريد كه پدرانمان آنها را ميپرستيدند. (ذكر خلقت آسمانها و زمين فایدهاي ندارد، اگر راست ميگویيد) براي ما دليل روشني بياوريد (و معجزههایي بنمایيد كه ما پيشنهاد ميكنيم)». آنها چشم بصیرت نداشتند تا فرق بین این دو را درک کنند».
🔸هر دو گون زنبور خورد از محل
🔹لیکزینشدنیش وزان دیگر عسل
🔸هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
🔹زینیکیسرگینشدوزانمشک ناب
🔸هر دو نی خورند از یک آبخَور
🔹آن یکــی خــالیّ وآن پــر از شــکَر
🔸صد هزاران این چنین اَشباه بین
🔹فــرقشــانهــفتـادســالهراه بــین
📝 تشریح: این چند بیت به عنوان مثال برای مضمون اوّل بیان گردیده است.
هر دو نوع زنبور از یک گل میخورند و غذای آنها یکیست، امّا با وجود غذای واحد یکی از آنها تبدیل به نیش میشود و دیگری تبدیل به عسل.
هر دو نوع آهو از یک علف و آب میخورند از یکی سرگین پدید میآید و از دیگری مشک خالص.
هر دو نوع نی از یک تالاب آب میخورند، امّا یکی خالی و دیگری پر از شکر میشود؛ همین طور صدها مثال دیگر وجود دارد که بین آنها خیلی فرق است.
خلاصه اینکه اگر دو چیز در یک امر شریک باشند دلیل ندارد تفاوت دیگري میان آنها وجود نداشته باشد.
🔸این خورد گــرددپلیــدی زو جــدا
🔹وآنخـــوردگــرددهمــهنــور خدا
🔸این خورد زاید همه بــخل و حسد
🔹وآنخــورد زاید همـــه نــور احـد
🔸این زمین پاک و آن شورست و بد
🔹این فرشته پاک و آن دیو ست و دد
🔸هردوصورت گربه هم ماند رواست
🔹آب تلخ و آب شیرین را صفاست
🔸جز که صاحب ذوق نشناسد بیاب
🔹او شناسد آب خوش از شوره آب
🔸جز که صاحب ذوق نشناسد طعوم
🔹شهـــدرا ناخــوردهکـیداندزِموم؟
📝 تشریح: باید دانست که بین اولیا و اشقیا فرق زیادیست یکی غذا و نوشیدنی میخورد و از او نجاست بخل و حسد تولید میشود و دیگری غذا و نوشیدنی میخورد و در اثر آن سراسر نور و عشق الهی پدیدار میگردد.
این ابیات مولانا به فرق میان شقی و تقی میپردازد. تقی مانند زمین پاکیزهایست و شقی مانند زمین شوره زاری. یکی مانند فرشته و دیگری مانند شیطان و درندهای است.
بنابراین اگرچه ظاهراً بین شان شباهتهایی وجود دارد، امّا در واقع فرق زیادی دارند.
ظاهراً هر دو پاکیزه و مطهر به نظر میرسند، امّا از جهت پاکیزگی درونی با هم متفاوت هستند به نحوی که هر کس این تفاوتها را احساس نمیکند و نیاز به ذائقه و تشخیصی درست دارد تا تفاوت بین آنها درک شود درست مثل وقتی که ذائقهي شخص سالم باشد، تشخیص آب شور و شیرین و طعم خوب و بد برایش آسان مینماید و به راحتي فرق بین طعمها را میشناسد، تفاوت طعم عسل و موم را نيز به خوبی میداند. البته باید در نظر داشت علت تشخیص درست وی این است که قبلاً از آنها مصرف نموده و با طعم شان آشناست.
بنابر مثالهای فوق به راحتی میتوان نتیجه گرفت تا ذائقهي باطنی انسان درست نباشد شناخت و تشخیص نیک و بد برایش میّسر نمیگردد و ظاهر شبیه و هم سان اشیاء وی را به غلط میافکند.
🔸سحــررا بامعــجزهکــرده قیــاس
🔹هـردورا برمـــکرپــندارد اســاس
🔸ساحران با موســی از اســتیزه را
🔹برگرفتهچــون عــصای او عــصا
🔸زین عصاتاآنعصا فرقیست ژرف
🔹زینعمل تا آن عمل راهی شگَرف
🔸لــعــنة اللّهاینعـــملرا درقـــفا
🔹رحمـــة الله آنعـــمـلرادر وفــا
📝 تشریح: در این ابیات مولانا به بیان اشتباه ظاهر پرستان پرداخته و به مضمون ما قبل «همسری با انبیا برداشتند» اشاره دارد.
مفهوم و خلاصهي ابیات این است که فرعون سحر و معجزه را یکسان و هر دو را مبتنی بر مکر و حیله ميدانست چنانکه در قرآن مجید میآید:
«اِنَّهٰذالَسٰحِرٌعَلِیم» (اعراف : 109) «اين (موسی) جادوگرِ ماهري است!».
همین طور ساحران برای مقابله با حضرت موسی عصایی مانند عصای او برداشتند حال آنکه بین این دو عصا فرق زیادی بود و از عمل ساحرین تا عمل موسوی مسافتی دور و دراز است. یقیناً عمل ساحرین لعنت خدا را در پی داشت و عمل موسی رحمت خدا را زیرا ایشان به حکم خداوندی عمل نموده و انداختن عصا به حکم الهی صورت گرفت. در قرآن مجید میآید:
وَأوحَینَآاِلٰیمُوسیٰٓأنألقِعَصَاکَفَإذاهِیَتَلقَفُمَایَأفِکُون (اعراف : 117)
«به موسي وحي كرديم كه عصاي خود را بينداز، ناگهان (بصورت اژدهایي درآمد) پس به سرعت آنچه را بهم ميبافتند (و تزويرهایي را كه مينمودند) بلعيد».
🔸کافران اندر مری بوزینه طبع
🔹آفتی آمد درون سینه طبع
🔸هر چه مردم میکند بوزینه هم
🔹آن کند کز مرد بیند دم به دم
🔸او گمان برده که من کردم چو او
🔹فرق را کی بیند آن استیزه جو؟
🔸این کند از امر و آن بهر ستیز
🔹برسر استیزه رویان خاک، ریز
📝 تشریح: مری به معنای اماله یعنی مقابله و برابری؛ عناد و ستیزه کردن است. طبع اوّل به معنی طبیعت و طبع دوّم به معنی مُهر و مراد قهر و گمراهی است و در واقع تمثیلی برای مضمون بالا است؛ یعنی کفّار در انجام اعمال خود در مقابل مسلمانان خوی بوزینه دارند. سپس به شکل جملهی معترضه میفرماید بر قلب شان مهرگمراهی زده شده و این مهر در سینهی انسان آفت بزرگی به شمار میآید و باعث میشود نگاه حقیقت را در نیافته و تنها از سر تقلید آبایی و اجدادی و یا عناد و ستیز خود به مخالفت بپردازند.
این بوزینگان گمان و خیال دارند مثل انسان عمل میکنند در حالیکه بین این دو کار، فرق بسیار است.
شخص مقلّد بوزینه طبع چگونه میتواند درک کند كه انسان دارد آن کار را از روی حکم و دستور شریعت یا از روی عقل و مصلحت خود انجام میدهد؟!
به هر حال خواه آن مصلحت موافق با شریعت باشد یا مخالف با آن انسان نفع دینی یا دنیوی خود را مدّ نظر قرار داده و به انجام امور میپردازد. ولیکن در عمل میمون هیچ مصلحتی نیست او تنها تقلید کورکورانهای دارد و بس. در ادامه مولانا میفرماید بر سرگستاخان ستیزهگر خاک بریز.
خلاصه اینکه اوصاف محمود و مذموم شاید ظاهراً یکسان به نظر برسند، امّا در حقیقت و معنی فرق بین آنها بیمنتهاست.
🔸آن موافق با منافق در نماز
🔹از پی استیزه آید نَی نیاز
🔸در نماز و روزه و حج و زکات
🔹با منافق مؤمنان در برد و مات
🔸مؤمنان را برد باشد عاقبت
🔹بر منافق مات اندر آخرت
🔸گرچه هر دو بر سر یک بازیاند
🔹لیک با هم مروزی و رازیاند
🔸هر یکی سوی مقام خود رَود
🔹هر یکی بر وفق نام خود رَود
📝 تشریح: در ابیات گذشته کفّار به میمون مانند شد ولیکن در ابیات فوق سخن از حالات منافقینی است که به همراه اهل اسلام از سر مخالفت و نفاق نماز، روزه و دیگر اعمال عبادی را انجام میدادند و گاهی هم حتّی از مسلمان در این کارها پیشی میگرفتند ولی عاقبت و انجام کار مسلمان در آخرت پیروزی و انجام کار آنان شکست میباشد هرچند در دنیا ظاهراً مثل هم عمل مینمایند.
به هر حال مؤمن در پایان کار، وارد بهشت میشود و منافق وارد دوزخ. در واقع مناسب با لقبی که شریعت اسلام به آنها داده با ایشان برخورد خواهد شد.
🌼نکته: مقصود اینکه صرف نام گذاری دلیل بر تفاوت نبوده بلکه غرض این است که تفاوت معنوی و درونی افراد سبب قرار گرفتن در دستهی منافقین یا مؤمنین خواهد شد.
🔸مؤمنش خوانیش، جانشخوش شود
🔹ور منـافـق، تند و پُر آتــش شــود
🔸نــام آن محبــوب از ذات ویســت
🔹نام این مبــغوض زآفات ویسـت
🔸میم و واو و میم ونون تشریف نیست
🔹لفـظ مـؤمن جـز پی تعریف نیست
🔸گـر مــنافق خــوانــیش این نام دون
🔹همــچو کـژدم میخـلد در اندرون
🔸گــر نه آن نــام اشتــقاق دوزخ ست
🔹پس چـرا درویمـذاق دوزخسـت؟
📝 تشریح: تشریف به معنای بزرگی و تعریف به معنای شناخت و معرفت است. «این نام دون» مبتدا و «میخلد» خبر است.
دوزخ اوّل به معنای عقاید و اخلاق ذمیمه است که موجب دوزخی شدن میشود و دوزخ دوّم به معنای مشهور آن به كار رفته.
مولانا در این ابیات به بیان حقیقت و معانی الفاظ پرداخته و حقیقت و تفاوت واژه ها را تشریح میکند.
به بیان دیگر این حقیقت و معنای الفاظاندکه به واژهها اعتبار میبخشند چنانکه اگر به کسی «مؤمن» گفته شود خوشحال شده و اگر منافق بگویند ناراحت و خشمگین میگردد.
مولانا در ابیات بعدی تصریح نموده که این تأثیر در ذات الفاظ نیست بلکه به خاطر معانی آنهاست چنانکه در بیت نیز اشاره شده، اگر لفظ مؤمن محبوب و دوست داشتنی است به سبب صفات حقیقی آن بوده و اگر اصل و لفظ منافق زشت و ناپسند به نظر میرسد به خاطر دلالت آن بر صفات ذمیمه است.
در واقع اجزای لفظ مؤمن تنها همین حروف «م- و- م- ن» هستند، امّا این حروف نمیتوانند سبب شکوه و بزرگی گردند.
بزرگی و شکوه لفظ مؤمن به سبب معرفت و امتیازی بوده که از داشتن صفات حمیده و کمالیّه کسب کرده است.
به این دلیل است که وقتی به کسی منافق گفته میشود در دل وی اندوه و غم و ناراحتی بوجود میآید زیرا این لفظ مشتق از نام دوزخ است یعنی با صفات ذمیمهاي که اسباب دوزخاند همراه و آمیخته است. در واقع این واژه وضع شده تا بر این صفات ناپسند دلالت کند لذا چون در لفظ منافق ذائقهي دوزخ وجود دارد هرگاه آن را به شخصی نسبت میدهیم به شدت ناراحت و عصبانی میشود گویا وی را عقرب نیش زده است.
🔸زشتی این نام بَد از حرف نیست
🔹تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
🔸حرف، ظرف آمد درو معنا چو آب
🔹بحر، معنی عنده اُمُّ الکتاب
🔸بحر تلخ و بحر شیرین همعنان
🔹در میانشان برزخ لایَبغِیان
🔸دانکه این هر دو ز یک اصلی روان
🔹در گذر زین هر دو، رو تا اصل آن
📝 تشریح: بیت اول تکمیل کنندهی مضمون گذشته است چنانکه بدان بصورت تحقیقی پرداخته شود.
در بیت دوم مولانا از مضمون گذشته به توحید رجوع میکند همانگونه که مولانا غالباً از یک مضمون به مضمون دیگر انتقال مییابد در اینجا نیز با اندک تناسبی به تشريح مسئلهي توحید میپردازد.عموماً در بسیاری اوقات اینگونه حالات بر مولانا غالب میشود چنانکه در این مقام نیز چون سخن از صفات و معانی است و پروردگار عالمیان خالق معانی میباشد به تشریح مضمون توحید میپردازد.
مسلماً پروردگار عالم، ذات حقيقي آن دریای معانیست و نزد وی امّ الکتاب قرار دارد. مولانای بزرگ ذات پروردگار را به دریا تشبیه کرده زیرا بازگشت تمام نهرها و چشمهها به سوی دریاست و حتی فراتر از آن مبدأ پیدایش نهرها و چشمهها نیز دریاست.
ذات پروردگار هم چون دریا مبدأ و معاد تمام اشیا، اعیان و معانیست و امّ الکتاب در نزد پروردگار یک منصوص قرآنی ميباشد: یَمحُوااللّٰه مَایَشَآءُوَیُثبَتُوَعِندَهُأُمُّالکِتَٰب (رعد:39) «خداوند هرچه را بخواهد (و مصلحت بداند، از نشانههاي كتاب ديدني (جهان) و از آيههاي كتاب خواندني آسماني) از ميان برميدارد، و هرچه را (از قوانين هستي و از شرایع الهي كه حكمتش اقتضا كند و مناسب با زمان باشد) برجاي ميدارد وجايگزين ميسازد (و همه اينها در علم خدا ثابت و مقرّر است)».
خلاصهي کلام اینکه باید با معانی ساخته شده به استدلال در اثبات ذات پروردگار پرداخت و متوجه آفریدگار مطلق گردید.
میبایست به عظمت و قدرت او نگریست و تفاوت منبع حقيقي و منبع بشر را ملاحظه نموده و دید که چه دریای ژرف و بعد المشرقیني بین این دو وجود دارد.
مولانا در ابیات بعدی با تمثیل بحر تلخ و بحر شیرین به تفاوت بین اوصاف ناپسند و مذموم با اوصاف حمیده و پسندیده میپردازد اوصافي كه در ظاهر مشابه هم، امّا تفاوت شان در باطن امر آشکار است؛ درست مانند اختلاف بین سخاوت و اسراف، بخل و کفایت، بغض فی الله و غضب نفسانی، تواضع و تذلّل، تکبّر و علوّ همّت، خوش خلقی و مداهنت، علم و بیحمّیتی که گاهی با هم مشتبه و ملتبس گشته و تشخیص و تمایزشان دشوار میشود وليكن بین آنها پردهای حایل است و هرگز با هم مختلط نخواهند شد. غالباً وقتی آثار ميان شان نمودار میشود وجه تمایز آنها آشکارتر میگردد. مثلاً آثار سخاوت غالباً با نفع دیگران همراه است امّا در اسراف به هوای نفسانی توجه ميشود اگر چه ظاهراً در هر دو هزینه صرف ميگردد، امّا با توجه به آثارشان بین آن دو فرق بسیار است.
در این بیت هم همین مضمون بيان شده و مولانا ميفرمايد: اگر چه هر دو دریا به ظاهر همسانند ولیكن نباید فریب ظاهر را خورد.
در ابیات بعدی بیان ميشود که این دو یعنی دریای تلخ و شیرین از یک سرچشمه روان و جاریاند و نباید به تفاوت آنها نظر دوخت بلکه میبایست به اصل آنها نگریست که همان ذات حق است.
ذات حق به اعتبار اوصاف فوق الذکر بدین خاطر استعارتاً اصل گفته شد، زیرا خداوند هر چیز را هم میآفریند و هم اثبات میکند. در اینجا مراد علت فاعلی ذات حق است و معانی دیگر اصل را به ماده یا قاعدهی کلیه و یا راجح در اینجا مراد و تعبیر کردن محال و اشتباه است.
🔸زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار
🔹بیمحک هرگز ندارد اعتبار
🔸هر کرا در جان خدا بنهد محک
🔹مر یقین را باز داند او ز شک
🔸آنچه گفت اِستَفتِ قَلبَک مصطفی
🔹آن کسی داند که پُر بود از وفا
🔸در دهان زنده خاشاک ار جَهد
🔹آنگه آرامد که بیرونش نَهد
🔸در هزاران لقمه یک خاشاک خُرد
🔹چون در آمد حسّ زنده پی ببُرد
📝 تشریح: قلب به معنی نقص و عیب و محک سنگی است که به وسیلهی آن عیار طلا و نقره را مشخص میکنند. مولانا در این بیت به مضمون گذشته رجوع میکند.
خلاصهي ابیات این است که اوصاف حمیده و ذمیمه مانند طلای معیوب و بیعیب اند که به ظاهر با هم فرقی ندارند امّا در واقع بین آنها تفاوت زیادی است مطمئناً برای متمایز کردن آنها از یکدیگر نیاز به سنگ تشخیص عیار میباشد چنانکه برای تشخیص اوصاف حمیده و ذمیمه هم نیاز به نور بصیرت است.
پروردگار در جان بعضی محک تشخیصی یعنی همان بصیرت را قرار داده و آن شخص قادر است بین یقین و شک تمایز ایجاد کند و بین آنچه که از اوصاف یقین و آنچه که از اوصاف شک است تفاوت قایل گردد و آنها را از یکدیگر متمایز سازد.
مولانا در بیت بعدی می فرماید: آنچه در حدیث «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَاسْتَفْتِ نَفْسَكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ» ميآید، اشاره به شخصی دارد که قادر به استدلال و استنباط امور و قلبش سرشار از صفا و وفا میباشد لذا نباید این حدیث دست آویز هر کس و ناکسی قرار گیرد.
در واقع کسیكه بر پیمان با خداوند استوار و بر احکام الهی پای بند باشد برای چنین فردی نور الهی عطا میگردد و قلب وی آن چنان سلیم شده که فتوای وی برای چنین اموری قابل اعتبار است.
مولانا سپس می فرماید: آن امور مشتبه صرفاً با نور بصیرت متمایز میگردد و مثال آن مانند این است که هرگاه در دهان انسان زندهای خس و خاشاکی فرو رود وی با قدرت تشخیص و حس بیدار و زنده خود متوجه آن شده و نسبت به رفع آن تلاش خواهد کرد تا به آرامش و راحتی برسد يا مثلاً وقتی در میان هزاران لقمه فقط یک خاشاک وارد دهان كسي شود سریعاً متوجه گشته و آن را در مییابد. اهل بصیرت نیز صاحب حیات معنویاند و با حواس معنوی خود قادر هستند امور مشتبه را تشخیص دهند
🔸حس دنیا نردبان این جهان
🔹حس عقبی نردبان آسمان
🔸صحّت این حس بجویید از طبیب
🔹صحّت آن حس بجویید از حبیب
🔸صحّت این حس ز معمورّی تن
🔹صحّت آن حس ز تخریب بدن
📝 تشریح: حبیب به معنای محبوب و مراد از آن «مرشد کامل» است.
در عبارات گذشته ذکر شد امور حسی با کمک حس ظاهری و امور معنوی با کمک حس معنوی متمایز میشوند. این ابیات در تکمیل این مضمون آمده و مقصود بیان فضیلت حس معنوی و طریقهی تحصیل آن میباشد.
مولانای بزرگ میفرماید: حس دنیا وسیله حاصل نمودن معلومات عالم سفلی است و حس عقبی یعنی حس معنوی (نور معرفت) طریقهی حصول به اسرار عالم علوی میباشد لذا اگر در پی تندرستی و صحت این حس جسمانی هستی به طبیب و پزشک مراجعه کن و اگر میخواهی حس روحانيات را درست کنی به مرشد کامل رجوع نما.
در پایان ميفرماید: نتیجهی درستی حس جسمانی، صحت و سلامتی بدن است در حالی که صحت حس روحانی، درست با ویرانی بدن محقق میشود.
خلاصهي کلام اینکه به دنبال کسب نور معرفت باشید و با ریاضات شاقّه، ترک هوای نفس و تقلیل لذّات آن را حاصل نمایيد.
توصيه میشود هر آنچه را كه سبب ضرر جسمانی میگردد،گوارا دانسته و هر چیزی را که میتواند سبب کسب نور معرفت شود مغتنم شمارید زیرا تنها به وسیلهی نور معرفت قادر خواهی بود نیک را از بد و عوام را از خواص متمایز نمایید.
🔸شاه جان مر جسم را ویران کند
🔹بعد ویرانش آبادان آن کند
🔸ای خنک جانی که در عشق مآل
🔹بذل کرد او خانمان و ملک و مال
🔸کرد ویران خانه بهر گنج و زر
🔹وز همان گنجش کند معمورتر
🔸آب را ببرید و جو را پاک کرد
🔹بعد ازآن درجو روان کرد آب خَورد
🔸پوست را بشکافت پیکان را کشید
🔹پوست نو بعد از آنش بر دمید
🔸قلعه ویران کرد و از کافر ستَد
🔹بعدازآن برساختش صد بُرج و سَد
📝 تشریح: مولانا در این ابیات بلندی همت را بیان كرده و میفرماید به سبب تقلیل شهوات جسمانی و ریاضت و مجاهده میتوان به لذت روحانی دست یافت و به سبب سود و منفعت حاصل از آن حیات روحانی جاودان پیدا نمود.
شاعر معتقد است اگر فنای جسم سبب بقای روح میگردد چرا باید از فنای جسم ترسید و واهمه داشت؟!
مولانا اشاره میفرماید شاه جان یعنی خداوند ابتدا جسم را ویران میسازد (از طریق تعلیمات و ریاضات و مجاهداتی که مرشد حقیقی به امر پروردگار برای مرید تجویز میکند) و بعد از ویرانی آن را آبادان میگرداند.
آبادانی و ترمیمی که به سالك حیات روحانی و معنوی میبخشد. در واقع به میمنت و مبارکی حیات روحانی است که نعمت های بهشتی و قرب الهی نصيب انسان عارف گشته و جالبتر اینکه تمام این لذت های معنوی و روحانی در اختيار جسم و بدنی قرار ميگيرد که روزی بر اثر مجاهده و ریاضت طعم فنا را چشیده بود.
به اعتقاد بسیاری از مذاهب اهل حق، انسان در آخرت با همین بدن و جسم محشور میشود. مولانا در ابیات بعدی چند مثال در خصوص آبادی روح و ویرانی جسم بیان مینماید:
✅مثال اوّل: مثال شخصی است که خانهاش را برای یافتن گنج ویران کرده و سپس با کمک همان گنج بدست آمده خانه را آبادتر و زیباتر از قبل میسازد.
✅مثال دوّم: مثال کسی است که آبجو و نهر را برای مدت کوتاهی میبندد و پس از پاک کردن آن، دوباره جریان آب را برقرار میسازد.
✅مثال سوّم: مثال کسی است که تیری در بدنش فرو رفته و پزشک معالج مجبور است پوست بدن وی را برای خارج کردن تیر بشکافد ولی مسلماً مدتی بعد پوست نو و جدید ميرويد.
✅مثال چهارم: مثال قلعهای است که در تصرف دشمنان کافر قرار دارد و در طی جنگ برای بدست آوردن قلعه، ممکن است تمام آن در معرض نابودی و ویرانی قرار گیرد امّا پس از تصرف قلعه برج و باروها و دیوارهای مستحکم و جدیدی در اطراف آن میسازند.
خلاصهي کلام اینکه خیلی اوقات در ظاهر شاهد نقص و ویرانی هستیم در حالی که اگر از محتوا و اصل و مصلحت آن آگاه شویم بخوبی خواهیم دید که جز آبادی و حیات و رونق هیچ ضرری متوجه آن نخواهد بود.
انسان اهل بصیرت خسارت و ضرر حال را بر خود گوارا و به ویرانی بدن تن در میدهد تا در فرجام کار به روحی آباد و حیاتی معنوی دست یابد.
🌼نکته: باید توجه داشت منافع نفس بر دو قسم است: حقوق و حظوظ (لذّتها).
غالباً با ریاضت و مجاهده حظوظ کم و یا ترک گشته امّا هرگز نبايد حقوق نفس ضایع شود چرا که غیر این خلاف سنّت است: «إِنَّ لِرَبِّكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَلِنَفْسِكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَلِأَهْلِكَ عَلَيْكَ حَقًّا» (صحیح بخاری رقم الحدیث 1832)
«همانا پروردگار و نفس تو بر تو حق دارند و اهل و عیال تو نیز بر تو حق دارد».
بيتوجهی به حقوق نفس برای باطن انسان نیز ضرر دارد چون صرف مجاهده و ریاضت بدن را ضعیف و در سلامت و عافیت آن خلل وارد مينمايد در نتیجه شخص از عبادات و ساير امور عاجز مانده و از کسب کمالات باطنی محروم میشود.
مسئلهي مهم دیگر اینکه روش بزرگان در ریاضات و مجاهدات و ترک لذّات صرفاً برای علاج بوده مثل زمانیکه بیمار برای مدتی به خاطر بهبود از خوردن غذاهای خاص برحذر داشته میشود.
عدهای ترک لذات را موجب قرب الهی ندانسته و بر این امر ایراد وارد کرده که این شیوهی تهذیب نفس بدعت به شمار میآید زیرا خداوند در کلام عظیم الشأن خود میفرماید:
«چيزهاي پاكيزهاي را كه خداوند براي شما حلال كرده است بر خود حرام مكنيد و از حدود مقرّرات الهي تخطّي مكنيد زيرا خداوند متجاوزان را دوست نميدارد».
لذا به استناد آیة فوق اگر خورد و نوش به خیال تقرب ترک شود، بدعت است. (روایت از ابن عباس: «إِنَّ مِنْ السَّرَفِ أَنْ تَأْكُلَ كُلَّ مَا اشْتَهَيْتَ» (صحیح بخاری رقم الحدیث 1832).
از این رو میتوان گفت مقصود بزرگان این بوده که با تکثیر لذات، قوت بهیمه غالب شده و در طاعات و عبادات سستی و کاهلی پیش آمده یا ميل به معاصی افزون میگردد لذا بهتر است بعضی اوقات لذات نفسانی به این شيوه ترک شود و معمولاً با غلبهی محبت الهی است كه به طور ناخود آگاه توجه به لذات کم میشود. بدیهی است این ترک لذات غیر اختیاری اتفاق میافتد و نه سنت محسوب میشود و نه بدعت به شمار میآید.
🔸کار بی چون را که کیفیت نَهد
🔹اینکه گفتم از ضرورت می جَهد
🔸گه چنین بنماید و گه ضدّ این
🔹جز که حیرانی نباشد کار دین
🔸کاملان کز سرّ تحقیق آگهند
🔹بیخود و حیران و مست و والهاند
📝 تشریح: در ابیات پیشین بیان شد «صحت آن حس زتخریب بدن» طریقهي کسب و حصول حیات روحانی میباشد و ثمرهي تخریب بدن و ریاضت در ضمن تمثیلات متعدد تشريح گردید و توضیح داده شد که چگونه حیات روحانی از طریق ریاضت و مجاهده به دست میآید.
این ابیات مولانا به این مسئلهي مهم پرداخته که اگرچه حیات روحانی نتیجه ریاضت و مجاهده است ولیکن پروردگار عالمیان قادر مطلق است، گاهی با فضل و کرم خود و بدون هیچ تلاش و ریاضتی به هر كه بخواهد «دولت باطنی و حیات روحانی» عطا میفرماید و بدون شک پروردگار توانا در انجام امور خود نیاز به هیچ یاور و مددکاری ندارد.
در واقع آنچه ذکر شد بیان ظاهر امر و صورت مسئله بود تا سبب تقویت نیروی باطنی و انگیزه درونی طالبان حق گردد و بدانند که حق محبت به پروردگار از طریق مجاهده و ریاضت ادا میگردد. مولانا در ادامه ابیات به مسئلهي بیچون و چرایی و معین نبودن کیفیات امور خداوندی پرداخته و عنوان مینماید امر الهی گاهی به گونهای است و گاهی به گونهي دیگر لذا در کار دین و شریعت حق، جز حیرت و شیدایی نمیتوان یافت.
خلاصهي کلام اینکه گاهی سبب تقرب، ریاضت وگاهی احسان و لطف خداوند سبب آن میشود به نحوی که ابتدائاً وصول الی الله اتفاق میافتد و سپس شوق عبادت و ریاضت در سالک پیش میآید.
به نوع اول یعنی طریق ریاضت «سلوک» و به نوع دوم یعنی فضل الهی «جذب» گفته میشود. گاهی سالک از طریق همنشینی و مصاحبت با شیخ کامل یا شنیدن حکایات بزرگان و بدون هیچ دلیل مشخص و صرفاً از طریق کشش و جذب، دچار عشق الهی گشته و پس از آن وارد وادی سلوک میشود.
زمانی که عارف انواع مختلف واردات درونی را احساس و مشاهده فرموده و کمالات روحی را در خود مینگرد، با دیدن قدرت حق و اسرار پنهانی، حیرت دامن وی را گرفته و وصول الی الله به وقوع میپیوندد. در حقیقت کار اصلی دین هم همین وصول الي الله است که ذکر شد. همیشه حیرت و مستی ناشی از ناآگاهی و غفلت نیست و گاهی در عین آگاهی داشتن، حیرت اتفاق میافتد و آن زمانی است که سالک در حال مجاهده و ریاضت میباشد.
در واقع مسئله اینجاست که اسرار الهی غیرمحدودند و مسلماً هیچ گاه محدود بر غیر محدود احاطه نمییابد، لذا سالک عارف هر اندازه علم و دانش داشته باشد نمیتواند بر اسرار احاطه نماید چون خود دچار حیرت است. ناگفته نماند این حیرت در عقايد اسلامی جزو احکام ضروری نیست که حتماً انسان برای به دست آوردن آن مکلّف باشد زیرا خود حکما نیز در این امور حقهي باطنی دچار تردیدند.
🌼نکته: حیرت بر دو قسم است، حیرتی که از سر جهل و ناآگاهی پیش آمده و ناپسند و مذموم است و حیرتی که به دلیل کثرت علم و واردات غیبی اتفاق افتاده و به توالی تجلیات موسوم است و حیرتی محمود به شمار میآید زیرا حاصل عدم احاطه بر حقایق و اسرار الهی است. ابیات بعدی به اقسام حیرت اشاره دارد.
🔸نی چنینحیرانکه پشتشسوی اوست
🔹بل چنینحیران که رو در روی اوست
🔸آن یکی را روی او شد سـوی دوست
🔹وین یکی را روی اوخـود روی اوست
📝 تشریح: حیرت عارف همچون حیرت شخصی نیست که پشتش به دوست باشد. به عبارت دیگر هرگز عارف از حق تعالی غافل و محجوب نمیماند بلکه حیرانی وی به سبب مستغرق بودن وی در علوم الهی است و این حیرت هرگز مذموم و ناپسند نبوده بلکه محمود و پسندیده است.
حیرت محمود نیز خود بر دو قسم است یکی آنکه شخص حیرت زده باشد در حالی که توجه او به سوی دوست (حضرت حق) است، دوّم اینکه توجه او عین توجه دوست باشد. به عبارت دیگر گاهی در حیرت محموده استغراق کمتر است و سالک خود آگاه به جانب دوست توجه دارد و بعضی اوقات چنان مستغرق میشود که هرگز صفت توجه در وی باقی نمانده بلکه در توجه حق مستغرق و فنا میگردد و در این حالت شیدایی، سالک عارف از هیچ چیز آگاه و مطلع نیست.
🌼نکته: مفهوم مصراع از«روی او خود روی اوست» عینیت کامل عاشق و معشوق است. لازم به ذکر است عینیت و غیریت دو لفظ متقابل هم هستند و در جایگاههای مختلف با سه معنی متفاوت به کار میروند ولي معني عینیت این است که مصداق هر دو مفهوم من کل الوجوه یکی باشد به این صورت که هر دو چیز به هر نحو ممکن همسان بوده و هیچ فرقی نداشته باشند از قبیل انسان و حیوان ناطق، یا زید و ذات زیدکه هیچ فرقی بین آنها نیست. امّا در غیریت بین آن دو فرق و اختلاف رتبه وجود دارد. در تفسیر بین عینیت و غیریت تناقض وجود دارد و جمع شدن این دو در یک محل محال و غیر ممکن است و معنای متبادر و لغوي عینیت و غیریت هم همین است كه عنوان گردید هر چند این توضیح در واقع بیان معنای لغوی آن هاست ولی غالباً در عرف نيز به کار برده شده و اکثر فلاسفه هم همین را مراد میگیرند.
با توجه به تفسیر فوق مخلوقات خواه حادث باشند همچون تمام موجودات زمین و آسمان و خواه قدیم و غیر مخلوق مانند صفات باری تعالی، هرگز عین ذات باری تعالی نیستند و همه اهل نقل و عقل در مورد این تفاوت و تمایز اتفاق نظر دارند و بر اين باورند که صفات آن دو مماثلتی با هم ندارند. امّا حکما و معتزله معتقدند صفت عین ذات است. ولیکن ظاهر آیات قرآنی رأی و نظر اهل سنت را تأیید مینماید چون در جاهای متعدد خداوند خود را علیم و حکیم و سمیع و بصیر نامیده که معنای آن با حکمت، دانا و شنونده است حالآنكه اگر علم و حکمت و سمع و بصر به یک معنا میبودند تمام اين صفات يك معني را ميرساندکه قطعاً سراسر اشتباه است.
مسلماً از ظاهر قرآن و حدیث این گونه استنباط میشود صفات الهی جدا از ذات هستند لذا وقتی هیچ چیز عین ذات حق نیست، میبایست تمام ممکنات را غیر ذات دانست.
معنای دوّم همان تفسیر عينيت است و غیریت به این معنا که وجود یکی بدون دیگری ممکن باشد بنابر این تفسیر بین عینیت و غیریت تناقضی وجود ندارد امّا با هم متضاد هستند بدین معنا که هر دو بر یک محل صادق نمی آیند امّا این هر دو مرتفع میشوند. همان گونه که غالباً شأن متضادین با یکدیگر این چنین و این در واقع اصطلاح و تفسیر متکلمین است. پس با توجه به این تفسیر بین ذات باری تعالی و مخلوقات عینیت وجود ندارد بلكه غیریت جاری است چون معنای غیریت این است که وجود یکی بدون وجود دیگری ممکن نیست امّا وجود دیگری میتواند بدون وجود طرف مقابل ساری باشد مثل مخلوقات که وجودشان بدون باری تعالی غیر ممکن امّا وجود باری تعالی بدون مخلوقات ممکن است.
در واقع قبل از پیدایش مخلوق، خداوند متعال وجود داشته و بعد از فنای موجودات و مخلوقات باز هم موجود است بنابر این معنای غیریت با این تفسیر روشن و بیان میگردد كه بین حضرت حق و خلق عینیت نفی و غیریت ثابت است.
امّا باید توجه داشت با این تفسیر، ذات حق با توجه به اوصاف خود نه عینیت دارد و نه غیریت. عینیت به این سبب نداردکه مشابهي براي وي متصور نيست همچنین وقتی صفات زايد علی الذات باشد چنانکه ذکر گردید عینیت باقی نميماند و غیریت به این خاطر وجود ندارد که بین ذات و صفات این ویژگی که وجود هر یک بدون دیگری ممکن باشد نيست.
در واقع وجود صفات چون در تحقق تابعند بدون وجود ذات غیر ممکن است یعنی هستي تابع بدون متبوع محال بوده لذا وجود ذات نيز بدون صفات محال است به این دلیل كه همراه ذات، کمال صفت لازم میآید پس هر یک مستلزم دیگری و غیریت باقی نميماند. مراد متکلمین نیز همین است. معنای سوم عینیت این است که بین آن دو چیز تغایر و تمایز وجود دارد چنانکه در ابتدا هم ذکر شد. با این تفسیر عینیت و غیریت متناقض و متضاد نيستند و در یک محل جمع میشوند همچون زید و صفات او؛ به عبارت دیگر چون صفت زید بدون ذاتش ممکن نیست عینیت صادق میآید و چون هر دو از هم متمایزند غیریت لازم میآید و این اصطلاح حضرات صوفيه است که طبق این تفسیر معتقدند بین ذات باری تعالی و مخلوقات عینیت وجود دارد.
مسلماً آفریدگان محتاج ذات باری تعالی هستند در حالیکه خداوند از احتیاج مبرّا است و اين يعني غیریت؛ چون بین ذات باری تعالی و مخلوق فرقی ژرف است اگر چه طبق معنای سوّم، عرفا تمام آفریدگان را عین ذات باری تعالی میدانند ولي باید دانست این مختص عارف نیست هر چند بعضاً قیدی را ميافزايد كه باید معرفت و علم احتیاج الخلق الی الحق حاصل شود و طبق این معنی فقط برای «عارف» اثبات عینیت محقق میگردد چون از سایر مخلوق از خدا شناخت بیشتری داشته و به معرفت الهی دست یافته است.
گاهی بر این قید، قید دیگری نیز ميافزايندکه سالك باید در معرفت چنان مستغرق باشد که به ذات و هستی خود التفات نکند؛ لذا طبق این تفسیر چنین عینیتي بر تمام عرفا صدق نمیکند بلکه فقط افرادی مصداق آن قرار میگیرند که «استغراق تام» داشته باشند. به این ترتیب برای عینیت و غیریت پنج تفسیر بیان شد كه مراد مولانا 6 از «آن یکی را روی او شد سوی دوست» معنای آخر است.
🔸روی هر یک مینگر میدار پاس
🔹بو که گردی تو ز خدمت بوشناس
🔸دیدن دانا عبادت این بود
🔹فتح ابواب سعادت این بود
📝 تشریح: مولانا میفرماید: ما در بیت فوق برای «اهل الله» دو تعریف بیان کردیم «آن یکی را روی او شد سوی دوست» یعنی اگر هر کدام را زیارت بنمایی و در برابر آنها ادب را رعایت کنی شاید به برکت خدمت ایشان، اهل حق و اهل باطل برای تو شناخته و قابل تشخیص گردند و امور مشتبه که ذکر آنها در ابیات ضمن تمثیلات بیان شد، متمایز شوند. هم چنین بیان میفرماید طبق آنچه منقول است دیدن انسان عالم عبادت است و مراد از انسان عالم، «اهل الله» میباشد. مسلماً دیدن اهل الله و خدمت به ایشان سبب گشوده شدن ابواب سعادت میگردد.
*فرق محقّق و مدّعی باطل*
مولانای بزرگ در ابیات گذشته اشاره نمود که گاه حق و باطل با هم مشتبه میشوند؛ لازم است فرق بین آنها واضح گردد تا سالک گرفتار پیران دروغین و مکّار به جاي شيخکامل نگردد و با آنها بیعت نکند. به همین دلیل بود که آگاهی دادن درباره این مضمون را ضروری دانستیم . طریق دیگر اینکه سالک بتواند درست تشخیص بدهد این است که به مرشد کامل رجوع نماید: «صحت آن حس بجوید از حبیب» البته هر کسی را نباید مرشد خود قرار دهد.
🔸چون بسی ابلیس آدم روی هست
🔹پس به هر دستی نشاید داد دست
🔸زانکه صیّاد آورد بانگ صَفیر
🔹تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
🔸بشنود آن مرغ، بانگ جنس خویش
🔹از هوا آید بیابد دام و نیش
🔸حرف درویشان بدزدد مرد دون
🔹تا بخواند بر سلیمی زان فسون
📝 تشریح: در واقع خیلی از شیطان ها ظاهراً انسان هستند چنان که الله تعالی میفرماید: شیطان بر دو نوع است؛ شیطان جنّی و انسی بنابراین بدون تحقیق و بررسی نباید به هر کسی دست دوستی داد.
در ابیات بعدی بیان میفرماید قاعدتاً اصول کار صیاد این است که با شبیه سازی صدای پرنده او را میفریبد و پرنده با شنیدن صدای هم جنس خود فرود آمده و به دام میافتد.
عادت انسانهای مکار نیز این چنین است که سخنان درویشان را یاد گرفته و مجالس را گرم کرده و رونق میبخشند تا فسونگری شان بر انسان های ساده لوح تاثیر بگذارد.
بدیهی است که سالک مبتدی با شنیدن آن اوراد دروغین به وی معتقد شده و به دام هلاکت و ضلالت فرو میرود.
🔸کار مردان روشنّی و گرمی است
🔹کار دُونان حیله و بیشرمی است
📝 تشریح: مراد از روشنی، نور ایمان و عرفان وگرمی يعني حرارت عشق و کلاً اشاره به شناخت «شیخ کامل» که دارای این صفات (معرفت و عشق) است، دارد و میفرماید کار انسانهای فریبکار، دروغ و عادتشان نیرنگ و بیحیایی است.
🌼نکته: مولانا ۶ نشانههای شیخ کامل را اجمالاً بیان فرمود امّا نکته مهم و قابل توجه اين است که غالباً یک طبیب جسمانی قبل از آنکه به معالجه و مداوای بیمار بپردازد لازم است خودش سالم باشد زیرا اگر خودش هم بیمار باشد طبق اصل: «رَأیُ العَلیل علیلٌ» هر چند طبیب حاذقی باشد حرف وی قابل اعتماد نیست. از سوی دیگر اگر او صحیح و تندرست باشد ولیکن از طبابت چیزی نداند باز هم نمیتواند برای بیمار کاری انجام دهد.
همین حالت برای درمان و علاج امراض باطنی نيز صدق می کند و نیاز به شیخ و مرشدی است که اولاً متقی و صالح بوده و مبتدع و فاسق نباشد تا بتواند دیگران را اصلاح و هدایت کند چرا که اگر بدعقیده و بد کردار باشد هرگز نمیتوان بر چنین شیوخی اعتماد و اطمینان کرد زیرا اولاً چنین افرادی غالباً سعی دارند عقاید خود را ترویج دهند و از سویی در عمل نیز نمی توانند خیرخواه بوده و دیگران را نصیحت کنند چون خودشان عامل نیستند از سویی مدام اعمال بد خود را تأویل کرده و در این اندیشه گمراهی سالکین هستند.
دیگر اینکه در تعلیم و ارشادات چنین مرشدی انوار هدایت، برکات، تأثیر لازم و امداد غیبی وجود ندارد. حال اگر فردي متّقی و صالح باشد امّا طریقهي تربیت باطنی را نداند باز هم نمیتواند برای فرد سالک ضروریات مسیر را مرتفع سازد.
🌼نکتهي دیگر اینکه طبیب باطنی یعنی شیخ کامل می بایست مدتی را نزد مرشدی گذرانده و از وی کسب فیض کرده باشد به نحوی که اهل علم و طریقت نظر مساعدی نسبت به وی داشته و به وی مراجعه کرده در سخنان وی محبت الهی و بیرغبتی به دنیا را ببینند و حال مراجعه کنندگان با مصاحبت وی بهبود و تسکین یابد.
با چنین شرایطی مرشد قابلیت و شایستگی خواهد داشت که مردم او را شیخ و مراد خود دانسته و او را اکسیر اعظم و زیارت و خدمت وی را «کبریت احمر» بدانند.
پس مجموعه صفاتی که باید در وجود یک شیخ کامل یافته شود این است که متقی، صالح و متبع سنّت باشد علم دین را به قدر ضرورت بداند، مدتی را نزد شیخ کاملی سپری کرده و فایده باطنی حاصل کرده باشد؛ عقلا و صلحا به وی تمایل و صحبت او مثمر ثمر دانسته و احوال درونی شان از هم نشینی با وی بهبود یابد.
🔸شیر پشمین از برای کَد کنند
🔹بو مسیلم را لقب احمد کنند
🔸بو مسیلم را لقب کذّاب ماند
🔹مر محمّد را اولوالباب ماند
🔸آن شرابِ حق ختامش مُشک ناب
🔹باده را ختمش بُود گند و عذاب
📝 تشریح: جامهي پشمین (شیری) را بر روی خود انداخته و تکدّی گری میکنند، به مسیلمة کذاب لقب احمد میدهند.
در گذشته مرسوم بوده متکدّیان شیری پشمینه بافت درست کرده و آن را بر سر چوب آویزان مینموده و به تکدی گری میپرداختند.
مفهوم ابیات فوق چنین است که پیران و شیوخ دروغین به اشکال و حیلههای مختلف مردم را میفریفتند تا به مطامع دنیوی برسند.
ایشان ظاهراً خود را به شکل شیران طریق تحقیق به مردم مینمایانده تا با سیاهکاری خود به منافع شخصیشان دست یابند.
اینان مسیلمهي کذاب را احمد لقب میدادند امّا سرانجام این شیوخ دروغین رسوا شده و هم چون مسیلمه که به لقب «کذّاب» ملقب شد ایشان نیز دروغین بودنشان هویدا گردید.
از سوی دیگر شیوخ راستین و نیک پی که از جانب الله مؤیّد گشته بودند سرفراز و کامکار و خوشنام باقی ماندند همچنانکه حضرت محمد ملقب به «اولوالباب» گردید و خوشنام و جاودان در قلوب مؤمنان جای گرفت.
مولانا در واپسین بیت میفرماید: رسول خدا شراب حق و دهان مبارک شان مشک خالص است و با گشوده شدن دهان شان رایحهی جانپرور منتشر میشود ولي در سبو (کوزة شراب) فقط پلیدی است و با استفاده آن صرفاً مستی به انسان دست میدهد.
هم چنین هنگاميكه رسول خدا ارشاد میفرمودند؛ سکوت شکسته، انوار و برکاتشان منتشر میگردید و مستی عشق و محبت امّتیان را در برمیگرفت؛ در حالی که شراب مسیلمه و گزافه گویی او جز پلیدی و عذاب حاصلی نداشت و از دهان او جز ضلالت و گمراهی بیرون نمیشد.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
در بیان آنکه کشتن مرد زرگر به ارادهی الهی بود نه به خیال باطل
🔸کشتن آن مرد بر دست حکیم
🔹نی پی امید بود و نی زبیم
🔸او نکشتش از برای طبع شاه
🔹تا نیامد امر و الهام از اله
📝 تشریح: شاید در این داستان ایرادی واقع شود که طبیب به زرگر بیگناه شربت زهر داد و او را کشت و پادشاه نیز از این کار خشنود بود؛ در حالی که مولانا در ابیات پیشین پادشاه و طبیب را دیندار و عارف معرفی کرد.
✅ پاسخ مولانا این است کهکشته شدن زرگر به دست طبیب از سر هوای نفس نبوده تا از پادشاه تصور امید و منفعتی یا خوف و ترسی داشته باشد، طبیب هم مراعات و ملاحظه پادشاه را نکرد بلکه کشته شدن زرگر به دست طبیب، حکم و الهامی از جانب خداوند بود.
🔸آن پسر را کش خضر ببرید حلق
🔹سرّ آن را در نیابد عام خلق
📝 تشریح: در اینجا مولانای بزرگ در تأیید عمل طبیب مثالی بیان میکند او ميفرماید راز کشته شدن پسر بچه به دست خضر نبی را مردم عوام نمیفهمند. همچون طبیب که به امر الهی زرگر را کشت ولیکن فهم و درک آن برای مردم عوام مقدور نیست.
🌼نکته: یک مسئله شرعی در این مقال مطرح میشود آن اینکه در شریعت ما عمل بر مبنای الهام وقتی جایز استکه مخالف با حکم شرع نباشد. غرض اینکه وقتی بین الهام و وحی تعارض باشد، میبایست بر وحی عمل شده و الهام متروک میگردد.
در شرایعگذشته غالباً زمانیکه بین وحی و الهام تعارض و تخالف بوجود میآمد الهام ارجح قرار میگرفت. به عبارتی الهام از وحی تفکیک شده و آن را مقدم میدانستند، امّا در بقیهی مواقع حکم وحی بر حالت خود باقی میماند. پس اثر الهام در ادیان گذشته وجود داشته است. در اصول شریعت ما خبر واحد و قیاس اثر مجتهد است که در برابر نص قرار ميگیرد لذا در دین اسلام مرتبهی الهام بعد از همهی دلایل ميباشد. پس با وحی در واقع یک ضابطهی کلّی وضع گردیدکه کسی را بدون جرم مبرهن نمیتوان کشت حالآنکه خضر از طریق الهام و بنابر مصلحت به حكمت خاص به حکم خداوند آن بچه را به قتل رساند و این یک حكم ویژه و استثناء است و وی بر این حکم عمل کرد.
بنابراین ممکن است در سلامتی روحی پادشاه نیز نفع عموم در نظر بوده و یا ممکن است زرگر همچون آن طفل مقتول در آینده مرتکب امر خلافی میشده لذا به همین خاطر بوده که کشتن وی به طبیب الهام شده است.
⬅️ لازم به یادآوری است در شریعت ما چنین امری ناجایز و ناروا محسوب میشود.
🔸آنکه ازحق یابداو وحی و خطاب
🔹هــرچــهفرمــایدبُودعــینصـواب
🔸آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست
🔹نائبست ودست او دست خداست
📝 تشریح: در این ابیات مولانا به دلایل جایز بودن قتل زرگر میپردازد. مولانا چنین بیان میکند کسی که جان میبخشد (خداوند) اگر هم بکشد عمل وی جایز است، این فعل جایز را گاهی خداوند خودش انجام میدهد و گاهی به واسطهی نایب و قایم مقام خود. در مورد زرگر این کار به واسطهي نائبش انجام شد؛ یعنی به وی الهام نموده که چنین کن. اکنون چه جای ایرادی باقی میماند؟! چرا که آن ولی الله نایب خداوند بود و فعل او نیز مانند فعل خداوند است. در این باب هیچ شک و شبههاي نداشته باشید. مراد از «دست» در بیت مجازاً «کار» است زیرا اکثر کارها با دست انجام میشود.
🔸همچو اسماعیل پیشش سر بِنه
🔹شاد و خــندان پیش تیــغش جان بده
🔸تا بماند جانت خندان تا ابد
🔹همــچو جــان پاک احـــمد با احد
🔸عاشقان جام فرح آنگه کَشند
🔹که به دست خویشخوبان شان کُشند
📝 تشریح: سر نهادن یعنی نفس خود را تسلیم کردن؛ خوبان یعنی معشوقان؛ معنی ابیات اینگونه است وقتی شما اولیا الله را نایب خداوند دانستید باید تسلیم خدمت آنها شده و در مقابل تیغ ریاضتشان با رضایت کامل و از سر شوق جان بدهید. مراد از جان دادن هم این است که آسایش و هوای نفسانی را ترک نمایید. به عبارت بهتر اگر شیخ و نایب خداوند قصد کند با ریاضت و مجاهده به اصلاح ظاهر و باطن شما بپردازد با رغبت تمام آن را پذیرفته و بر آن عمل کنید که تا ابد از نجات و قرب الهی خشنود گردید. چنانکه حضرت احمد مجتبی با رضا و تسلیم کامل بر احکام خداوندی عمل فرمود و با حصول قرب خاص تا ابد محفوظ و مسرور ماند.
در واقع عشاق آن وقت خشنود میگردند که معشوق آنها با دستان خود، آنها را به قتل برساند و طالبان الهی آن وقت مسرور میشوند که شیوخ کامل و مرشدان محبوبشان ایشان را به ریاضت و مجاهده وا دارند و خواهشات نفسانی مریدان را محو نمایند
🔸شاه آن خون از پی شهوت نکرد
🔹تو رها کن بدگمانی و نبرد
🔸تو گمان کردی که کرد آلودگی
🔹در صفا، غش کی هلد پالودگی؟
🔸بهر آنست این ریاضت وین جَفا
🔹تا برآرد کوره از نقره جُفا
🔸بهرآنست امتحان نیک و بد
🔹تا بجوشد بر سر آرد زر زَبد
🔸بگذر از ظنّ و خطا ای بد گمان
🔹اِنّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ را بخوان
🔸گر نبودش کار زالهام اله
🔹او سگی بودی دراننده، نه شاه
🔸پاک بود از شهوت و حرص و هوا
🔹نیک کرد او لیک نیکِ بدنما
📝 تشریح: «غش» به معنی چرک و مراد از آن صفات ذمیمه میباشد؛ پالودگی یعنی صاف کردن؛ «غش» مفعول فعل هلد و «پالودگی» فاعل آن است. جفای اول به فتح یعنی سختی و مراد ریاضت است. مراد از کوره آتشدان است. جفای دوم به ضم به معنای کدورت و خاشاک میباشد. کوره فاعل فعل برآرد است و جفا مفعول آن. «زر» فاعل بجوشد و «زربد» مفعول فعل آرد است.
مفهوم ابیات فوق این است؛ پادشاه بخاطر خواهشات نفسانی خود خون زرگر را نریخت لذا تو بدگمانی و نزاع را رها کن شاید گمان شما این باشد که او در این فعل ملوث به گناه شده است وليكن این گمان اشتباهی است؛ زیرا پادشاه با انجام ریاضت تزکیه شده بود و در تزکیه و پاکی بر اثر ریاضت صفات ذمیمه از صفات نیک جدا میشود به همین خاطر مرید تحت ریاضت و مجاهده قرار میگیرد تا صفات ذمیمه از اخلاق حمیدهي وی جدا و متمایز شوند، همانگونه که در کوره نخالههای نقره جدا میگردد. هم چنین خود را از بدگمانی دور بدار و ارشاد خداوندی را مدنظر قرار بده که میفرماید: اِنّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ (حجرات: ۱۲) «برخي از گمانها گناه است».
مراد از امتحان نیک و بد؛ مجاهدات تشریعی و تکوینی (اختیاری و اضطراری) است و بدین خاطر لازم است تا خوب و بد از هم جدا شود. طلا وقتی داغ میشود در حالت غلیان نخالههای آن بالا میآید به نحوی که به آسانی برداشته و دور ریخته میشود پس اگر کار پادشاه موافق با الهام خداوند نمیبود در حقیقت وی سگی نفسپرست به شمار میآمد نه پادشاه. بنابراین پادشاه از شهوت و حرص پاک بود و هر کاری را که انجام میداد درست بود اگر چه ظاهری نازیبا داشت.
🔸گر خضر در بحر کشتی را شکست
🔹صد درستی در شکست خضر هست
🔸وهم موسی با همه نور و هنر
🔹شد از آن محجوب، تو بی پَر مَپر
📝 تشریح: این ابیات در حقیقت مهر تأییدی است برای رفع شبههای که پیش آمد؛ یعنی دقت کنید، در ظاهر حضرت خضر کشتی را شکست، امّا در واقع برای حفاظت کشتی به این عمل اقدام نمود. چنانکه شرح آن در قرآن مجید مذکور است. در برابر عمل حضرت خضر خیال و فکر حضرت موسی با وجود علم، معرفت، کمال و نبوتی که داشت؛ قاصر از فهم و درک این موضوع بود پس حواستان باشد که شما نیز بدون پر پرواز نکنید.
🌼نکته: شاید از این داستان برای برخی شبهه ایجاد شود که علم باطن از علم شریعت برتر است و به همین سبب بود که موسی برای فیض بردن نزد حضرت خضر فرستاده شد. در نظر ایشان علم باطن متعالی و حضرت موسی از درک آن قاصر بود. هم چنین شايد از این داستان استنباط شود اگر حتّی شیخ، خلاف شرع حکم کند واجب است مرید متابعت نموده چنانکه حضرت موسی چون نتوانست اتباع کند از حضرت خضر جدا شد.
باید توجه داشت تمام این دلایل ادعاهایی واهی و پوچ است و هرگز نمیتوان برتری علم باطن را بر علوم شرع از این داستان استنباط نمود چرا که اولاً علم شریعت مجموعهای از روشهای اصلاح ظاهر و باطن است. (مراد از اصلاح ظاهر، اصلاح اقوال و افعال و مراد از اصلاح باطن، اصلاح عقاید و اخلاق میباشد).
در شریعت نام مجموعهی علوم برای اصلاح ظاهر را «فقه» و نام مجموعهي علوم براي اصلاح باطن را «تصوّف» گویند. علم باطن صد قسمت دارد و هرگز ممکن نیست که جزء از کل برتر باشد در ثانی در داستان حضرت خضر نباید برخی از امور بعیده را که به طور پنهانی به وی اطلاع داده شد علم باطن نامید. لذا تنها چند واقعهي جزئی که زماناً و مکاناً بعيد به نظر میرسید برای حضرت خضر هویدا و آشکار گردید و نتیجهي آن در همین حد بود و نه بیشتر. مثلاً ماجرای پادشاه ظالم مکاناً و کفر بچه زماناً و داستان گنج پنهان در زیر دیوار مکاناً بعید بود. پس نمیتوان به نمایان شدن چیزهای دور و نزدیک علم باطن گفت. در مقابل، علم حضرت موسی شامل علوم شرعی و معارف الهی بوده به نحوی که علوم ظاهر و باطن همگی شعبهای از آن هستند.
خلاصهي کلام؛ علم خضروی به هیچ عنوان بر علم موسوی رجحان و برتری نداشت، قطع نظر از اینکه فرستاده شدن حضرت موسی نیز بنابر دو دلیل مستقل بود دلیل اول مربوط به هنگامی است که حضرت موسی در جواب سائل فرمود: «انا اعلم» اگر چه این پاسخ به اعتبار «علوم الهیه» درست بود و لفظاً شامل تمام علوم میشد امّا خداوند برای کاربرد محتاطانهی الفاظ، وی را تنبیه فرمود که ای موسی تو بعضی از علوم را نمیدانی و من این علم را به دیگران دادهام.
ندانستن حضرت موسی مانند این است که انسان کامل و بزرگی نداند پس دیوار چیست و این ندانستن دلیل این نیست که هر کس این واقعه را میداند از آن انسان کاملتر و بهتر است.
پس آنچه از این داستان استنباط شده اشتباه و قیاس مع الفارق میباشد، زیرا در این داستان به شهادت خداوند، کامل بودن حضرت موسی مؤکداً به حضرت خضر اطلاع داده شده بود و وی میدانست که هیچ کار حضرت موسی خلاف شرع نيست و ندانستن معنای آنچه خضر انجام میداد يك امر طبیعی بود و اشکالی نداشت، امّا حضرت موسی میتوانست سکوت کند و تسلیم محض پیر طریق باشد.
دلیل دیگر اینکه حضرت خضر مکلّف نبود از شریعت موسوی پیروی کند، زیرا شریعت وی چیز دیگری بود درست برخلاف زمان فعلی که همه مکلّف بر اتباع از شرع واحدند و اگر کسی الان خلاف آن عمل کند اتباع از وی جایز نیست؛ بنابراین روشن شد که تمام این ادّعا سرتا پا اشتباه و مقصود مولانا در این مقام هرگز بیان فضیلت علم خضروی بر علم موسوی نیست بلکه مطلب این است که گاهی برخی از اکابر بر اسرار کوچک اطلاع نمییابند. اکنون شما با وجود اینکه بسیار حقیر هستید چگونه اسرار اکابر را انکار میکنید؟!
🔸آن گلسرخست توخونش مخوان
🔹مست عقلست او تو مجنونش مدان
📝 تشریح: این بیت مثالی است برای زمانی که بعضی امور زیبا و زشت در ظاهر شبیه یکدیگر هستند مثلاً گل سرخ و خون همرنگ اند، امّا در پاکی و ناپاکی فرق دارند. گاهی شخصی کاملاً عاقل در اثر کمال عقل خود دچار سرمستی می شود؛ نباید وي را دیوانه و مجنون دانست زیرا بین این دو فرق بسیار است اگرچه رفتارشان شبیه هم باشد.
🔸شاه بود و شاه بس آگاه بود
🔹خاص بود و خاصه اللّه بود
🔸آن کسی را کش چنین شاهی کشد
🔹سوی تخت و بهترین جاهی کشد
🔸گر بدی خون مسلمان کام او
🔹کافرم گر بردمی من نام او
🔸می بلرزد عرش از مدح شقی
🔹بدگمان گردد ز مدحش متقی
📝 تشریح: کافرم قسم است و «می بلرزد عرش از مدح شقی» اشاره به حدیثی دارد.آگاه به معنای عارف بقیهی مطلب هم واضح است. «کُشد» اول به ضم به معنای کشتن و دومی به فتح به معنای رهنمون شدن است که در آن حتی کشته شدن برای کشته شده منفعت شمرده میشود همان طور که بعضی از اهل علم گفتهاند.
طفلی را که خضر کشت اگر بالغ میشد کافر میگشت پس طفل مقتول به چنین منفعتی رسید که در طفولیت بیگناه مرد. اکنون آیا جای تعجب دارد اگر چنین نفعی برای زرگر مقرر شده باشد؟! گویا به طبیب روحانی اطلاع داده شده بود که چه نفعی در پیش روی زرگر است!
🔸نیم جان بستاند و صد جان دهد
🔹آنچه در وهمت نیاید، آن دهد
🔸قهر خاصی از برای لطف عام
🔹شرع میدارد روا، بگذار گام
🔸گر ندیدی سود او در قهر او
🔹کی شدی آن لطف مطلق قهر جو
🔸طفل میلرزد زنیش احتجام
🔹مادر مشفق در آن غم، شاد کام
🔸تو قیاس از خویش میگیری و لیک
🔹دورِ دور افتادهای بنگر تو نیک
🔸پیشتر آ تا بگویم قصهای
🔹بو که یابی از بیانم حصهای
📝 تشریح: «قهر خاصی» مفعول فعل «میدارد» است؛ «بگذار» به معنای «ترک کن» میباشد؛ گام به معنای «قدم» است؛ یعنی در راه اعتراض گام بگذار در واقع این بیت دلیل دوم است که در پاسخ اشکال مطرح شده است خلاصه اینکه گاهی دین برای دفع ضرری عمومی، واقع شدن یک ضرر خاص را جایز میداند لذا در اینجا مردن پادشاه موجب مضرّت عام خلایق میشد، زیرا وی عادل بود به همین دلیل ضرر خاص (موت زرگر) جایز شمرده شد.
این قاعدهی شرعی در کتاب «الحجر» و دیگر کتب فقهی مذکور است، وليكن کاربرد آن در این محل دچار اشکال بوده، زیرا این ضرر بزرگ بدون جرم ظاهری، آن هم ریختن خون انسانی مظلوم یقیناً نمیتواند در قاعدهی مذکور داخل گردد. پس همان پاسخ اول کافی به نظر میرسد و این پاسخ دوّم نمیتواند مقصود باشد فقط علی سبیل التنزل بیان شد، لذا اگر این پاسخ دوّم دلیل ضعیفی شمرده شود و مورد اعتراض واقع گردد، مهم نیست.
ابیات بعدی در حقیقت تکرار مضمون گذشته بیت «آن کسی را کش چنین شاهی کشد * سوی تخت و بهترین جاهیکشد» است و مثالي برای مضمون مذکور «طفل میلرزد ز نیش احتجام». مراد از نیم جان، ضعیف و حقیر و فانی است و مقصود از صد جان، جان باقی.
مضمون ابیات این است که اگرچه ظاهراً عمل طبیب روحانی سبب مرگ زرگر شد امّا در واقع حیات ابدی برایش رقم خورد. پس هرگز نباید احوال بزرگان را با احوال خود مقایسه نمود. مولانا در ادامه به بیان داستانی که تمثیلی برای سنجش و مقایسهی نابجا است، میپردازد.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
فرستادن پادشاہ رسولان را بہ سمرقند در طلب آن زرگر
🔸چونکه سلطان ازحکیم آن را شنید
🔹پند او را از دل و جان برگزید
🔸گفت فرمان تو را فرمان کنم
🔹هر چه گویی آن چنان کن آن کنم
🔸پس فرستاد آنطرف یک دو رسول
🔹حاذقان و کافیان و بس عدول
🔸تا سمرقند آمدند آن دو امیر
🔹پیش آن زرگر ز شاهنشاه بشیر
🔸کای لطیف استادِ کامل معرفت
🔹فاش اندر شهرها از تو صفت
🔸نک فلان شه از برای زرگری
🔹اختیارت کرد زیرا مِهتری
🔸اینک این خلعت بگیر و زرّ و سیم
🔹چون بیایی خاص باشی و ندیم
📝تشریح: وقتی پادشاه این پیشنهاد طبیب را شنید نصیحت حكيم را با خوشحالی پذیرفت و عرض کرد بیگمان مطابق با حکم شما عمل خواهم کرد و آنچه دستور دهید به جا خواهم آورد.
مفهوم ابیات این است که پادشاه دو قاصد برای احضار زرگر فرستاد. قاصدانی که بسیار دانا و تیزهوش و متبحّر بودند.آن دو قاصد از سوی پادشاه به سمرقند و نزد زرگر رفته تا به وی خبر خوشی را ابلاغ کنند.
ایشان به زرگر گفتند: با دقتیکه تو کار میکنی و در فنّ خود استاد ماهري هستی در تمام شهرها مشهور شدهای از این رو فلان پادشاه تو را برای زرگری انتخاب کرده است چون تو در این کار پیشرو و استاد همهی زرگران هستی اکنون این خلعت و مال را به عنوان هدیه بپذیر و با ما بیا تا از همنشینان و خواصّ پادشاه گردی.
🌼نکته: به استناد يک حدیث اطلاق واژهی شاهنشاه برای مخلوق جائز نیست، گویا یا این حدیث به مولانا نرسیده یا آن را کراهت تنزیهی پنداشته؛ چنانکه بعضی علما بر همین رأیاند، شايد هم وزن شعر اینچنین ضرورتی را سبب گردیده است.
همچنین میتوان گفت به کار بردن واژهی شاهنشاه علی الاطلاق ناجایز است امّا برای ملک و سلطنت خاصی اشکال ندارد مثل اینکه مراد از شاه، پادشاه یک کشور و یا یک اقلیم باشد. والله اعلم
🔸مرد مال و خلعت بسیار دید
🔹غــرّه شــدازشــهر و فرزندان برید
🔹اندر آمد شادمان در راه مرد
🔸بیخبرکآن شــاهقــصدجانش کرد
🔸اسپ تازی برنشست و شاد تاخت
🔹خونبهایخویشراخلعت شناخت
🔹ای شده اندر سفر با صد رضا
🔸خــودبپایخــویش تا سُوءُالقَضَا
🔸در خیالش مُلک و عزّ و سَروری
🔹گفـــتعــزرایـیــلروآریبــری
📝 تشریح: غرّه به معنی فریفته، رو: فعل امر است به معنی برو، بری صیغهي خطاب از بردن به حذف مفعول، مقصود از «در خیالش ملک و عزّ و سروری» این است که وقتی زرگر این مال و منال را دید، فریفته شد و از زن و فرزند خویش جدا گردیده و با خوشحالی به راه افتاد غافل از اینکه پادشاه قصد گرفتن جانش را کرده است.
وی بر روی اسب نشست حالآنکه چیزي را خلعت میدانست كه در واقع خون بهایش بود. گویا قرار بود در برابر آن جانش را پرداخت کند. سپس مولانا به طور خطاب میفرماید که زرگر سفر را با خوشی آغاز کرد در حالی که با پای خود به طرف مرگ میشتافت و در خیال خود عزت و ملک و سروری را میپرورید. در این شرایط و احوال عزراییل به زبان حال میگفت: برو، قطعاً همهی آن چیزهایی را که در سر میپرورانی، حاصل خواهیکرد، در واقع این عبارات از سر استهزا و ریشخند بود.
🔸چون رسید از راه آن مرد غریب
🔹اندر آوردش به پیش شه، طبیب
🔸پیش شاهنشاه بردشخوش به ناز
🔹تا بسوزد بر سَرِ شَمعِ طَراز
🔸شاه دید او را و بـس تـعظیم کرد
🔹مخزن زر را بدو تسلیم کرد
🔸پس بـفرمودش که برسازد ز زر
🔹از سوار و طوق و خلخال و کمر
🔸هم ز انواع اوانی بیعدد
🔹کانچنان در بَزم شاهنشه سِزد
🔸زر گرفت آن مرد وشدمشغول کار
🔹بیخبر از حالت این کارِ زار
📝 تشریح: غریب به معنای مسافر؛ شمع به معنی معشوق؛ طراز: نام شهری در چین و مراد از شمع طراز کنیزک است؛ مخزن به معنی خزانه و سوار به معنی دستبند؛ کمر به معنی کمربند؛ اوانی جمع آینه و ظرف؛ کار زار موصوف و صفت به معنی خراب میباشد.
مفهوم ابیات این است وقتی آن مسافر از راه رسید طبیب وی را با احترام و اعزاز نزد پادشاه برد تا گویا او را فدای کنیزک کند. پادشاه هم زرگر را بسیار اعزاز و اکرام کرد و خزانهی طلا را به وی واگذار نمود و دستور داد زیور آلاتی از قبیل کمربند، دستبند، گردنبند و حلقه و انواع و اقسام ظروف را که مناسب بزم شاهی است از طلا بسازد و آنها را مهیا کند.
خلاصه آنکه زرگر طلاها را گرفت و مشغول کار شد در حالی که نمیدانست چه سرنوشتی در انتظار اوست.
🌼نکته: در اینجا شاید شبههای به وجود آید که استفاده از ظروف طلایی شرعاً ناجایز است، پاسخ این است که اولاً از حکم آن در ادیان دیگر اطلاعی نداریم؛ دوّم اینکه مولانا تمثیلاً این مطلب را بیان فرموده که زرگر فلان چیزها را ساخت؛ سوّم اینکه تنها خوردن و نوشیدن در ظروف طلایی حرام است و ساختن آنها من باب تزیین و تجمّل ناجایز نیست.
🔸پس حکیمش گفتکه ایسلطان مِه
🔹آن کنیزک را به این خواجه بده
🔸تا کنیزک در وصالش خوش شود
🔹آب وصلش دفع این آتش شود
📝 تشریح: طبیب به پادشاه گفت: کنیزک را به نکاح آن زرگر در بیاور، تا از وصال زرگر خشنود شود و با آب وصل وی آتش مفارقت و هجران خاموش گردد.
🔸شه بدو بخشید آن مَه روی را
🔹جفت کرد آن هردو صحبت جوی را
🔸مدت شش ماه میراندند کام
🔹تا به صحت آمد آن دختر، تمام
📝 تشریح: پادشاه آن کنیزک را به زرگر داد چرا که هر دو خواهان یکدیگر بودند (خواستن کنیزک واضح است، امّا مراد از خواستن زرگر به این اعتبار است که غالباً جنس مرد طبعاً به سوی زن رغبت و تمایل دارد، لذا مراد از صحبت جوی بودن زرگر، قاعدهای کلی است و مراد از صحبت جوی بودن کنیزک، تعلق خاصی است که از قبل به زرگر داشته).
خلاصهي کلام اینکه زرگر و کنیزک تا شش ماه کامرانی کردند و کنیزک به طور کامل عافیت و سلامت یافته و بهبود پیدا کرد. مسئلهي عافیت یافتن و بهبودی عاشق یا وصال معشوق یک امر طبیعی و طبّی است و این شبهه هم با بیان امر نکاح دفع میشود، چون اگر کنیزک را بصورت عاریت به وی داده بود یعنی به طور هبه؛ قطعاً با مردن زرگر کنیزک جزو اموال ورثهي زرگر محسوب میشد و دیگر نمیتوانست برای پادشاه حلال باشد. (این چنین گفت مرشد گرامیام)
🔸بعد از آن از بهر او شربت بساخت
🔹تا بخورد و پیش دختر میگداخت
🔸چون ز رنجوری جمال او نماند
🔹جان دختر در وبال او نماند
🔸چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
🔹اندک اندک در دل او سرد شد
📝 تشریح: بعد از آن طبیب شربتی درست کرد و زرگر از آن شربت نوشید. در شربت چیزی ریخته شده بود که زرگر را به تدریج ذوب میکرد، زمانی که زرگر بیمار شد و حسن و جمال خود را از دست داد جان کنیزک از وبال عشق او بیرون شد لذا با از بین رفتن تدریجی جمال زرگر محبت زرگر نیز از دل کنیزک رخت بربست و دیگر کنیزک دلبستگیای به زرگر نداشت.
🔸عشق هایی کز پی رنگی بُود
🔹عشق نَبود عاقبت ننگی بُود
📝 تشریح: مولانا در ابیات پیشین عنوان نمود؛ با زرد و بیمار شدن زرگر عشق کنیزک هم روبه کاهش رفت. مولانا تحت همین عنوان یک قاعدهي کلّی را مطرح میسازد که بدون شک وقتی عشق به خاطر آب و رنگ و جمال ظاهری باشد زود پایان يافته و سبب ننگ و عار ميگردد. در واقع پایان چنین عشقی جز حسرت و ندامت نيست و وقتی حقیقت برملا گردد جز پشیمانی سودی نخواهد داشت و شخص متوجه میشود به چه امور واهی و پوچی گرفتار شده است. در اینجا شاید این شبهه پیش آید که این بیت با بيت «عاشقیگر زین سر وگر زان سر است...» تعارض و منافات دارد در حالی که در پاسخ باید گفت: زمانی عشق مجازی میتواند سالک را به عشق حقیقی رهنمون سازد که دارای شرایط ویژه و مخصوصی که در بحث گذشته تحت تشریح بیت مذکور بدان پرداخته شد، باشد. چنانکه در همان بیت کاربرد قید «ما را» اشاره دارد، مراد از «ما» عارفانی است که دارای شرایط مخصوص میباشند و اگر آن شرایط مذکور در سالک یافت نشود قطعاً عشق مجازی وی، سبب حسرت و پشیمانی او میگردد.
🔸کاشکی آن ننگ بودی یکسری
🔹تا نرفتی بر وی آن بَد داوری
📝 تشریح: یکسری به معنای یک طرفه، بر یک حالت کامل و دائم. مراد از داوری سختي و عذاب است. مولانا در بیت فوق به مذمت عشق مجازی پرداخت در اینجا نیز میفرماید عشق مجازی اگر خالی از شرایط لازم باشد علی الاطلاق مذموم است زیرا هر آنچه خام و ناپایدار است موجب خسران و ضرر میگردد چنانکه در این داستان در واقع عشق کنیزک به زرگر عشقی خام بود و شرایط لازم را نداشت بنابراین طبیب میدانست اگر زرگر حسن ظاهریش را از دست دهد، بيتردید عشقکنیزک هم خاتمه مییابد به همین خاطر طبیب روحانی تدبیری اندیشید و با خوراندن شربت مسموم به زرگر وی را هلاک نمود. در حقیقت اگر عشق کنیزک عشق حقیقی و پخته میبود هرگز طبیب روحانی به فکر هلاکت زرگر نمیافتاد چرا که میدانست با مرگ زرگر، کنیزک هم نابود خواهد شد؛ امّا اطلاع طبیب از عشق ناقص کنیزک وی را به چنین تصمیمی برانگیخت.
خلاصهي کلام اینکه عشق مجازی مطلق و خالی از شرایط لازم، مذموم و ناپسند است و باعث آسیب به دیگران و خود شخص خواهد شد.
🔸خوندوید از چشم همچون جوی او
🔹دشمن جان وی آمد روی او
🔸دشمن طاوس آمد پَرّ او
🔹ای بسا شه را که کشته فَرّ او
📝 تشریح: در این ابیات عنوان میشود حسن و جمال زرگر موجب وبال وی گردید چنانکه روز به روز به مرگ نزدیک میشد و از غم هلاکت و مرگ از چشمانش خون جاری بود و اشک میریخت و زار زار میگریست. در واقع چهرهی زیبای او دشمن جانش شده بود زیرا اگر زیبا نمیبود هرگز اينگونه هلاک نمیشد.
مولانا به ذکر دو مثال در این باره میپردازد و میفرماید همان گونه که دشمن طاووس پرّ اوست (به خاطر پرهای زیبایش او را شکار میکنند) و همانطور که خیلی از پادشاهان را شأن و شوکتشان به قتل ميرساند (اگر این شأن و شوکت نمیبود هیچ خطری آنها را تهدید نمیکرد) در این ماجرا هم چهرهی زیبای زرگر سبب هلاکت او گردید.
🔸گفت من آن آهــوَم کـز ناف مــن
🔹ریخــت آن صـیّاد خون صـاف مـن
🔸ای من آن روباه صــحرا کز کمـین
🔹ســر بــریــدنـدم بــرای پـــوســتین
🔸ای من آن پــیلی که زخـم پیلــبان
🔹ریخت خــونم از بـــرای اســتخــوان
🔸آنــکه کُشتَســتَم پـی مــادون من
🔹مینــداند کــه نخــُسبد خــون مــن؟
🔸برمناست امروز و فردا بر ویست
🔹خون چون من کس چنین ضایع کی است؟
📝 تشریح: وقتی زرگر بر اثر بیماری چنان ضعیف و نحیف و جسم او مانند قلم باريك شد با خود گفت ماجرای من مانند آهویی است که صیّاد او را به خاطر نافهاش شکار میکند و خونش را میریزد هم چنین من مانند آن روباه صحرایی هستم که شکارچیها از کمین بیرون شدند و به خاطر پوستینم سرم را بریدند همچنین مثال من مانند فیلی است که به خاطر عاجش ضربهی پیلبان خونش را ریخت.
بدون شک کسی که مرا به خاطر اين كه باوجود من در دربار پادشاه به او کمتر توجه میشد، کشت (طبیب) آیا نمیداند خون من خاموش نمیماند و روزگار انتقام مرا خواهد گرفت؟! اگر چه امروز من هلاک شدم ولی قطعاً فردا، قاتل به هلاکت میرسد و خون انسانی مانند من هرگز ضایع نمیگردد.
🔸گرچـه دیــوار افکــند ســایه دراز
🔹باز گردد ســوی او آن ســایه باز
🔸این جهان کوه است و فعل ما ندا
🔹ســوی مــا آیــد نداها را صـدا
📝 تشریح: صدا به معنی انعکاس. مولانای بزرگ در این مقام با طرح دو مثال به نتیجهی اعمال انسان اشاره میفرماید یکی دراز و کوتاه شدن سایه که به تدریج در طول روز اتفاق میافتد و مثال دوم انعکاس صوت در کوه. مولانا با عنوان نمودن این دو مثال در واقع میفرماید اعمال ما انسانها مانند انعکاس صوت و سایهی دیوار است که در نهایت به سوی خودمان باز میگردد و نتیجهی خوب و بد یا زشت و زیبای آن متوجه خودمان خواهد شد. به عبارت سادهتر هر کسی در این عالم مرتکب عملی گردد، نتیجهي آن را خواهد دید.
🔸این بگفت و رفت دردم زیر خاک
🔹آن کنیزک شد ز درد و رنـج پاک
🔸زانکه عشق مردگان پایـنده نیست
🔹چونکهمردهسـوی ما آینده نیست
🔸عشق زنده در روان و در بصر
🔹هر دمی باشد ز غنچه تازهتر
🔸عشق آن زنده گزینکوباقی است
🔹وز شرابجان فزایت ساقی است
🔸عشق آن بگزین که جمله انبیا
🔹یافتند از عشق او کار و کیا
🔸تو مگو ما را بدان شـه بار نیست
🔹بر کریمان کارها دشوار نیست
📝 تشریح: در دم به معنی فوراً؛ کار و کیا به معنی بزرگی، عزت و شرف.
آن زرگر سخنانی را بیان کرد چنانکه در ابیات دیدیم. زرگر پس از آن فوراً مرد و کنیزک از عشق و بیماری وی پاک گردید؛ در ادامه مولانا علت این امر را بیان میفرماید، دلیل از بین رفتن عشق این است که عشق مردگان بقایی ندارد. چون مرده دوباره نزد ما باز نمیگردد در مقابل آن، عشق زنده (حیّ و قیوم) دایماً به روح و جسم آدمی تازگی و طراوت میبخشد. لذا عشق ذاتی را برگزین که برای همیشه جاودان است و با شراب جانفزا و روح پرور تو را سیراب میگرداند به عبارت دیگر مدام لذت محبت خود را به تو عطا میكند. بنابراین عشق ذاتی را برگزین که تمام انبیا از عشق او عزت و عظمت يافتند و این گونه تصور نکن که راه یافتن ما به دربار او مشکل است زیرا برای انسانهای کریم هیچ کاری مشکل نیست. به عبارت دیگر اگر انسان نمیتواند با سعی و تلاش خود بدان بارگاه شکوه و عظمت راه یابد، امّا یقین نماید که او خود با فضل وکرم خويش به راهیابی ما کمک خواهد نمود و ما را به سرانجامی نیک رهنمون خواهد شد.
در حدیث میآید: «إِذَا تَقَرَّبَ الْعَبْدُ إِلَيَّ شِبْرًا تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعًا وَإِذَا تَقَرَّبَ مِنِّي ذِرَاعًا تَقَرَّبْتُ مِنْهُ بَاعًا وَإِذَا أَتَانِي مَشْيًا أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً».(صحیح بخاری حدیث ۶۹۸۲)
«زمانیکه بندهي من به من اندازهی یک وجب نزدیک میشود، من به او به مقدار یک ذراع نزدیک میشوم و آن زمان که به من به اندازهي یک ذراع نزدیک شود، من به او به مقدار گشادن دو دست تقرّب میجویم و وقتی بنده به سوي من حركت كند من به طرف او میدوم».
🌼نکته: از داستان فوق استنباط میشود عشق مجازی با وصل و با زوال حسن و زیبایی و با جدایی از طریق مرگ که دیگر امید وصالی نیست از بین رفته و از روح آدمی کوچ میکند چنانکه فرمود: «زانکه مرده سوی ما آینده نیست» و این مفهوم برداشت میشود عشق حقیقی پاینده و باقیست و هرگز زوالی نمییابد و با وصل «عاشق به معشوق» هرگز کاسته نمیشود ؛ زیرا عارف واصل هر لحظه در پی مقامی بالاتر و جایگاهی رفیعتر است ضمن اینکه هيچگاه حسن و جمال معشوق نیز زایل و تباه نمیگردد: «عشق آن زنده گزین کو باقی ست» هم چنین بین او و معشوق مفارقت و جدایی چندانی اتفاق نخواهد افتاد که قرب و وصالي به دنبال نداشته نباشد در واقع امید وی مستدام و ایمان او پایدار است و قطعاً ایمانش خدشهدار و امیدش قطع نخواهد شد.
«وَكَذَلِكَ الْإِيمَانُ إِذَا خَالَطَ بَشَاشَةَ الْقُلُوبِ...».(صحیح مسلم حدیث ۳۳۲۲)
«همچنین زمانیکه بشاشت ایمان در قلب عجین شود».
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
ملفوظات اشرف و اختر تعريف ريا: ريا اين را ميگويند كه فردي بخاطر نشان دادن ديگران كدام عبادت و كار نيكي را انجام دهد و يک هدف دنيايي داشته باشد نه ديني مثلا هدفش رسيدن به شهرت و عزت باشد. اما اگر فردي قرآن را با صداي زيبا تلاوت كند و يا كار نيک ديگري به اين خاطر انجام دهد كه استاد، شيخ و مرشد و يا يكي از بزرگان خوش شود، ريا نيست چنانكه در حديثي آمده است كه شبي پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم تلاوت يكي از صحابه را شنيد و روز بعد به آن صحابي خبر داد و اظهار خوشي فرمود. آن صحابي گفت اگر من ميدانستم كه شما گوش ميكنيد زيباتر تلاوت ميكردم. آنحضرت صلي الله عليه و سلم با شنيدن اين سخن سكوت فرمود و اين گفته صحابي را رد ننمود. در مسلم شريف آمده است كه يک صحابي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم پرسيد: اگر فردي كارهاي نيكي (بخاطر رضاي الله متعال) انجام ميدهد و مردم او را تعريف ميكنند و در روايتي ديگر آمده كه مردم با او محبت ميكنند حكمش چيست؟ مشايخ محقق ميفرمايند: همانگونه كه انجام يک عمل نيک بخاطر مردم ريا است، ترک يک كار نيک از ترس مردم نيز ريا است. حكيم الامت مولانا اشرف علي تهانوي رحمه الله تعالي مثال زيبايي براي وسوسه ريا بيان نموده است ايشان ميفرمايد: زمانيكه مگس بالاي آيينه مينشيند چنين به نظر ميآيد كه داخل آيينه است در حاليكه بيرون است نه داخل. در ترمذي شريف آمده است كه حضرت ابوهريره رضي الله عنه به پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم گفت: اي پيامبر! من در خانه نماز ميخواندم ناگهان فردي آمد ومن از اينكه او مرا در حال نماز خواندن ديد، خوش شدم. پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم فرمود: اي ابوهريره! الله تعالي بر تو رحم كند براي تو دو مزد است يک مزد بخاطر عبادت پنهاني و يک مزد بخاطر عبادت آشكارا. ظاهر كردن عبادات و كارهاي نيک، بخاطر بدست آوردن عزت و شهرت بدترين نوع ريا است مثل اينكه فردي پيش دوستانش بگويد كه امروز تهجد بسيار لذت داشت، زود بيدار شدم و بسيار گريه كردم. چنين سخناني را نبايد به كسي غير از شيخ و مرشد خود گفت. حكيم الامت رحمه الله تعالي ميفرمايد: فردي دو حج كرده بود روزي به خادمش گفت: براي مهمانم از كوزه اي آب بياور كه در حج دوم از مكه شريف خريده بودم. علاج ريا: علاج ريا تحصيل اخلاص است در حديث شريف حقيقت اخلاص چنين بيان شده است كه الله متعال را چنان عبادت كنيد كه گويا او را ميبينيد و اگر شما او را نميبينيد پس او يقينا شما را ميبيند. حكيم الامت رحمه الله ميفرمايد: كار نيكي را كه انسان به آن مشغول است از ترس ريا ترک نكند بلكه نيت خود را درست كند و با زبانش نيز بگويد: اي الله! اين كار نيک را فقط بخاطر رضاي تو انجام ميدهم. |
مأخذ: برگه های اصلاحی غرفة السالكين کراچی از شیخ فیروز عبدالله میمن دامت برکاتهم العالیة |
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
خلوت طلبیدن طبیب از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
🔹خانه خالی کرد شاه و شد برون
🔸تا بخواند بر کنیزک او فسون
🔹خانه خالی کرد و یک دیّار نی
🔸جُز طبیب و جز همان بیمار، نی
📝تشریح: فسون به معنای ورد است و در اینجا سخنان شفقت آمیز طبیب مد نظر است که مانند سحر مؤثر بود.
دیار یعنی صاحب خانه. مفهوم بیت این است که پادشاه خانه را خالی کرد و خودش هم بیرون شد تا حکیم با کنیزک سخنان مشفقانه بگوید. بنابراين خانه خالی شد و هیچ کس در خانه بجز طبیب و آن بیمار نبود.
نکته: اگر در اینجا ایرادی وارد ميشود که خلوت با نامحرم جایز نیست آن هم وقتی طبیب عارف کاملی باشد؛ در پاسخ باید گفت که اولاً این داستان مربوط به امتهای پیشین است و شاید در آن مذهب و شریعت خلوت جایز بوده است. دوّم اینکه طبیب كهنسال بود و در شریعت در موارد خاص، محرم دانسته میشود. سوّم اینکه بعضی امور ناجایز مانند نشان دادن بدن و... صرفاً برای معالجه در نزد پزشک جایز است در غیر اینصورت بدون عذر شرعی، نشستن مرد نامحرم در خلوت با زن نامحرم حرام است.
🔸نرم نرمک گفتشهرتوکجاست؟
🔹که علاج اهلِ هر شهری، جُداست
🔸و اندر آن شهر از قرابت کیستت؟
🔹خویشی و پیوستگی با چیستت؟
🔸دست بر نبضش نهادویَک به یَک
🔹باز میپُرسید از جَورِ فَلَک
📝 تشریح: رنج به معنای بیماری است. در لفظ کیستت حرف (ت) برای قرابت و مضاف است. در لفظ چیستت حرف (ت) به معنی تو را میباشد. یک به یک تأکید مقدم به شمار میآید برای جور فلک، مراد از جور فلک ،مصیبت و غم است به اعتبار محاورهی شاعرانه نه معنای حقیقی آن ،زیرا داشتن چنین اعتقادی در حدیث منع شده است.
مفهوم بیت این است که طبیب آرام آرام سؤال کرد که شهر تو کجاست، زیرا علاج مردمان هر شهری به دلیل اختلاف طبیعت مردمان شان جدا است. در آن شهر اقوام و خویشاوندان تو چه کسانی هستند و با چه کسی نسبتی داری؟ طبیب هم چنان که نبض کنیرک را در دست داشت از وقایع و مصیبتهایش میپرسید.
🔹چون کسی را خار در پایش خلد
🔸پای خود را بر سر زانو نهد
🔹از سر سوزن همی جوید سَرَش
🔸ور نیابد، میکند با لب تَرَش
🔹خار در پا شد چنین دشوار یاب
🔸خار در دل چون بود گویی جواب
📝تشریح: زمانیکه خار در پا فرو رود بیرون کردن آن بسیار مشکل است، حال اگر خار در دل فرو رود چه پیش خواهد آمد؟ پاسخ بده.
مولانا در این ابیات اهمیّت کار طبیب را بیان میفرماید که طبیب در بررسی حالات کنیزک با چنین وضعیتی مواجه بود.
خلاصهي کلام اینکه وقتی خاری در پای کسی فرو رود، سعی دارد تا خود را از رنج آن خار رهایی دهد لذا پا را روی زانویش میگذارد تا اینکه خار را از نزدیک ببیند و با سر سوزن به دنبال خار میگردد و اگر موفق نشود که با این روش هم خار را بیرون آورد آن محل را با لب تر میکند. حال تصور کن وقتی یک خار ظاهری به پا فرو میرود بیرون آوردن آن این اندازه دشوار است پس اگر خاری در دل فرو رود چه رنجی به وجود خواهد آورد؟! پاسخ بده.
🔸خار دل را گر بدیدی هرخسی
🔹کیغمانرا دست بودی بر کسی؟
📝تشریح: خس به معنای انسان ناقص، دست بودن یعنی قدرت داشتن و غمان جمع غم است.
مفهوم بیت این است اگر قرار بود هر انسان فرومایهی پست فطرتی از درون دل و روح آدمی آگاهی یابد پس دیگر هیچ آدم غمگین و اندوهگیني وجود نداشت؛ چرا که اسباب علاج پیش از وقوع آن را میدانست و آن را دفع مینمود.
🌼نکته: شاعر در اینجا اشاره دارد بر اینکه برای دفع امراض نفسانی و باطنی باید به شیخ کامل رجوع کرد ه و بیعت با انسان ناقص، بیهوده، بلکه مضرّ است. نتیجه اینکه علاج بیماریهای مربوط به روح و روان کار انسانهای ناقص نیست و نیازمند انسانی کامل و طبیب روحانی است.
🔸کس به زیر دُمّ خر خاری نهد
🔹خر نداند دفع آن، بر میجَهد
🔸خر ز بهر دفعخار از سوز و درد
🔹جُفته میانداخت، صد جا زخم کرد
🔸آن لگد کی دفع خار او کند
🔹حاذقی باید که بر مرکز فتد
🔸بر جَهد آن خار محکم تَر کند
🔹عاقلی باید که خاری برکَند
📝تشریح: برکندن به معنی بیرون آوردن است. جفته به معنی لگد، مرکز جای فرو رفتگی خار و در کلّ این بیت تمثیلی برای مضمون بالا است.
مفهوم بیت این است که اگر شخصی در زیر دم الاغ، خاری بگذارد چون الاغ روش بیرون کردن خار را نمیداند لذا جفته و لگد میکوبد و به همین سبب خار بیشتر فرو میرود، لذا انسان عاقلی باید وجود داشته باشد که آن خار را بیرون آرد. آن الاغ برای دفع خار با لگد کوبیدن خود صد جا را زخم میکند و با این لگد کوبیدن هرگز خار بیرون نمیشود، پس فرد ماهری باید باشد که در موقعیتی خاص خار را بیاورد.
🔸آن حکیم خارچین اُستاد بود
🔹دست میزد جا به جا میآزمود
🔸زان کنیزک بر طریقِ راستان
🔹باز میپُرسید حالِ پاستان
🔸با حکیم او رازها میگفت فاش
🔹از مُقام و خواجگان و شهر تاش
📝تشریح: پاستان به معنی گذشته است، خواجه یعنی بزرگ، شهر تاش به معنای همشهری.
مفهوم بیت این است که آن طبیب خارچین استاد ماهری بود؛ دست خود را بر جاهای مختلف نبض کنیزک میگذاشت و بیماری وی را بررسی می کرد و از آن کنیزک همچون سخن گفتن با کودکان (نه بر طرز اهل شهوت که با سخن گفتن با زنان لذت میبرند و به بهانهای سخن را طولانی میکنند) حالات گذشتهاش را میپرسید و آن کنیزک تمام سخنان محرمانهاش را با طبیب میگفت. از همه چیز و همه جا و همه کس حتّی دربارهی بزرگان شهر و احوال همشهریانش از او سؤالاتی می پرسید.
🔹سوی قصّه گفتنش میداد گوش
🔸سوینبضوجنبششمیداشتهوش
🔹تا که نبض از نام کی گردد جهان
🔸اوبُودمقــصودجانــش در جـــهان
📝 تشریح: جستن به فتح جیم یعنی حرکت کردن؛ جهان اول اسم فاعل سماعی از جستن به معنی حرکت کننده است، مراد از مقصود جان، معشوق است.
مفهوم بیت این است که طبیب به سخنان کنیزک گوش میداد امّا بیشتر توجه وی به سمت نبض و حرکت آن بود تا اینکه بداند نبض کنیزک با نام چه کسی و کدام غریبه به جنبش می آید در واقع همان شخص ،محبوب و معشوق او وفراقش وی را ضعیف و بیمار کرده است.
🔹دوستان شهر خود را بر شُمرد
🔸بعد از آن شهری دگر را نام بُرد
🔹گفتچون بیرونشدیازشهر خویش
🔸در کدامین شهر بودستی تو بیش؟
🔹نام شهری گفت وزآن هم در گذشت
🔸رنگ رو و نبض او دیگر نگشت
🔹خواجگان و شهرها را یَک به یَک
🔸باز گفت از جای و از نان و نَمک
🔹شهر شهــر و خــانه خانه قصه کرد
🔸نَی رگش جُنبیدونَی رخ گشت زرد
📝تشریح: دیگر نگشت به معنی دگرگون نشد. مفهوم ابیات این است که کنیزک دوستان و متعلقین شهر خود را نام برد بعد از آن به نام شهر دیگری رسید. طبیب سؤال کرد زمانیکه تو از شهر خود دور شدی بیشتر در کدام شهر سکونت داشتی؟ او نام شهری را گفت و از آن شهر هم رد شد، در حالیکه رنگ چهره و نبضش هیچ تغییری نکرد. خلاصه خواجگان شهر و نام مکانها را یکی بعد از دیگری عنوان كرد حتي حالت خورد و نوش خود را هم در مکانها و شهرهاي مختلف بیان و ماجرای هر شهر را ذکر نمود، امّا نه نبضش جهید و نه چهرهاش زرد شد.
🔸گفت آن گه آن حکیم باصواب
🔹آن کنیزک را که رستی از عذاب
🔸چونکهدانستمکهرنجتچیست زود
🔹درعلاجت سحرها خواهم نمود
🔸شاد باش و ایمن و فارغ که من
🔹آن کنم با تو که باران، با چمن
🔸من غم تو میخـورم تو غم مَـخور
🔹بر تو من مشفق ترم از صد پدر
🔸هان و هان این راز را با کس مگوی
🔹گرچهشاه ازتوکندبس جستجوی
🔸تا توانی پیش کس مگشای راز
🔹بر کسی این در مکن زنـهار باز
🔸چونکه اسرارت نـهان در دل شود
🔹آن مرادت زودتـر حاصل شود
🔸گفت پیغمـبر هر آن کو سرِ نهفت
🔹زود گردد با مراد خویش جفت
🔸دانه چون اندرزمین پنهان شود
🔹بعد از آن سر سبزی بُستان شود
🔸 زرّ و نقره گر نبودندی نهان
🔹پرورش کی یافتندی زیرِ کان؟
📝تشريح: وقتی طبیب از حالت کنیزک کاملاً مطلع شد، آنگاه به وی گفت تو را از این عذاب نجات خواهم داد. اکنون من میدانم تو چه بیماری داری، خیلی زود بیماری تو را علاج خواهم کرد. و با سرعت برای دفع این بیماری تدبیری میاندیشم تدبیری همچون جادوکه فورا تأثیر میگذارد. خلاصه اینکه تو خوشحال باش و غم مخور، من کاری را با تو میکنم که باران با چمن. من غمخوارتو خواهم بود پس تو غم مخور. من برای تو از صدها پدر مشفقترم ولیکن آگاه باش هرگز این راز را با کسی درمیان نگذاری؛ هر چند پادشاه در این باره از تو پرس و جو کند.
سر مصدر است به معنی پنهان شدن. در ابیات مذکور نصیحت طبیب بيان شدکه مریض را از اظهار راز منع کرد.
در ابیات بعدی مولانا در همین راستا به خوانندگان کتاب پیشنهاد كرده و آنها را نصیحت میکند تا جایی که امکان دارد راز خود را برای احدی نگویند و این دروازه را برای هیچ کس باز نکنند. بیتردید وقتی رازهای درون شما نهفته باشد خیلی زودتر به مراد خواهید رسید.
ارشاد رسول خدا است: «اسْتَعِينُوا عَلَى إِنْجَاحِ الْحَوَائِجِ بِالْكِتْمَانِ».{ المعجم الکبیر للطبرانی رقم الحدیث 16608} «کسی که سخنان دلش را مخفی نگه دارد زود به مرادش میرسد».
مولانا در اين باره دو مثال عيني ذکر میفرماید: که دانه وقتی در زیر زمین پنهان میشود سبب طراوت و رویش باغ قرار میگردد؛ همین طور اگر طلا و نقره نیز در زیر زمین نمیبود چگونه میتوانست در معدن پرورش یابد و نشو نما پیدا کند. دانشمندان ثابت کردهاند بخاطر خلط اجزاي زمین و بخارات آن است که طلا و نقره بوجود میآید و اگر این اجزاء از زمین بیرون شوند طلا و نقرهای پدید نمیآید گویا اینها در زمین باقی مانده حقیقت آنها دگرگون شده و پس از تبدیل به طلا و نقره در روی زمین نمایان میشوند.
🌼نکته: در این ابیات اشاره دارد به اینکه لازم است «سالک» اسرار و مکشوفات باطنی خود را غیر از شیخ برای کسی دیگر اظهار ننماید.
🔹وعدهها و لطفهای آن حکیم
🔸کرد آن رنجور را ایمن ز بیم
🔹وعدهها باشد حقیقی، دلپذیر
🔸وعدهها باشد مجازی، تا سه گیر
🔹وعدهی اهل کرم گنج روان
🔸وعدهی نا اهل شد رنج روان
🔹وعدهها باید وفا کردن تمام
🔸ور نخواهی کرد باشی سرد و خام
🔹وعده کردن را وفا باشد به جان
🔸تا ببینی در قیامت فیض آن
📝تشريح: در اینجا دوباره مولانا به سوي قصه رجوع میفرماید و بیان میکند وعدهها و مهربانیهای آن طبیب، کنیزک را بیدغدغه نمود. حقیقی صفت است برای وعدهها. مصراع دوم نیز بیان وعدهي مجازی است؛ تاسه گیر به معنی بیقرار و پریشان؛ روان اول به معنای جریان و روان دوم به معنای جان. و این از کاربردهای شاعرانهی مولانا است. وعدهی طبیب اشاره به این حدیث دارد: «فَإِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِينَةٌ وَإِنَّ الْكَذِبَ رِيبَةٌ».( ترمذی رقم الحدیث 2442)
معنی ابیات این است که وعدهی اهل کرم خزانهای جاری و خالص چون طلا و نقرهی ناب است امّا وعدهی انسان نا اهل سبب مصیبت جان و روح می باشد. شاعرمیفرماید که میبایست به وعده وفا کرد و اگر این کار را نکنید سرد و خام خواهی بود. وفای به عهد و وعده شایسته به این معنا است که با جان و دل اقدام به انجام عملی نمایید تا در قیامت نفع و فیض (اجر و ثواب) آن را مشاهده کنید.
🌼نکته: در بیت «وعده ها باشد حقیقی دلپذیر...» اشاره به این دارد که وعدهی شیخ کامل برای طالب سبب اطمینان خاطر میگردد خواه آن وعدهی تعلیم باشد یا بشارت .ولیکن هرگز با وعدهی شیخ دروغین قلب سالک آرام نمیشود چون وعده های او سراسر فریب و حقه است.
🔹آن حکیم مهربان چون راز یافت
🔸صورت رنج کنیزک باز یافت
🔹بعد ازآن برخاست وعزم شاه کرد
🔸شاه را زان شمّهای آگاه کرد
🔹شاه گفت اکنون بگو تدبیر چیست؟
🔸درچنینغمموجب تأخیر چیست؟
🔹گفت تدبیر آن بُوَد کان مرد را
🔸حاضر آریم از پی این درد را
🔹قاصدی بفرست کاخبارش کند
🔸طالب این فضل ایثارش کند
🔹مرد زرگر را بخوان زان شهر دور
🔸با زَر و خلعت بده او را غرور
🔹تا شود محبوب تو خوش دل بدو
🔸گردد آسان این همه مشکل بدو
🔹چون ببیند سیم و زر آن بینوا
🔸بهر زر گردد ز خان و مال جدا
📝 تشریح:آن طبیب روحانی وقتی حقیقت حال کنیزک برایش منکشف شد و علّت بیماری وی را فهمید از آنجا بلند شده و نزد پادشاه رفت و مقداری از احوال کنیزک را برای پادشاه بازگو کرد.
غرور به معنای فریب و اخبار به معنای خبر دادن است. فضل یعنی عطا و ایثار به معنای ترجیح دادن میباشد.
مفهوم ابیات این است که پادشاه به طبیب روحانیگفت: اکنون بگو چه تدبیری باید کرد؟ زیرا در این امر تأخیر جایز نیست. حکیم گفت: تدبیر این است که شخص زرگر را برای برطرف کردن بیماری کنیزک حاضر کنید وی را با مال و خلعت مغرور گردانید. اکنون قاصدی را در پی او بفرستید که به وی بگوید پادشاه او را احضار کرده است سپس او را با وعدههای رنگارنگ حریص نمایيد. مثلاً بگوید پادشاه از بین تمام زرگران تنها تو را برگزیده است. با آمدن زرگر معشوق شما (کنیزک) خوشحال خواهد شد و این مشکل برطرف خواهد گردید (بیماری کنیزک بهبود مییابد). بیتردید وقتی که آن زرگر وعدهي دست یافتن به مال و دولت را ببیند برای به دست آوردن آن از خانمان خود جدا میشود.
🔸زر خِرد را واله و شیدا کند
🔹خاص مفلس را که خوش رسوا کند
🔸زر اگر چه عقل میآرد و لیک
🔹مرد عاقل باید او را نیک نیک
📝 تشریح: مولانا در این ابیات میفرماید: که مال عقل را سرگشته و شیفتهي خود میکند؛ خصوصاً انسان مفلس را قطعاً خوار و ذلیل میگرداند. اگرچه مال و زر، سبب افزایش عقل آدمی میگردد، امّا در هر شخصی تأثیر گذار نیست بلکه برای تاثيرخود نیاز به یک انسان عاقل دارد که مال را در وقت ضرورت خرج کند و آن را معین و خادم خویش در خدمت به دین بگرداند و این امر بدون علم و همون قوی برای کسی میسّر نخواهد شد.
ادامه دارد....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
ملاقات پادشاه با آن طبیب الهی که در خوابش بشارت به قدوم او داده شده بود
🔹رنگ و رو و نبض و قاروره بدید
🔸هم علاماتش هم اسبابش شنید
🔹گفت هر دارو که ایشان کردهاند
🔸آن عمارت نیست ویران کردهاند
📝تشریح: طبیب الهی به بررسی آثار و نشانههای بیماری پرداخت و در جستجوی علت بیماری و کسالت کنیزک به سخنان وی و همراهانشگوش میکرد.
در اینجا مراد از عمارت درستی مزاج و صحت و سلامتی است و مراد از ویرانی خرابی مزاج میباشد.
طبیب الهی گفت: اطبّا نتوانستهاند بیماری کنیزک را تشخیص دهند به همین دلیل به جای بهبودی، کسالت بیمار وخیمتر و بیشتر شده است.
🔹بیخبر بودند از حال درون
🔸اَستَیعذَالله مِمَّا یَفتَرُون
📝تشریح: مفهوم بیت این است که آن طبیبان مغرور از حالت درونی کنیزک بیخبر بودند. معنی مصراع عربی اين است «كه پناه میبرم به خداوند به خاطر افترایی که طبیبان بستهاند». گویا بیماری چیز دیگری بوده و طبیبها چیز دیگری گفتهاند.
🔹دید رنج وکشف شد بر وی نهفت
🔸لیکپنهان کرد و با سلطان نگفت
📝تشریح: طیبب الهی بیماری را تشخیص داد و راز کسالت کنیزک بر وی منکشف گشت و دانست که کنیزک به بیماری عشق مبتلا شده است، امّا از بازگو کردن این مطلب خودداری نمود و آن را در درون خود پنهان کرد.
🔹رنجش از صفرا و از سودا نبود
🔸بوی هر هیزم پدید آید ز دود
📝تشریح: در واقع بیماریکنیزک به خاطر امتزاج و خلط صفراوی و سودایی نبود، بلکه او به بیماری عشق مبتلا گشته بود.
در مصراع دوّم مولانا تمثیلی بیان میکند که از بوی دود میتوان به نوع چوب پی برد؛ بنابراین اهل بصیرت از علامات و آثار ظاهری متوجه میگردند كه بیماری درونی بیمار چیست و از چه چیزی در رنج و عذاب است.
🔹دید از زاریش کو زار دل است
🔸تنخوشست واوگرفتار دل است
📝تشریح: طبیب الهی از روی گریه و زاری کنیزک متوجه شد که بیماری او درونی و عاشقانه است. جسم وی صحیح و سالم است و تنها دلش گرفتار کسی است.
🔹عاشقی پیداست از زاریّ دل
🔸نیست بیماری چو بیماریّ دل
📝تشریح: عشق، خود را در نالههای دل نمایان میسازد و هیچ بیماری هم سنگ بیماری دل نیست زیرا بیماری دل جسم و جان را میگدازد.
شاید هم نفی تشابه به این جهت است که بیماریهای دیگر سبب هلاکت بیمار میگردد، امّا بیماری عشق به وی زندگی جاودانه میبخشد حتّی درد عشق مجازی هم میتواند انسان را تا مرحله و مقام عشق حقیقی بالا ببرد همان گونه که حافظ میگوید:
🔻هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
🔺 ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما
🔹علـت عاشــق زعلتهــا جداست
🔸عــشق اُسطرلاب اسرار خـداست
📝تشریح: «اسطرلاب» آلت و ابزاری است در نجوم و ریاضی همچون «تلسکوپ» که ارتفاع آفتاب و فاصلهی ستارگان و سیّارات و دوری و نزدیکی و تقارن آنها و موقعيت دیگر اجرام آسمانی را بررسی میکند.
در این بیت مراد، مطلق از اسطرلاب ابزار شناخت و معرفت است و مولانا نفی تشابه عشق با بیماریهای دیگر را در بیت پیشین و وجه تمایز و تفاوت آن را در این بیت بیان مینماید كه مسلماً علاج درد و بیماری عشق از دیگر بیماریها متفاوت و متمایز است.
یکی از وجوه تفاوت بیماری عشق با دیگر امراض این است که عشق بر خلاف بيماريهاي دیگر سبب معرفت اسرار الهی میگردد. بررسی علت این وجه تمایز ان شاء الله در جای خود و در ابیات آتی بیان خواهد شد.
🔹عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
🔸عاقبت ما را بدان شه رهبرست
📝تشریح: سر به معنی سو و طرف است. در این بیت شاعر «عشق» را وسیلهی «معرفت الهی» برمیشمرد.
مفهوم بیت این است که خواه عشق از این سو باشد و خواه از آن سو (مجازی یا حقیقی) بالاخره و سرانجام ما را به حضرت حق خواهد رساند. به عبارت دیگر عشق وسیلهی «وصول الی الله» است چون سبب کسب و «کشف اسرار الهی» میگردد بنابراین هر دو نوع عشق چه مجازی و چه حقیقی میتواند سبب «وصول الی الله» گردد.
بیتردید عشق حقیقی بیواسطه و مستقیماً این قابلیّت را دارا است که این مهم را انجام دهد و عشق مجازی نیز با رساندن عاشق به مرحلهي عشق حقیقی، نقش مهمی در کشف «معرفت الهی و وصول الی الله» خواهد داشت.
به کار بردن قید «ما را» در بیت مذکور اشاره به عارفان دارد، زیرا عارفان روش «وصول الی الله» را با کمک و استعانت از عشق به خوبی بلدند.
نکته: روش عرفا این است که اگر اتفاقاً به عشق مجازی مبتلا شوند نخست صفت پارسایی را برمیگزینند و هیچ حرکتی خلاف شرع انجام نمیدهند حتّی به معشوق نگاه نمیکنند و هرگز با وی سخن نمیگویند و فراتر از آن اینکه از وی نیز سخن نمیگویند. در دل نیز قصداً به او فکر نمیکنند، زیرا این اعمال را مخالف شرع و منافی با عشق حقیقی میدانند. لذا اگر اعمالی منافی شریعت انجام دهند نمیتوانند امید داشته باشند که به عشق حقیقی برسند.
دوّم اینکه ظاهراً از معشوق دوری میگزینند تا حتّی ناگهانی هم نظرشان به وی نیفتد و صدایش را نشنوند تا مبادا در قلبشان سوز وگدازی به وجود آید؛ لذا آنها خوب میدانند که اگر به این توصیهها عمداً یا سهواً عمل نکنند در تمام عمر فرصت پیدا نخواهند کرد به عشق حقیقی دست یابند.
سوّم اینکه عارفان حقيقي مدام در خلوت و جلوت به این میاندیشند که بخشندهي آن حسن و جمال قطعاً دل رباتر و زیباتر از معشوق زیبای زمینی است. سرانجام عارفان حق با طی این مراحل و انجام این اعمال، متمایل عشق الهی شده و با رهنمودهای شیخ خود از عشق مجازی، عشقی حقیقی میسازند و به وصول الی الله دست مییابند. بسیاری اوقات اتفاق افتاده که بعضی از مشایخ قصداً مریدان خود را به دل بستن به عشق مجازی سوق میدهند البته عشقی حلال نه حرام؛ زیرا هرگز معصیت و گناه نخواهد توانست انسان را به خداوند برساند. بنابراین افرادی که به توصیهي شیخ خود عمل مینمایند و به عشقی مجازی حلال روی میآورند قلبشان در خور سوز و گدازی عاشقانه خواهد گردید و سبب قطع تعلقات دیگر میگردد و انسان به یک سویی و وحدت مسیر میرسد و تنها نیاز به سعی و کوشش و مجاهدت و مراقبت خود سالک دارد تا بتواند به تدریج و آرام آرام قلبش را از وجود معشوق مجازی خالی نموده و عشق حقیقی را در آن جایگزین نماید. در واقع سالک با برگزیدن عشق مجازی تمام خس و خاشاک وجود خود را جمع میکند و در وقت مقتضی آنها را در زبالهدان میاندازد.
یقیناً اگر چنانکه سالک فارغ از عشق مجازی در پی ترک تک تک تعلقات میبود مجبور میشد زمان زیادی صرف آن نماید و در نهایت هم موفق به پاکسازی کامل نمیگردید. خلاصه اینکه کمترین خدمتی که عشق مجازی به سالک میکند این است که در قلب وی رقّت و سوز ایجاد مینماید و همین مقدار تأثیر نیز برای سالک کم نیست.
توصیهي مشایخ در عصر حاضر به اتخاذ عشق مجازی بسیار با احتیاط انجام میگیرد و غالباً آن را ناجایز میدانند تا مبادا اسباب نفس پرستی و لذتجویی و شهوترانی گردد؛ مگر اینکه اتفاقی و ناخواسته عشقی پدیدار شده و سالک بتواند با هدایت و مراقبت مدام آن را به عشقی حقیقی بدل نماید. این چنین فرمود مرشد گرامیام رحمه الله .
🔹هرچه گویم عشق را شرح و بیان
🔸چون به عشق آیمخِجلباشماز آن
📝تشریح: در ابیات فوق مدح و ستایش عشق بیان گردید. اکنون شاعر میفرماید چون عشق یک امری ذوقی است و ادراک و فهم امور ذوقی موقوف بر وجدان بوده به تقریر و تحریر بسنده نیست، لذا عشق را هر اندازه توضیح داده و بیان نمایم باز هم زمانی که شأن و منزلت عشق را مینگرم از بیان خود در مورد عشق شرمنده میگردم، زیرا متوجه میشوم با این همه شرح و توضیح باز هم حقیقت عشق آشکار نگردیده است و در نهایت بسیاری از آثار آن هم چنان پنهان و ناشناخته خواهد ماند و از اینکه برخی از آثار عشق را کم یا اشتباه بیان نمودهام احساس شرمندگی مینمایم.
🔹گرچه تفسیر زبان روشنگرست
🔸لیک عشق بیزبان روشنترست
📝تشریح: در اینجا بیت قبلی تأیید میگردد و شاعر میفرماید اگرچه بیان حقیقت اشیاء به صورت زبانی بهتر به نظر میرسد و در اقسام دلالت، دلالت لفظیه وضعیه در افاده و استفادهي معانی اتم و اکمل است و بیان زبانی عشق بهتر و واضح تر و روشنتر به نظر میرسد امّا در واقع عشق بیزبان بدیهیتر است، زیرا عشق امری ذوقی است. بنابراین بیان عشق با زبان بیزبانی سبب میگردد حالات عاشقانه بدون کمک گرفتن از کسی و بدون هیچ سؤال و جواب و توضیحی بر قلب آدمی مستولی گردد و وجود انسان را فرا بگیرد و شخص خود به خود به درک حقیقت عشق قادرشود.
🔹چــون قلــم انــدر نوشــتن میشتافت
🔸چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
📝تشریح: ترکیب کنایی «قلم بر خود شکافت» به معنای این است که از نوشتن عاجز شد، زیرا اگر هنگام نوشتن قلم بشکند دیگر قلم توان نوشتن نخواهد داشت.
مفهوم بیت این است که قلم مضامین دیگر را به خوبی مینوشت، امّا وقتیکه ذکر عشق به میان آمد و چون عشق امری وجدانی و درونی است و گفتگو و نوشتن در آن اعتباری ندارد، از نوشتن حقیقت باز ماند و نتوانست به توصیف عشق بپردازد.
🔹چون سخن در وصف این حالت رسید
🔸هم قلم بشــکست و هم کـاغذ درید
📝تشریح: در این بیت هم همان مضمون قبلی بیان شده و مراد از این حالت، حالت عشق است و مراد از شکستن قلم و پاره شدن کاغذ نیزکنایه از عاجز شدن آنها در وصف عشق میباشد؛ زیرا اگر قلم بشکند و کاغذ پاره گردد قطعاً نوشتن متوقّف خواهد شد.
خلاصه اینکه وقتی نوبت گفتگوی عشق به میان آمد قلم از نوشتن متوقّف شد و دلیل آن ماهیت درونی و وجدانی عشق بود، چنانکه در عبارات فوق به آن پرداخته شد.
🔹عقلدرشرحشچوخر در گل بخفت
🔸شرح عشق وعاشقیهم عشق گفت
📝تشریح: «خر در گل خفتن»کنایه از خسته شدن است؛ زیرا اگر خر در حال راه رفتن در گل فرو رود راه رفتن برای خر مشکل میشود. بنابراین عقل نیز در شرح عشق عاجز است و تنها خود عشق است که میتواند دربارهی خود شرح دهد و دلیل آن نیز درونی بودن عشق است، لذا وقتی حالات عاشقانه برای کسی بوجود آید به کشف حقیقت دست خواهد یافت. در واقع بین عشق و عاشق تنها در یک معنا فرق است و آن اینکه عشق صفت است و عاشق حقیقتی است به صفت عشق اعتبار میبخشد، بنابراین عشق صفت حقیقی و عاشقی صفت اضافی است اینکه معناي هر دو نزدیک به هم هستند و برای تأکید بیشتر، هر دو ذکر شده است. سخن آخر اینکه مراد از عشق اشاره به صفتی ذاتی و مراد از عاشقی اشاره به آثار عشق است، لذا صفات و آثار عشق با حصول آن درک و دریافت میگردد.
🔹آفتاب آمد دلیل آفتاب
🔸گر دلیلت آمد از وی رو متاب
📝تشریح: این بیت مثالی است برای مضمون قبل و به نوعی اشاره به همان مضمون دارد؛ یعنی همانطورکه وسیلهی دیدن آفتاب (خورشید)، خود آفتاب است و نیاز به هیچ واسطهی دیگری نیست همین طور عشق هم خودش بیانگر حقیقت خویش است و با گفتن و نوشتن نمیتوان آن را توصیف کرد.
حاصل و نتیجهي تمثیل همین است که گفته شد؛ امّا بیان علت این تمثیل این است که طبق یک قاعده و اصل عقلی اگر چیزی به عنوان واسطه برای شناخت چیز دیگری قرارگیرد حتماً اصل باید نسبت به فرع واضحتر باشد و بیتردید هیچگاه مفهوم عقلی از مفهوم حسی واضحتر نیست. پس عشق (به وجه اینکه امری وجدانی است و وجدان از اقسام حس باطنی محسوب میشود) از جمله محسوسات است ولی وقتی تعریف و تشریح عشق مطرح میگردد مبحثی عقلی است به همین دلیل این شرح برای شناخت آن کافی نبوده لذا ادراک آن باید بدون واسطه باشد به این اعتبار که عشق خود باید واسطهي ادراک خودش گردد همان طور که احساس گرمی آفتاب نیاز به حس ظاهری دارد و تعریف و تشریح عقلانی برای معرفت و شناخت کامل آن کافی نیست و زمانی کاملاً درک میشود که بیواسطه آن را احساس نماییم.
مولانا این مطلب را چنین تعبیر میفرماید تنها خود آفتاب است که برای ادراک ذات خود بهترین معرّف میباشد و اگر شما میخواهید وسیلهی شناخت آفتاب را بشناسید تنها به خود آفتاب بنگرید و از این دلیل مبرهن روی نگردانیده و در پی واسطهی دیگری نباشید.
🔹از وی ار سایه نشانی میدهد
🔸شمس هر دم نور جانی میدهد
📝تشریح: مرجع ضمیر «وی» آفتاب است و مراد از شمس مجازاً و تشبیهاً «ذات حق» است چنانکه در آیهي مذکور آمده که:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (نور: ٣٥)
«خدا روشنگر آسمانها و زمين است (او است كه جهان را با نور فيزيكي ستارگان تابان، و با نور معنوي وحي و هدايت و معرفت درخشان، و با شواهد و آثار موجود در مخلوقات فروزان كرده است). نور خدا، به فانوسی ميماند كه در آن چراغي باشد و آن چراغ در حبابي قرار گيرد، حباب درخشاني كه انگار ستاره فروزان است، و اين چراغ (با روغني) افروخته شود (كه) از درخت پربركت زيتوني (به دست آيد)، نه شرقي و نه غربي است (بلكه تك درختي است در سرزمين باز و بلندي كه از هر سو آفتاب بدان ميتابد). «به گونهاي روغنش پالوده و خالص است» انگار بدون تماس با آتش دارد شعلهور ميشود. نوري است بر فراز نوري! (نور فانوس و نور حباب و نور روغن زيتون، همهجا را نورانی كردهاند، به همين منوال نور تشريعي وحي و نور تكويني هدايت و نور عقلاني معرفت پردههاي شكّ و شبهه را از جلو چشم ها كنار زده و جمال ايزد ذوالجلال را بر در و ديوار وجود به تجلّي انداختهاند البته چشم بينا و دل آگاه ميتواند ببيند و دريابد). خدا هر كه را بخواهد به نور خود هدایت ميكند (و شمع نور خرد را به فانوس نور اَحَد رسانده و سراپا فروزانش ميگرداند). خداوند براي مردمان مثلها ميزند (تا معقول را در قالب محسوس بنماياند و دور از دایره دريافت خرد را - تا آنجا كه ممكن است با كمك وحي و در پرتو دانش- به خرد نزديك نمايد) و خداوند از هر چيز آگاه است (و ميداند چگونه مخلوق را با معبود آشنا گرداند)».
در عبارات گذشته بیان شد عشق همچون آفتاب بوده که بیواسطه قابل درک است، امّا ذهن خواننده به سمت شمس حقیقی (ذات حق) منتقل میشود (در کلام مولانا چنین انتقالاتی به کثرت وجود دارد).
مولانا در اینجا فرق آفتاب ظاهری و حقیقی را بیان میکند که اگرچه این آفتاب ظاهری متصف به صفت نورانیّت و تابندگی است و برای درک آن نیاز به هیچ واسطهای نیست و بیواسطه نمایان است، امّا همین خورشید درخشان و شمس ظاهری در قبال آفتاب حقیقی و شمس الشموس ذات حق بیاعتبار و ناقص محسوب میشود؛ چرا که وجود آفتاب ظاهری آغشته به نقص کوچکی است به نام سایه که نور وی را پنهان میدارد و گویا این دو با هم در تضاد هستند. به نحوی که یک ضد سبب معرفت ضد دیگر قرار میگیرد چنانکه مشهور است: «تُعرَفُ الاَشیاَء َبِاَضدَادِها» «یعنی اشیا با ضد یکدیگر شناخته میشوند».
بدیهی است که اگر گرما نمیبود کیفیت سردی مشخص نمیشد و بر عکس و با آفتاب کیفیت سایه فهمیده میشود و به کمک سایه کیفیت آفتاب دانسته میشود.
بنابراین سايه در معرفت آفتاب من حیث المجموع دخالت دارد و بدون سایه درک آفتاب ظاهری دشوار است، درست بر خلاف آفتاب حقیقی که در این صفت کامل و دلیل آن این بوده که آفتاب حقیقی همیشه نور جان میبخشد و مدام در ارواح عارفان نور ميافشاند.
خلاصهی کلام اینکه چون آفتاب ظاهری گاهی غایب شده و از او سایه به وجود میآید و آفتاب و سایه ضد همدیگرند، لذا صفت «مدرک به ذاته» در آن ناقص به شمار میآید وليكن چون شمس حقیقی هیچ موقع غایب نمیشود و دایماً در حال نورافشانی است هیچ ضدی برای وی وجود ندارد که سبب معرفت بیشتر او گردد به همین سبب در صفت «مدرک به ذاته» کامل است.
لازم به ذکر است که اگرچه ظهور آفتاب حقیقی (ذات حق) تام و همیشگی است، امّا ادراک آن برای هرشخصی ممکن نیست و تنها امکان معرفت برای عارفان حق میسر است که مولانا از آن به نور جان تعبیر نموده است.
ترکیب «هر دم» (در مصراع دوّم) اشاره به نزول فیوضات الهی داشته خواه بتوان آن فیوضات را درک نمود و خواه نتوان.
یقیناً عرفا با ذوق عارفانه و دریافت عرفانی خود ذات حق را مشاهده مینمایند و هیچ نیازی به واسطهی ممکن الوجود ندارند. به عبارت دیگر: «عَرَفتُ رَبِّی بِرَبِّی» در مورد ایشان صدق میکند. به این ادارک و دریافت درونی و روحانی «مشاهده» میگویند. از توضیحات بالا میتوان نتیجه گرفت حق جل علا شأنه هیچگاه غایب یا مخفی نمیشود چون هیچ چیز نمیتواند باعث هویدا شدن او گردد. به عبارت دیگر ذات حق غایت ظهور و تابندگی است و هیچ ضدی برای وی متصور نیست که ادراك پروردگار به کمک آن نیازمند باشد.
🔹سایه خواب آرد ترا همچون سمر
🔸چون برآید شمس اِنشَقَّ القَمَر
📝تشریح: سایه همچون افسانهای تو را به خواب فرو میبرد. وقتی خورشید آشکار گردد ماه دو تکه میشود. مولانا در این بیت هم تفاوت آثارآفتاب ظاهری و آثار شمس حقیقی را بیان نموده و تأکید و تأیید بر سایهی پیشین نیز اشاره به همین سایهای دارد که در جایگاه ضد شمس قرار میگیرد و در واقع ضد آفتاب است و علت ذکر آن، بیان تفاوت شمس ظاهری با شمس حقیقی میباشد.
مقصود از نور شمس حقیقی نیز ذات حق استکه بر قلوب عارفین متجلّی میشود. سمر؛ یعنی افسانه گویی و داستان سرایی و این در نزد پادشاهان معمول و رایج بوده که در وقت خواب برای آنها گفته میشده تا سبب خوابشان شود.
مراد از «قمر» هستی ممکن الوجود است. وجه تناسب بین ماه و ممکن الوجود این است که ماه نورش از خورشید بوده چنانکه مشهور است: «نُورُ القَمَرِ مُستَفادٌ مِن نُورِ الشَّمسِ» (ماه نور خود را از خورشید میگیرد).
درست مانند هستی ممکن الوجود که از شمس حقیقی اعتبار خود را کسب مینماید. بنابر اعتقادات توحیدی اگر خداوند به هستی ممکن الوجود بقا عطا نفرماید بودن و ماندن آن در هر دو حالت محال است.
خلاصه اينكه آفتاب حقیقی و آفتاب ظاهری قابل قیاس و برابری با هم نیستند. آفتاب ظاهری غایب و پس از آن سایه بر زمین افکنده میشود و به سبب آن سایه خواب و غفلت پدیدار میگردد درست مانند حکایت شبانه كه به چشمان خواب میآورد. ضمن اینکه با غیبت آفتاب، تاریکی پدید آمده و به طور طبیعی برای عموم مردم سبب خواب و بیهوشی میگردد. پس وقتی آفتاب ظاهری غایب میشود خواب و غفلت در پی دارد در حالی که شمس حقیقی هیچ موقع غایب نشده و همیشه نور افشانی كرده و با ظهور خود سبب اضمحلال و استهلاك هستی ممکن الوجود میگردد (این موضوع در مقدمهي کتاب تحت عنوان مسئلهي وحدت الوجود توضیح داده شده است). بنابراین نتیجه میگیریم تا هنگام ظهور شمس حقیقی، اضمحلال و استهلاک هستی ممکن الوجود اتفاق نمیافتد و درست زمانی که با نور عرفان استدراك و انکشاف شمس حقیقی محقق گردد آن وقت است که وجود ممکن (قمر) مضمحل و نابود میگردد چنانکه شرح این مسئله در بیان مبحث توحید و فنا بیان شد؛ مولانا همین مضمون را به انشقاق تعبیر کرده است که معنای پاره پاره و تکه تکه شدن را میدهد. واضح است نوری که در هیئت اجتماعی قمر شکل گرفته است هرگز ممکن نیست که از اجزاء خود جدا شود چون بینور از روی کنایه گفته شده است و این معنای محو شدن وجود ممکنات را میرساند و گاهی این انکشاف بر قلب خطور میکند و گاهی هم نمیکند همان طور که در تشریح بیت بیان گریدد.
🔹خود غریبی در جهان چونشمس نیست
🔸شمسجانباقیست کو را امس نیست
📝تشریح: مراد از غریب، مسافر است و مقصود از شمس در مصراع اول آفتاب ظاهری و مراد از شمس جان در مصراع دوم ذات حق است.
ترکیب «روز گذشته» در این بیت اشاره به مضمون قبلی دارد؛ اینکه آفتاب ظاهری دایماً در حرکت است گاهی طلوع میکند و گاهی غروب، امّا ذات حق همیشه در حال ظهور بوده و هیچگاه برای وی غیبت و زوالی مطرح نیست.
«دیروز نداشتن » کنایه از غایب نشدن است چون وجود دیروز بخاطر وجود غروب آفتاب میباشد و گرنه هرگز «دیروزی» شکل نمیگرفت.
🔹شمس در خارج اگر چه هست فرد
🔸مثل او هم، می توان تصویر کرد
🔹لیک آن شمسی که شد هستش اثیر
🔸نبوَدَش در ذهن و در خارج نَظیر
📝تشریح: مراد از شمس در بیت اوّل، آفتاب ظاهری و در بیت دوم، ذات حق است. مراد از اثیر «کرهی ناری» میباشد که این نیز تأییدی است برای مضمون قبلی. معنی بیت: آفتاب ظاهری با ذات حق به اعتبار مدرک بالذات بودن و نیاز به واسطه و ظهور تام و ناقص داشتن تفاوت زیادی دارد. در اینجا این تفاوت بیان میشود که آفتاب ظاهری اگرچه در خارج فرد و یکتاست، امّا میتوان در ذهن خود مانند او را تصور کرد؛ یعنی به عبارت دیگر تصور و خیال آفتابی دیگر ممکن است حتی تصور صدها هزار آفتاب نیز در ذهن ممکن است، امّا بر خلاف آن، «شمس حقیقی» که آفتاب ظاهری در تسخیر اوست نه در ذهن همتا و نظیر دارد و نه در خارج از ذهن. كوتاه سخن اینکه اگر چه خورشید آسمان (کرهی ناری) ذاتاً فرمانبردار نیست، امّا بدون هیچ شک و شبههای در تصرف و تسخیر ذات بیهمتایی است که نه در ذهن قابل تصور است و نه به چیزی مانند.
🔹در تصور ذات او را گُنج کو
🔸تا در آید در تصور مثل او
📝تشریح: این بیت نیز اشاره به مضمون قبلی دارد یعنی نظیر وي بدین خاطر در ذهن نمیآید که گنجایش تصور ذات او ممکن نیست.
بيگمان شبیه و مانند چیزی وقتی در ذهن قابل تصور است که بتوان خود آن چیز را در ذهن تصور نمود. لذا تصور حق سبحانه و تعالی در ذهن محال است چگونه میتوان مثل و مانند او را در ذهن تصور كرد و کی ذهن ظرفیت و قابلیت این مسئله را دارد؟! این حقیقت در فلسفه ثابت شده که تصور ذات باری تعالی در ذهن محال است.
🔹شمس تبریزی که نور مطلق است
🔸آفتابست و ز انوار حق است
📝تشریح: در ابیات پیشین تفاوت دو نوع شمس بیان گردید. یک شمس حقیقی و کامل (ذات حق) و دوّم شمس ظاهری و ناقص (قرص خورشید).
در اینجا به اعتبار به کار بردن لفظ شمس ذهن آدمی به جانب شمس سومی نیز متوجه میشود و آن «شمس الدین تبریزی» پیر طریقت مولاناست. شمسی که در برابر شمس کامل، ناقص و در برابر شمس ناقص، کامل میباشد. این شخصیت معنوی مناسب لفظ نام خودش است که همان «شمس الدین» میباشد، این بیت مدح ایشان است. شمس تبریزی نور مطلق؛ یعنی نور کامل بوده و در مقایسه با آفتاب ظاهری، آفتابی کاملتر و بینقصتر است، زیرا از انوار حق تعالی فیض و بهره یافته است.
بنابراین طالبان و سالکان حقیقت ناگزیرند از چنین انسانهای کاملی سود جسته و بهره ببرند چنانکه گویا بدین وسیله به انوار الهی متصل ميگردند.
🔹چون حدیث رویشمس الدین رسید
🔸شمــس چارُم آســمان سر درکشید
📝تشریح: سر در کشیدن به معنای غروب کردن است. در اینجا تفصیل و ترجیح حضرت شمس الدین تبریزی بر آفتاب ظاهری بیان میگردد. یعنی زمانیکه ذکر شمس تبریزی به ميان میآید آفتاب فلکی پنهان شده انگار با زبان حال میگوید، من در مقابل شمس تبریزی اعتباري ندارم زيرا تنها ميتوانم اجسام را روشن گردانم در حالی که او قلوب و ارواح را منور میگرداند.
اشاره به جایگاه شمس در آسمان چهارم بنابر گمان مشهور حکماء است، هر چند بر این ادّعا هیچ دلیل مستحکمی نزد آنان نیست و با هیچ دلیل شرعی نیز ثابت نشده است بلکه تنها از ظاهر آیات این مفهوم استنباط میشود که آفتاب و تمام ستارگان در آسمان اوّل قرار دارند. والله اعلم
🔹واجب آمد چونکه بردم نام او
🔸شرح کردن رمزی از اِنعام او
📝تشریح: رمزی به معنای اندکی است یعنی زمانی که ذکر نام او در کلام آمد، بیان بعضی از احسانات وی ضروری است و مراد از انعام این است که ایشان با تربیت باطنی خود، سالکان طریق حق و حقیقت را با اسرار الهی آشنا و سربلند ساختند.
🔹این نفس جان دامنم برتافتهست
🔸بوی پیراهان یوسف یافتهست
📝تشریح: نَفَس به فتح فا یعنی دم و لحظه؛ دامن برتافتن؛ یعنی دامنگرفتن؛ بوی پیراهان یوسف یافتن کنایه از نهایت اشتیاق همچون شوق حضرت یعقوب عليه السلام که بوی خوش پیراهن یوسف را استشمام کرد و مشتاق وصال جمال یوسف عليه السلام گشت.
مفهوم بیت این است که در این هنگام جان من دامنم را گرفته و در حالی که بسیار مشتاق است از من میخواهد اندکی از انعامات مرشدم را بیان کنم و مراد از این انعام هم راز وجودی وحدة الوجود است که از مرشدم آن را آموختهام.
🔹کز برای حقّ صحبت سالها
🔸باز گو حالی از آن خوش حالها
📝تشریح: جان من از من میخواهد که به مقتضای محبّت سالیان سالی که با مرشدت داشتهای از حالاتی که به مدد هم صحبتی وی به آن دست یافتهای، اندکی بیان کن.
🔹تا زمیــن و آسمــان خنــدان شــود
🔸عقل و روح و دیده صد چندان شود
📝تشریح: زمین و آسمان کنایه از عالم است و مراد از خندان شدن رونق یافتن ميباشد.
مفهوم بیت این که اگر از احوالات روحانی و راز توحید اندکی بیان کنی در عالم، رونق به وجود میآید زیرا همگی متوجه الی الله شده و توجه الی الله سبب طراوت روح گشته و در نهایت ترقی و تعالی آفاقی و انفسی را به دنبال دارد.
🔹گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
🔸همچو بیماری که دور است از طبیب
🔹لاتُکَلّفنّی فَاِنِّی فِی الفَنَا
🔸کَلَّت اَفهَامِی فَلا اُحصَی ثَنَا
📝تشریح: حبیب به معنای محبوب و مراد از محبوب مرشد و ممدوح شاعر است. من به جان خود گفتم که تو از مرشد چنان دور شدهای که بیمار از طبیب.
گویا شاعر در این بیت به بیان دوری خویش میپردازد چرا که جان هر شخص خود همان شخص است و انگار عذر خود را بیان میکند که وقتی من خودم به درد فراق مبتلا هستم چه میتوانم بگویم؟! معنای بیت عربی نیز این است که بر من تکلیف ننهید، زیرا من از خود بیخود هستم و فهم من به خاطر آشفتگی و فنای عارفانه کاهش یافته است لذا برایم مقدور نیست که از مرشد خود و از اسرار الهی و عالم صحو و هشیاری سخن بگویم.
🔹کلُّ شَئٍ قَالَه غَیرَ المُفِیق
🔸ان تُکَلِّف اَو تُصَلِّف لایَلِیق
📝تشریح: معنی بیت این است: مضمونی که انسان در حال سُكر و از خود بیخودی بگوید قطعاً در حال هشیاری و صحو قابل درک نيست و اگر کسی بخواهد آن مضمون را با تکلّف و يا تصلّف دریابد هرگز چنین شخصي لایق و شایستهی درک صحیح آن نخواهد شد. شاعر در بیت مذکور اشاره دارد به اینکه وقتی طبع آدمی آماده نباشد، نمیتوان انتظار مضمونی درست و سخنی منطقی داشت. پس میگوید مرا از «گفتن» معذور دارید.
🔹هرچه میگوید موافق چون نبود
🔸چون تکلّف نیک نالایق نمود
📝تشریح: نیک به معنای بسیار است و نالایق یعنی نامناسب. پس وقتی سخنی گفته شود که مناسب مقام و جایگاه خود نباشد و بیموقع بیان گردد همچون سخنان تکلّف آمیزی است که ناپسند و نامناسب خواهد بود.
🔹من چه گویم یک رگم هُشیار نیست
🔸شرح آن یاری که آن را یار نیست
📝تشریح: «شرح آن یاری» مفعول به فعل«گویم» است. مراد از یار اوّل حضرت حق و معنای یار ثانی شریک و نظیر میباشد.
شاعر میگوید: وقتی حتّی یک رگ من هشیار نیست چگونه دربارهی محبوبی شرح دهم كه هیچ همتایی برای وی قابل تصور نميباشد.
در ابیات قبلی ذکر شد که مراد از انعام مرشد، رازهای وحدت الوجود است که در فحوای آن کمالات الهی بیان میگردد. لذا در این بیت برای وحدت الوجود از ترکیب و تعبیر «شرح آن یاری كه آن را یار نیست» استفاده کرده است.
🔹خود ثنا گفتن ز من ترک ثناست
🔸کاین دلیل هستی و هستی خطاست
🔹شرح این هجران و این خون جگر
🔸این زمان بگذار تا وقت دگر
📝تشریح: مراد از هجران و خون جگر همان رازهای وحدة الوجود است زیرا با غلبهی وحدة الوجود عشق الهی پدیدار گشته، سپس این عشق سبب خون جگر عارف میگردد و مرحلهای پیش خواهد آمد که دیگر صبر و تحمّل کارساز نیست و سالک مدام در پی تعالی و ترقی روحانی خود است تا هجران و فراق یار و محبوب وی پایان یابد، لذا تعبیر رازهای الهی به خون جگر تعبیری درست و مناسب است.
🔹قَالَ اَطعِمنِی فَاِنِّی جَائِعٌ
🔸فَاعتَجِل فَالوَقتُ سَیفٌ قَاطِعٌ
📝تشریح: روح شاعر هم چنان با اصرار میگوید: این راز را بیان كن زیرا غذای من این است و من گرسنهام، زود باش که زمان مانند شمشیر تیز سریع میگذرد. وقت را غنیمت شمار و حق آن را با بیان اسرار الهی ادا کن؛ درخواست من این است.
🔹صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
🔸نیست فردا گفتن از شرط طریق
📝تشریح: «ابن الوقت» اصطلاحی است که بر دو معنا اطلاق میشود: یکی در مورد سالک وقتی مغلوب الحال باشد؛ زمانی که حالتی بر وی وارد شود و سبب مغلوب الحالی او گردد. سالک میبایست ابن الوقت باشد یعنی بر حال خود غالب گردد و از شرایط بوجود آمده حداکثر استفاده را به موقع و به جا انجام دهد و متوجه آن باشد كه آثار این مغلوب الحالی از قبیل انس، شوق، فنا، جدّ و ... در وجود او نمودار گردد.
امّا معنای دوّم «ابن الوقت» این است که هر دو معنای مذکور لحاظ شود یعنی سالک حقِّ واردات قلبی و دریافتهای درونی را با رعایت مقتضيات وقت ادا کند خواه آنکه واردات بر او غالب گردد یا او بر واردات غالب شود که در این بیت همين معنای دوم مراد است؛ زیرا مطلقاً برای صوفی تعبیر «ابن الوقت» بکار برده شده و در بیت بعدی نیز با ابن الوقت نبودن صفت صوفی بودن نفی میشود حال آنکه اگر «ابن الوقت» را به معنای اوّل نبودن آن بکار بریم، سبب نفی صوفی بودن نمیگردد.
خلاصه و نتیجهي کلام و بیت این است که آنچه گفته شد از زبان «جان» شاعر بوده و اظهارات وی است که میگوید: اگر صوفی هستی «حقّ وقت» را باید ادا نمایی و وعده دادن به زمانی دیگر، خلاف مسلک طریقت است.
🔹صوفی ابن الحال باشد در مثال
🔸گرچه هر دو فارغ انداز ماه و سال
📝تشریح: حال و وقت هر دو مترادفند. در بیت قبلی گفته شد صوفی باید ابن الوقت باشد. حال شاید این شبهه وارد شود که مراد از «وقت» معنای لغوی آن است.
در این بیت شاعر این شبهه را بر طرف میسازد که صوفی را ابن الوقت یا ابن الحال دانستن به طور مجازی است وگرنه صوفی و وقت هر دو از ماه و سال مبرّا و خالی هستند؛ یعنی فارغ از زمانه میباشند. پس مراد از حالت و وقت این نیست که بخشی از «زمان» هستند بلکه معنای اصطلاحی آنها مراد است مسلماً در مورد آنها تصوّر زمانه هیچ معنا و مفهومي ندارد چرا که حالات و ارادات آنها قلبی و درونی است.
🔹تو مگر خود مرد صوفی نیستی
🔸نقد را از نسیه خیزد نیستی
📝تشریح: این بیت نیز سخن «جان» است که با نکوهش میگوید: مگر تو صوفی نیستی که این چنین وقت را هدر میدهی؟! مصراع دوّم اشاره دارد که با وعده دادن به وقت و زمان دیگر زمان و وقت فعلی از دست میرود.
🔹گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار
🔸خود تودرضمنحکایت گوش دار
📝تشریح: مولانا در پاسخ به «جان» میگوید: هر چند رعایت وقت ضروری است، امّا ضروریتر از آن رعایت حکمت میباشد و مقتضای حکمت اينکه اینگونه رازها را پوشیده و مخفي نگه دارد.
مولانا در این بیت اجمالاً به «حکمت» پنهان داشتن رازهای الهی اشاره میکند امّا در ابیات بعدی «گفتم ار عریان شود ...» این مبحث را بیشتر توضیح میدهد.
مفهوم مصراع دوم این است که من آن را از قلم نینداختم بلکه در تحت حکایات و امثال بدان اشاره نمودهام؛ لذا در این مصراع مراد از حکایت، مطلق تمثیل و حکایت است چنانکه در کلام مولانا در خیلی جاها به این «رازها» در ضمن حکایت و تمثیل، اشاره شده است.
🔹خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
🔸گفته آید در حدیث دیگران
🔹گفت مکشوف و برهنه بیغُلول
🔸باز گو، رنجم مده ای بُوالفُضول
📝تشریح: یعنی این چنین رازی اگر در ضمن تمثیلات و حکایات دیگر بیان شود بهتر است. غلول به معنای خیانت و در اینجا مراد پنهان کاری است؛ زیرا در خیانت نیز پنهان کاری وجود دارد. موضوع دربارهي هدر دادن وقت است که «جان» به وضوح و آشکارا اصرار دارد رازهای پنهانی را بیان کن و فرصت را از دست مده.
🔹باز گو اسرار و رمز مرسلین
🔸آشکارا به که پنهان ذکر دین
📝تشریح: مراد از اسرار مرسلین همان راز وحدة الوجود است، زیرا از قرآن مجید این مسئله ثابت میشود که تمام انبیا و رُسل «لااله الا الله» را تعلیم دادهاند و معنای آن این است: لا معبود الا الله و از دلایل عقلیه و نقلیه ثابت میشود ذاتی که در تمام کمالات منفرد و یکتاست و شایسته عبودیت است تنها ذات حق میباشد.
بیتردید کسی شایستهي «معبود» بودن است که کمالات منحصر بفرد و یکتایی داشته باشد و گرنه اگر کمالات ویژهای در کار نباشد، معبود بودن هم جایگاه و اعتباری ندارد لذا در عبارت «لا اله الا الله» عبادت هر غیری نفی میگردد و سپس با قصر و حصر در لفظ «الله» و یکتا دانستن وی در کمالات و صفات متعالی، تنها او شایستهي خدایی دانسته میشود مسلماً با نفی لازم، ملزوم هم نفی میگردد؛ لذا با نفی استحقاق عبادت غیرالله که مدلول لااله الا الله است نفی انفرادی فی الکمالات (که مدلول وحدة الوجود میباشد) می شود در این صورت وحدت الوجود مدلول التزامی لا اله الا الله قرار ميگیرد و در بيان ملزوم به اهميت تعیین لازم هم اشاره شد دقیقاً طبق قاعدهی «الشئ اذا ثبت، ثبت بلوازمه» (هر چیز زمانی که ثابت شود به لوازم خود ثابت میشود).
علت اينكه آن را «اسرار مرسلین» نامید اين است كه مدلول لا اله الا الله مطابقی نیست، لذا آن را رمز و اسرار برشمرد؛ یعنی بر انبیاء لازم است به جای اینکه دین را مخفی کنند آن را ظاهر نمایند. در مصراع دوّم حرف «که» به معنی «از» میباشد و آشکار«خبر مقدّم» و سرّ دین «مبتدای مؤخر» است. آشکار شدن راز دین بهتر از پنهان داشتن آن بوده و این علتی است برای حکم قبلی یعنی اینکه پوشاندن و پنهان کردن سخنان دین که انبیا بیان فرمودهاند، از اظهارآن بهتر است.
🔹پرده بردار و برهنه گو که من
🔸می نَگُنجم با صَنَم در پیرهن
📝تشریح: مراد از پیراهن حجاب است. شاعر میگوید: از اسرار الهی پرده بردار و برهنه و آشکارا بیان کن آنچه را که میدانی. زیرا من با محبوب و معشوقی که با لباس و حجاب باشد در یک جا نمیخوابم. به عبارت دیگر من حجاب حکایات و تمثیلات را نمیپسندم و حقیقت را عریان و بیحجاب میخواهم.
🔹گفتم ار عریان شود او در عیان
🔸نی تو مانی نی کناره نی میان
📝تشریح: عریان شدن به معنای ظاهر شدن راز؛ یعنی با ظهور آن اسرار جهان ویران میشود چنانکه توضیح این مضمون در تحت بیت «سر پنهانست اندر زیر و بم...» در مقدمه بیان شد.
🔹آرزو میخواه لیک اندازه خواه
🔸بر نتابد کوه را یک برگ کاه
📝تشریح: برنتابد یعنی تحمل نمیکند. مفهوم بیت این است که از حوصله و ظرفیت خود چیزی بیشتري طلب نکن و عالم هستی را بر باد نده لذا بهتر است سکوت اختیار نمایی؛ زیرا یک برگ کاه نمیتواند حجم سنگین کوهی را تحمّل نماید.
🔹آفتابی کز وی این عالم فروخت
🔸اندکی گر پیش آید جمله سوخت
🔹 تا نگردد خون دل جان جهان
🔸لب بدوز و دیده بر بند این زمان
🔹فتنه وآشوب و خونریزی مجو
🔸بیش از این از شمس تبریزی مجو
📝تشریح: مولانا در این تمثیل به وجوب سکوت اشاره میفرماید چنانکه میگوید غالباً اگرآفتاب ظاهری اندکی نزدیک شود تمام عالم را میسوزاند. حال وقتی عالم در مقابل انوار ظاهری تاب نمیآورد چگونه میتواند در مقابل انوار بیان شمس تبریزی (راز وحدة الوجود) تاب آورد؟!
بنابراين سكوت و خاموشي به جای چنین درخواستی واجب است وگرنه فتنه و آشوب و خونریزی برپا خواهد شد.
نکته: مولانا در این مبحث به دو مقولهي مهم علی سبیل التعاقب و التوارد روی می دهد:
1-«سکر» که در آن حال اظهار راز آشکار میگردد.
2- «صحو (هوشیاری)» که سالك در این حالت بر تبعات سوء بیان راز توجه نموده و سكوت و خاموشي اختيار ميكند.
به اعتبار همین دو حالت مولانا خود را در جایگاه مجیب و سائل قرار ميدهد که از یک سؤال میکند و از سویی دیگر بدان پاسخ میدهد؛ لازم به ذکر است این حالات متضاد سریعاً بر قلب سالکین پدیدار میگردد.
🔹این ندارد آخر از آغاز گو
🔸رو تمام این حکایت باز گو
📝تشریح: این مضمون پایانی ندارد، مضمون اول (حکایت) را به اتمام برسان.
🔹چون حکیم از این سخن آگاه شد
🔸وز درون، هم داستان شاه شد
🔹 گفت ای شَه! خلوتی کن خانه را
🔸 دور کن هم خویش و هم بیگانه را
🔹 کس ندارد گوش در دهلیزها
🔸 تا بپرسم از کنیزک چیزها
📝تشریح: خلوتی منسوب به خلوت است، یعنی وقتی آن حکیم کامل از قصه آگاه و از باطن خود هم داستان پادشاه شد و بر احوال و اسرار وی مطلع گردید؛ فرمود که خانه را خالی و همه را از خانه بیرون کن و دقت کن کسی از گوشه و کنار خانه صحبتهای ما را نشنود تا من از چگونگی حال کنیزک آگاه گردم.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
ملاقات پادشاه با آن طبیب الهی که در خوابش بشارت به قدوم او داده شده بود
🔹شه چو پیش مهمان خویش رفت
🔸شاه بود و لیک بس درویش رفت
🔹دست بگشاد و کنارانش گرفت
🔸همچو عشق اندردل و جانش گرفت
📝تشریح: واژهی درویش در ترکیب جمله، نقش حال دارد؛ یعنی اگر چه وی پادشاه بود امّا فقیرانه و عاجزانه نزد مهمان رفت. واژهی کناران جمع کنار است، به معنای بغل و در اینجا مراد هر دو بغل است. مفهوم بیت این است که دستانش را باز کرد و مهمان را در بغل گرفت؛ به عبارت دیگر معانقه نمود. مصراع دوم تشبیهی است؛ یعنی همانگونه که عشق را در جان و دل جای میدهند، پادشاه مهمان را به آغوش کشید و چون عشق در جان و دل قرار میگیرد همین طور پادشاه مهمان را در جان ودل جای داد به تأویل اینکه محبت و عزت او را در دل و جان جای داد.
🔹دست و پیشانیش بوسیدن گرفت
🔸وز مقام و راه پرسیدن گرفت
📝تشریح: گرفت یعنی شروع کرد. پادشاه شروع به بوسیدن دست و پیشانی مهمان نمود و از مقام و راه او پرسید و این سؤالات و حرکات از سر نهایت حظّ وافر و اشتیاق زیاد وی بود.
🔹پرس پرسان میکشیدش تا به صدر
🔸گفت: گنجی یافتم امّا به صبر
📝تشریح: ترکیب پرس پرسان نقش حال دارد. مراد از صدر، مکان بالای مجلس است. پادشاه همان طور که با او سخن میگفت او را تا صدر مجلس برد و از باب ابراز شکر گفت که من به برکت صبر توانستهام به گنجی دست یابم.
🔹صبر تلخ آمد و لیکن عاقبت
🔸میوهی شیرین دهد پرمنفعت
📝تشريح: ترکیب پر منفعت صفت دوّم میوه به شمار میرود. واژهی میوه با هر دو صفت خود مفعول فعل (دهد) قرار میگیرد و در لفظ (دهد) ضمیر«او» به صبر بر میگردد. یعنی اگرچه صبر تلخ و دشوار است، امّا در آخر ثمره و نتیجهی سودمند و نافعی میدهد و آن ثمره، سعادت و خوشبختی است.
🔹گفت ای نور حق و دفع حَرَج
🔸معنــی اَلصّــَبرُ مِفتَــاحُ الفَـــرَج
📝تشریح: دفع حرج به معنی دور کنندهی حرج و حرج به معنی تنگنا و غم است مهمان مصداق حدیث «الصبر مفتاح الفرج» قرار گرفته است که ترجمهی آن می شود «صبر کلیدگشایش است».
مفهوم بیت این است ای عطیهی حق که خدای تعالی تو را به من ارزانی فرموده است و ای دور کنندهی تنگنا و سختی، پروردگار تو را برای دفع تنگنا و سختی فرستاده است.
🔹ای لقای تو جواب هر سؤال
🔸مشکلاز توحلشود بیقیل و قال
🔹ترجمانی هر چه ما را در دلست
🔸دستگیری هر چه پایش درگل است
📝تشریح: لقا به معنی دیدار است و مراد از سؤال مطلق هر مشکلی است و غرض از جواب حل و رفع مشکلات میباشد.
مفهوم بیت این است که شما چنان با برکت هستید که با ملاقات شما هر مشکلی آسان میشود چنانکه در بیت بعدی به آن تصریح شده است.ترجمان و دستگیر، خبر جمله به حساب میآید. مبتدای محذوف ضمیر «تو» است. ترجمان به معنای بیان کننده. مفهوم عبارت این است که تو بیانگر سخنانی هستی که در دل ما جای دارد تو دستگیر و یاورکسی میباشیکه به مصیبتی مبتلا گشته است.
نکته: بیت مذکور به علم غیب اشاره ندارد بلکه مراد از کشف علم غیب آن است که بدون واسطه باشد و این تنها صفت خاصهی خداوند است، امّا علمی که با کمک کشف حاصل شود نیاز به واسطه میباشد به همین خاطر نمیتواند علم غیب به شمار آید.
🔹مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
🔸ان تَغَب جَاءَ القَضَا ضَاقَ الفَضَا
📝تشریح: مرحبا بر شما ای برگزیده و پسندیده اگر شما غایب و از ما دور باشید مرگ ما فرا میرسد، فضا تنگ میشود و انواع و اقسام بلاها بر ما هجوم خواهد آورد.
🔹انتَ مَولَی القَومِ مَن لایَشتَهی
🔸قد رَدَی کَلّا لَئَن لَم یَنتَهِ
📝تشریح: تو سرور قوم سالكان هستي كسي كه تو را نميخواهد و از اعراض دست بر نمیدارد به راستی تباه خواهد شد.
«من لایشتهی» مبتدا است و «قد ردی» خبر مبتدا میباشد. «کلّا لئن لم ینته» اشاره به آیه 15 و 16 سوره علق است که میگوید: كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ
«هرگز! هرگز! (آن چنان نيست كه او ميپندارد). اگر او از كارهاي خود دست برندارد و به اعمال زشت خويش) پايان ندهد، موي پيشانيش را ميگيريم و (او را به سوي آتش دوزخ) كشان كشان ميبريم».
بنابراين يعني ای رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شما تنها مددکار و خیر خواه مردم هستید و اگر کسی به رفتار شما تمایلی نداشته باشد، هلاک میگردد. همان گونه که خداوند میفرمايد: اگر ابوجهل دست از مخالفت با رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بر ندارد، موهایش را گرفته به طرف جهنم میکشانیم.
نکته: عدم رغبت غالباً از سر عداوت و دشمنی است به همین دلیل معنای هلاک این است که به مصیبتی مبتلا میگردد، زیرا بغض و عداوت با اولیای خدا موجب خسران و ضرر خواهد گشت.
همان طور که در حدیث میآید: «مَنْ عَادَى لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ».(صحیح بخاری رقم الحدیث 6502) «کسیکه با دوست من دشمنی کند به تحقیق اعلان جنگ با او میکنم». و اگر در کسی این گونه محبت و عقیدتی وجود نداشته باشد، هلاک خواهد گردید.
هلاکت به این معنا است که از فیوض و برکات آن حضرات بزرگ محرم میماند چون حصول برکات از آن حضرات بر درستی عقیده موقوف است.
🔹چون گذشتآنمجلسوخوان و کرم
🔸دست او بگرفت و برد اندر حرم
📝تشریح: مراد از خوان کرم، مهمانی است و مراد از حرم، خانه میباشد.
مفهوم بیت این است که وقتی جلسهی گفتگو به پایان رسید و از خورد و نوش فارغ شدند پادشاه آن مهمان را که طبیب روحانی و جسمانی حاذقی بود به حریم خانهي خود برد تا حال آن کنیزک را از نزدیک مشاهده کند.
🔹قصهی رنجور و رنجوری بخواند
🔸بعداز آن در پیش رنجورش نشاند
📝تشریح: رنجور به معنای بیمار، رنجوری یعنی بیماری.
مفهوم بیت این است که شاه تمام حالت بیمار را بیان کرده سپس مهمان؛ یعنی طبیب روحانی را بر بالین کنیزک نشاند تا نبضش را بررسی نماید.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک
در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حال
و بیان ضررهای بی ادبی
🔹از خدا جوییم توفیق ادب
🔸بیادب محروم ماند از فضل رب
تشریح: ارتباط این بیت با ابیات قبلی کاملاً روشن است. مولانا در ابیات پیشین بیان فرمود که آن پادشاه نسبت به حکیم الهی، با ادب تمام برخورد کرد.
در واقع مولانا در ابیات پیشین فواید رعایت ادب را عنوان نموده و اشاره کرد که وقتی به نزد و خدمت انسان کاملی قدم گذاشتید، با نهایت ادب برخورد نمایید و هیچ حرکت خلاف ادبی را انجام ندهید. پروردگار عالمیان در سورهی حجرات این مطلب را مفصّل آموزش داده است.
🔹بیادب تنها نه خود را داشت بد
🔸بلکه آتش بر همه آفاق زد
تشریح: یقیناً انسان بیادب نه تنها سبب بدجلوه نمودن خود میشود بلکه به تمام عالم آتش میزند و قطعاً بیادبیهای او به دیگران هم ضرر خواهد رساند.
در واقع به دیگران دو ضرر خواهد رسید یک ضرر، متوجه افراد چاپلوسي ميشود که بیادبی فرد را مشاهده نموده و نه تنها جلوی اقدام بیادبانه وی را نمیگیرند بلکه با تبسّم و گشاده رویی با او برخورد میكنند و حتّی هم نشين وي ميشوند، بنابراين چنين اشخاصي نیز در حقيقت مبتلا به گناه میگردند هر چند گناه شخص عاصی و بیادب بر عهدهی ایشان نیست به استناد آیه: وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ (انعام: ١٦٤) «هیچ احدی بار گناه دیگری را بر دوش نخواهد کشید» ولیکن به نسبت تسامحی که نمودهاند میبایست بار سنگین گناه را بر دوش بکشند.
ضرر و آسیب دوم متوجه عامهي مردم خواهد شد و بیادبی و گستاخی شخص بیادب در ایشان نیز اثرات سوء خواهد گذاشت درست مثل آسیب و صدمهای که از قحط و وبا متوجه انسانهای خوب و بد میگردد. البته مصایب و بلاها بر انسانهای فاسق و فاجر عین عذاب و عقوبت است و برای انسانهای نیکسرشت عین رحمت و نعمت.
با این تفسیر میتوان گفت طبق سند قبلی وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ هیچ کدام از افراد نیک بار گناه فاجر و فاسق را بر دوش نخواهند کشید. البته لازم به ذکر است که مراد از «وزر» گناه است نه تکلیف دنیوی از نوعی که بر انبیا و اولیای الهی نازل میگردد. غالباً این مضامین در جاهای متعدد قرآن و احادیث صحیح وارد شده است. چنانکه ارشاد حضرت باری تعالی است:
وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (انفال: ٢٥)
«خويشتن را از بلا و مصيبت به دور دارید، زیرا تنها دامنگير ستمکاران نمیشود، (اگر جلو ستمكاران گرفته نشود، خشك و تر مخلوقات به عقوبت گناه آنان ميسوزند) و بدانيد كه خداوند داراي كيفر سخت و مجازات شديد است».
«وفی الحدیث قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم : «يغزو جيش الكعبة، فإذا كانوا ببيداء من الأرض، يخسف بأولهم وآخرهم قالت: قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ وَفِيهِمْ أَسْوَاقُهُمْ وَمَنْ لَيْسَ مِنْهُمْ قَالَ يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ ثُمَّ يُبْعَثُونَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ».( صحیح بخاری رقم الحدیث 1957. )
«در حدیث شریف میآید که عایشه رضی الله عنها گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: لشکری در کعبه هجوم میآورد؛ وقتی به منطقهي بیداء برسد همهي آنها به زمین فرو میروند.
حضرت عایشه رضی الله عنها ميفرمايند: من گفتم یا رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم چگونه همهي آنها (لشکر مخالف اسلام) از اول تا آخر به زمین فرو میروند در حالیکه در بینشان بازاریانی است که از جملهي آنان نیستند؟
رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: خداوند آنان را نیز به عذاب فراگیری گرفتار میسازد که از اول تا آخرشان در آن فرو میروند سپس هر یک برمبنای نیّاتش حسابرسی میشود».
🔹مائده از آسمان درمیرسید
🔸بیشرا و بیع و بیگفت و شنید
تشریح: مائده یا خوان همان سفره است؛ هر چند در اینجا مجازاً به معنای منّ و سلوی میباشد.
به قرینهی بیت بعدی این ارزاق بر سفره فرود نمیآمد بلکه بدون واسطهی اسباب زمینی برای قوم بنی اسراییل مهیّا میشد به همین دلیل است که آنها را به آسمان منسوب مینماید؛ یعنی برای قوم موسی عليه السلام ، بنی اسراییل، منّ و سلوی بدون مشقت از آسمان میآمد و نیازی به خرید و فروش هم نبود.
مراد از مَن ترنجبین است و سلوی نوعی پرنده میباشد و این چیزها در آن صحرا برای بنی اسراییل بدون رنج و زحمت مهیّا میشد.
🔹در میان قوم موسی چند کس
🔸بیادب گفتند کو سیر و عدس؟!
🔹منقطع شد خوان و نان از آسمان
🔸ماند رنج و زرع و بیل و داسمان
تشریح: در ترکیب بیادب مراد عمل بیادبانه و گستاخانه مدّنظر است که توسط چند نفر مطرح شد که پس سیر و عدس چرا به ما داده نمیشود؟!
مراد از خوان و نان هم مجازاً من و سلوی است همانطور که در بالا ذکر شد، رنج به معنی مشقت، زرع؛ یعنی کاشت، بیل هم که از ادوات کشاورزی است.
معنی بیت چنین است که نعمت رایگان و مفتی که به آنها عطا میشد به خاطر ناسپاسی شان قطع گردیده و مصیبت کشت و کار و متوجه ایشان شد.
در قرآن مجید مذکور است که چون بنی اسراییل، پیاز، عدس، سیر و سبزیجات دیگر را درخواست کردند، از جانب باری تعالی ارشاد آمد که وارد روستایی شوند و با کشت وکار چیزهایی را که دوست دارند حاصل نمایند.
🔹باز عیسی چون شفاعت کرد حق
🔸خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
تشریح: «عیسی چون شفاعتکرد» یک جملهی شرطیه است. لفظ حق مبتدا واژهی خوان معطوف علیه، کلمهي غنیمت معطوف و هر دو با هم مفعول فعلی جملهی جزاییه؛ یعنی «فرستاد» است. بدیهی است که بعد از مدت مدیدی با شفاعت و دعای حضرت عیسی عليه السلام مایده نازل شد.کاربرد خوان و مایده در اینجا حقیقی میباشد، زیرا غالباً غذا بر روی خوان چیده شده، نازل شد.
🔹مائده از آسمان شد عائده
🔸چونکه گفت اَنزِل عَلَینَا مَائِده
📝 تشریح: معنای عائده برگشتن است؛ یعنی بادعای عیسی عليه السلام مائده بار دیگر از آسمان برگشت معنای عبارت عربی اینگونه است که پروردگارا بر ما مائده را نازل کن.
🔹باز گستاخان ادب بگذاشتند
🔸چون گدایان زلّهها برداشتند
📝 تشریح: به غذایی که باقی مانده باشد «زلّه» گویند. مفهوم بیت این است که این انسانهای گستاخ بار دیگر بیادبی کرده و مانند گدایان حریص برای خود غذا ذخیره ميكردند در حالیکه از این کار منع شده بودند تا آنچه از غذا باقی میماند را ذخیره نکنند بلکه به مساکین بدهند.
🔹کرد عیسی لابه ایشان را که این
🔸دائم است و گم نگردد از زمین
🔹بدگمانی کردن و حرص آوری
🔸کفر باشد پیش خوانِ مِهتری
📝 تشریح: عیسی به نرمی برای قوم خود میگفت که این خوان همیشه از آسمان نازل خواهد شد و هیچ گاه از روی زمین منقطع نخواهد گردید پس نیازی نیست آن را ذخیره کنيد. مفهوم بیت اشاره دارد، ذخیره زمانی لازم است که گمان از دست دادن دائمی چیزی باشد یا بر اثر غلبهی حرص چنین حالتی دست دهد، در حالی که این دو امر یعنی بدگمانی و حرص نزد خداوند متعالی کفر محسوب میشود لذا اگر بر وعدهی الهی اعتماد نشود در واقع شخص مرتكب کفر حقیقی میگردد و چنانکه صرفاً از روی تسامح باشد چون مرتکب اخلاق کفار گردیده مجازاً کافر محسوب میگردد كه این عمل «کفر عملی» به شمار میآید.
🔹زان گدا رویان نادیده ز آز
🔸آن در رحمت بر ایشان شد فراز
🔹نان و خوان از آسمان شد منقطع
🔸بعد از آن، زان خوان نشدکس منتفع
🔹ابر ناید از پی منع زکات
🔸 وز زنا افتد وبا اندر جهات
📝 تشریح: در لفظ زان حرف «ز» برای تعلیل است و متعلق به عبارت «شد فراز» میباشد؛ در لفظ «زآز» هم حرف «ز» برای تعلیل است و متعلق به صفت «نادیده» میباشد؛ نادیده نیز صفت گدا رویان است.
معنای عبارت این است که بخاطر آن حریصان نادیده، دروازهی رحمت بر آن قوم بسته شد و دیگر هیچ خوانی از آسمان فرود نیامد.
مراد از نان و خوان همان منّ و سلوی و مائده است به عبارت دیگر آن مائده متوقف گردید و بعد از آن دیگر بر هیچ کس نازل نشد. مضمون بیت آخر هم تأییدی است بر مضامین قبلی: «بیادب تنها نه خود را داشت بد». در حدیثی این مضمون چنین ذکر شده است. «عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: ... وَمَا مَنَعَ قَوْمٌ الزَّكَاةَ إِلَّا مُنِعُوا الْقَطْرَ مِنَ السَّمَاءِ».( شعب الايمان رقم الحدیث 3043، الترغیب و الترهیب رقم الحدیث 2715 (مترجم).)
«از حضرت عمر رضی الله عنه روایت است که میفرماید: نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودیم که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: زکات ندادن اقوام سبب عدم بارش باران میگردد».
🔹هرچه آید برتو از ظلمات غم
🔸آن ز بیباکی و گستاخیست هم
📝 تشریح: مضمون این بیت در آیهی شریف قرآن مذکور است که:
وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ (شورى: ٣٠)
«آنچه از مصایب و بلا به شما ميرسد، به خاطر كارهایي است كه خود كردهايد، حتي خداوند از بسياري (از كارهاي شما) گذشت ميكند (كه شما از آنها توبه نموده يا با كارهاي نيك آنها را از نامهي اعمالتان زدودهاید)».
نکته: ظاهراً بر این مضمون شبههای وارد میشود که اگر هر غم و مصیبت به خاطرگناهان است چرا برانسانهای بیگناه مانند انبیا و اولیایکرام رحمهم الله مصایب رخ میدهد؟
پاسخ این است که در اینجا سخن از غم و مصیبت حقیقی است و این غم و مصیبت حقیقی متوجه گناهکاران میباشد در حالی که مصایب انبیا و اولیا در ظاهر مصیبت هستند و در واقع برای آنها نعمت و رحمت به شمار میآید قطعاً با پیش آمدن آن مصایب به مقام رضا و تسلیم دست مییابند و حتّی غالباً از آن مشکلات لذّت میبرند.
🔹هر که بیباکی کند در راه دوست
🔸رهزن مردان شد و نامرد اوست
📝تشریح: مراد از راهزن مردان به این اعتبار است که این شخص سبب خسارت به مردان حقیقی قرار میگیرد.غرض از راه دوست نیز احکام الهی میباشد شاید هم مراد از راه دوست طریقهی سلوک و عرفان باشد. بیباکی در این راه به معنای اینکه بدون اهلیت و شایستگی، شخصی شیخ و مرشد قرار بگیرد و مردم را به بیعت با خود دعوت كند. چنین فردی در حقیقت رهزن مردان خدا و طالبان حق است و بیتردید هیچ حاصلی را به دست نخواهد آورد و گویا تنها خود را فریب داده و نامردیاش را اثبات نموده است. این چنین گفت مرشد گرامیام.
🔹از ادب پر نور گشتهست این فلک
🔸وز ادب معصوم وپاک آمد مَلَک
📝تشریح: لفظ «از» در هر دو مصراع برای تعلیل آمده است. مفهوم بیت این است که تابش و نورانی بودن فلک و اینکه در آن آفتاب و مهتاب و تمام ستارگان نور افشانی میکنند و پاک و معصوم بودن فرشتگان همگی به خاطر رعایت ادب است؛ ادب فلک این بودکه در آغاز به وی گفته شد آیا با رضایت مطیع قدرت حق میشوی یا با جبر؟ عرض کرد با رضایت کامل حاضر هستم مطیع امر الهی گردم. همانطور که ارشاد باری تعالی است ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ (فصلت: 11)
«به آسمان و زمين فرمود: چه بخواهيد و چه نخواهيد پديدآیيد (و شكل گيريد). گفتند: مطیعانه پديد آمديم (و به همان صورت درآمديم كه اراده فرمودهاي)».
ادب فرشتگان نیز این بود که در حین امتحان علم اسما عرض کردند: قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (بقره: ٣٢)
«منزّهي تو، ما چيزي جز آنچه به ما آموختهاي نميدانيم (و توانایي جانشيني در زمين و استعداد اشتغال به امور مادي را نداريم و معترفيم كه آدم موجودي شايستهتر از ما است) تو دانا و حكيمي».
🔹بد ز گستاخی کسوف آفتاب
🔸شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب
📝تشریح: مراد از گستاخی در اینجا گستاخی انسانها است نه آفتاب، چون انسانها گناهان گوناگونی را انجام میدهند گویا برای ترساندن ايشان خداوند آفتاب را کم نور میگرداند تا قدرت و جلال الهی را ببینند و هیبت الهی بر آنها مستولی گردد و از گناه خود باز گردند و توبه نمایند. چنانکه در حدیث شریف میآید: «اِنَّ الشَّمْسَ، وَالْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللهِ يُخَوِّفُ اللهُ بِهِمَا عِبَادَهُ وَإِنَّهُمَا لَا يَنْخَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ، وَلَا لِحَيَاتِهِ فَإِذَا رَأَيْتُمْ ذَلِكَ فَصَلُّوا حَتَّى يُكْشَفَ مَا بِكُمْ» (سنن نسائی رقم الحدیث 1419.)
«همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه¬های خداوند است که به این وسیله میترساند و این دو (کسوف و خسوف) روی نمیدهد بر اثر مرگ یا زندگی کسی، پس هر زمان یکی از این دو را دیدید نماز بخوانید تا برطرف شود».
حکمت،کسوف من باب تخویف انسانها است و علت چیزی نيست. شاید این شبهه پیش آید که علت کسوف، حایل شدن ماه بین زمین و خورشید است چه ربطی به تخویف دارد؟
پاسخ این است که قطعاً علت فیزیکی کسوف به دلیل همان حایل شدن ماه بین زمین و خورشید است، امّا مصلحت و حکمت آن، تخویف (خوف و ترساندن) میباشد و بین این دو مطلب هیچ منافاتی وجود ندارد در بیان مفهوم مصراع دوم بايد گفت علت ردّ عزازیل از درگاه خدا صرفاً تکبر ورزی وی بود؛ تكبري كه كاملاَ مشهور و معروف است.
🔹هر که گستاخی کند اندر طریق
🔸گردد اندر وادی حیرت غریق
📝تشریح: مراد از طریق راه دوست است و معنای وادی نهری میباشد که در آن آب جنگل جمع شده به راه میافتد.
🔹حال شــاه و میهــمان برگــو تمام
🔸زانــکه پایانی نـدارد این کـلام
📝تشریح: سخن پایانی در این باره نشان از آن دارد که مضمون فضیلت ادب و مذّمت بیادبی طولانی است بنابراین از این سخن درگذر و اکنون داستان پادشاه و مهمان را بیان کن.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک و خریدن پادشاه کنیز را
و بیمار شدن کنیزک و تدبیر پادشاه برای معالجه وی
ارتباط: این حکایت با آخرین بیت نی نامه مرتبط است چرا که در ماجرای شاه و کنیزک، چگونگی دور کردن زنگار از قلب بیان میشود.
🔹بشنوید ای دوستان این داستان
🔸خود حقیقت نقد حال ماست آن
تشریح: این داستان در واقع مطابق، حالت ما آدمیان است. مولانا در این داستان دلیل مطابقت فوق را بیان مینماید. همان طوری که پادشاه بر کنیزک عاشق میشود، پادشاه روح کنیزک، نیز مطیع و عاشق نفس حیوانی خود میگردد و مطابق با عشق نفسانی که بر کنیزک نسبت به زرگر عارض میشود نفس آدمی نیز درگیر و شیفتهي لذّات عالم کون و فساد میگردد. مولانا در این داستان تمثیلی اشاره میفرماید که رجوع به مرشدها و شیوخ ناقص سودی ندارد چنانکه رجوع پادشاه به طبیبان ظاهری سودی نکرد و در نهایت آن کس که دوای درد نفسانی کنیزک را نمود طبیبی غیبی و کامل بود لذا علاج شیفتگی و عشق به عالم کون و فساد هم محتاج شیخی کامل است تا حبّ لذّات دنیا را از قلب آدمی بزداید و «سالک» را از امراض نفسانی نجات بخشيده تا آمادهي پذیرش و مطلوب پادشاه روح گردد. پس خلاصهی تعلیم این شد که اگر میخواهید زنگار درون خود را بزدایید به «شیخ کامل» رجوع کرده و بر راهنماییهای او عمل کنید.
نکته: بخش بزرگی از کلام مولانا در باب «توحید» و «اتباع از شیخ کامل» است.
🔹نقدحال خویش را گرپی بریم
🔸هم ز دنیا هم زعقبی برخوریم
🔹این حقیقت را شنو از گوش دل
🔸تا برون آیی به کلی ز آب و گل
تشریح: مولانا میفرماید اگر در حالات فعلی خود غور و فکر نماییم از هر دو جهان بهرهمند خواهیم شد. در بیت دوم مراد از آب و گل «تعلّقات دنیوی و لذّات نفسانی» است چون این صفات جسمانی هم از آب و گل تشکیل شده است.
🔹فهم اگر دارید، جان را ره دهید
🔸بعد از آن از شوق پا در ره نهید
تشریح: مولانا میفرماید: فهم خود را جمع و منسجم كنيد و دل خویش را متوجه معرفت الهی نماييد.
به عبارت دیگر از دلتان برای درک این داستان استمداد بطلبید و در خویشتن شوق و رغبتی ایجاد نموده تا موفق به شناخت و درک بیشتر مسیر سلوک و معرفت گردید. لازم به یادآوری است که مراد شاعر از لفظ «جان»، دل است.
🔹بود شاهی در زمانی پیش از این
🔸ملک دنیا بودش و هم ملک دین
تشریح: ظاهراً مراد از «پیش از این» ملتهای پیشین، یعنی زمان قبل از پیغمبر صلى الله عليه وآله وسلم است. شاعر میفرماید در زمانهای پیشین شاهی بود که هم در دنیا فرمانروایی داشت و هم دیندار بود.
🔹اتّفاقاً شاه روزی شد سوار
🔸با خواص خویش از بهر شکار
🔹بهر صیدی میشد او بر کوه و دشت
🔸ناگهان در دام عشق، او صید گشت
🔹یک کنیزک دید او بر شاهراه
🔸شد غلام آن کنیزک جان شاه
تشریح: واژهي «صید» در هر مصراع معانی خاص خود را دارد که نشان از بلاغت شاعر است. تقابل لفظی غلام و شاه نیز خالی از لطافت شاعرانه نیست با این معنا که پادشاه عاشق دلباختهي کنیزک شد.
🔹مرغ جانش در قفس چون در طپید
🔸داد مال و آن کنیزک را خرید
🔹چون خرید او را و برخوردار شد
🔸آن کنیزک از قضا بیمار شد
🔹 آن یکی خر داشت و پالانش نبود
🔸یافت پالان گرگ خر را در ربود
🔹کوزه بودش آب مینامد به دست
🔸آب را چون یافتخودکوزه شکست
تشریح: مقصود از این دو تمثیل آن است که با به دست آوردن چیزی، از چیز دیگر محروم میشویم چنانکه پادشاه کنیز را به دست آورد ولی به خاطر بیماری وی، از وصالش محروم ماند.گویا اشاره دارد به اینکه نباید به دنیا و ما فیها دل بست، زیرا در آن لذّت کامل میسّر نمیگردد. مراد از «طپیدن» اضطراب و پریشانی است که بر پادشاه عارض شد و در نتیجه کنیزک را خریداری نمود.
🔹شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
🔸گفت جان هر دو در دست شماست
🔹جان من سهلست جانجانم اوست
🔸دردمند و خستهام درمانم اوست
🔹هر که درمان کرد مر جان مرا
🔸برد گنج و درّ و مرجان مرا
تشریح: شاعر در مصراع اول واژهي مرکب مرجان را به عنوان «جان خود» بکار برده و در مصراع بعدی مراد از مرجان سنگ قیمتیگرانبها است.گویا پادشاه طبیبان را وعدهي انعام و پاداشیگران قیمت میدهد. مراد از کلمهي «هر دو» پادشاه و کنیزک است یعنی جان کنیزک به این خاطر در دست شماست که او بیمار است و محتاج درمان. اگر درمان نشود خواهد مرد و لیکن جان من پادشاه به این دلیل در دست شماست که کنیزک عشق من است و من عاشق او میباشم و هلاکت او، مرگ و هلاکت مرا در پی خواهد داشت. جان من بیمقدار است و در واقع جان جان من کنیزک است گویا من بیمارم و درمان درد من کنیزک است.
🔹جمله گفتندش که جانبازی کنیم
🔸فهم گرد آریم و انبازی کنیم
تشریح: جانبازی به معنای جاننثاری و فداکاری است، گردآوردن به معنای جمع شدن میباشد انبازی به معنای شرکت دو طرفه است. پس در علاج آن سعی و کوشش فراوان کنیم و همگی فهم و حواس خود را منسجم نموده تا با مشورت و اتفاق نظر راه درمان را بیابیم.
🔹هر یکی از ما مسیح عالم است
🔸هر الم را در کف ما مرهم است
تشریح: در اینجا «مسیح» از سر مبالغه گفته شده است.
🔹گر خدا خواهد نگفـتند از بطر
🔸پس خدا بنمودشان عجز بشر
تشریح: گر خدا خواهد ترجمهی «ان شاءالله» است و در ترکیب نحوی مفعول فعل «نگفتند» میباشد. «بطر» به معنای تکبر است؛ یعنی از سر غرور، ان شاءالله نگفتند لذا خداوند عجز و ناتوانیشان را نمایان ساخت.
🔹ترک استثنا مرادم قسوتیست
🔸نی همین گفتن که عارض حالتیست
تشریح: مراد از نگفتن ان شاءالله، «سنگدلی» است، وگرنه صرف بر زبان راندن این عبارت مقدس مقصود نیست و بدون ترک قسوت و سنگدلی بیان آن تنها یک حالت عارضی به شمار میرود.
در عبارت فوق مذمّت ان شاءالله نگفتن بیان شد اکنون حقیقت آن را میخواهد بگوید که مراد اصلی ترک ان شاءالله گفتن در دل میباشد؛ یعنی بیاعتمادی و بیایمانی به خداوند؛ وگرنه به زبان نیاوردن این جمله یا به زبان آوردن آن حالتی عارضی است که اعتباری ندارد.
برای مصراع دوّم میتوان دو توجیه عنوان نمود یکی اینکه لفظ «نی» به معنای آلت موسیقی باشد که ظاهراً تعبیر زیبایی محسوب میگردد. دوّم اینکه نفی را برساند و در اینجا معنی اخیر مراد است؛ یعنی امکان دارد کسی به زبان «ان شاء الله» بگوید لیکن در دلش اعتقادی بدان نداشته باشد، امّا در نزد ما (شارح) به زبان نیاوردن استثناء در هر صورت، ترک استثناء محسوب میشود بنابراین جايز نیست.
🔹ای بسا ناورده استثنا به گفت
🔸جان او با جان استثناست جفت
تشریح: خیلی از انسانها بدون ان شاءالله گفتن سخن میگویند، امّا با جان ایشان «ان شاءالله» عجین شده است. در این بیت در واقع تأیید مضمون بالا است؛ یعنی معیار و اعتبار ان شاءاللهگفتن یا نگفتن به قلب بستگی دارد و صرفاً بر زبان راندن آن اهمیتی ندارد.
🔹هر چه کردند از علاج و از دوا
🔸گشت رنج افزون و حاجت ناروا
تشریح: این بیت در ادامهی مضمون گذشته «پس خدا بنمودشان عجز بشر» میباشد.
🔹آن کنیزک از مرضچــون مــوی شـد
🔸چشم شاه از اشک خون چون جوی شد
🔹چون قضــا آید طبــیب ابــله شــود
🔸آن دوا در نــفــع خــود گــمــره شــود
تشریح: کنیزک بسیار ضعیف و نحیف گردید و چشمان پادشاه در غم حال کنیزک همچون جوی خون شد.
مراد از گمراه، غیر مؤثر بودن یا تأثیر منفی داشتن است.
🔹از قضا سرکنگبین صفرا فزود
🔸روغن بادام خشکی مینمود
🔹از هلیله قبض شد اطلاق رفت
🔸آب آتش را مدد شد همچو نفت
تشریح: مولانا در این ابیات به بیان اثر معکوس و مخالف اسباب درمان میپردازد به نحوی که میفرماید حتّی آب، نقش نفت که یک مادهي اشتعالزاست را، بازی میکند و ویژگی آن بیاعتبار و غیرمؤثر میگردد.
🔹سستی دل شد فزون و خواب کم
🔸سوزش چشم و دل پر درد و غم
تشریح: «دل» در مصراع اوّل در مقابل «چشم» در مصراع دوّم آمده و واژهي سوزش به «سستی» عطف شده؛ یعنی سستی دل و سوزش چشم و دل افزون شد همچنین ممکن است که «سوزش چشم و دل پر درد و غم» نهاد و گزاره محذوف آن «پدیدار شد» باشد.
🔹شربت و ادویه و اسباب او
🔸از طبیبان برد یکسر آبرو
تشریح: مرجع ضمیر «او» بیماری میباشد و «آبرو» مفعول فعل «برد» است. مولانا میفرماید: تشخیص اشتباه و معالجهي نادرست آبروی طبیبان و اسباب طبشان را برد. لازم به ذکر است اسناد شربت و ادویه به عنوان اسباب، اسنادی مجازی است و حقیقت امر اشاره به مشیت و ارادهي پروردگار عالمیان در تمام امور و اسباب دارد.
عاجز شدن طبیبان از معالجه کنیزک، ظاهر شدن ناتوانی بر پادشاه
و رو آوردن او به درگاه پادشاه حقیقی
🔹شه چو عجز آن طبیبان را بدید
🔸پا برهنه جانب مسجد دوید
🔹رفت در مسجد سوی محراب شد
🔸سجدهگاه ازاشک شاه پر آب شد
🔹چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
🔸خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا
تشریح: مراد از «فنا»، «مطلق بیخود شدن» است؛ یعنی در حال گریه از خود بیخود شد و زمانیکه به هوش آمد (با خود شد) شروع به مدح و ثنای خداوند کرد.
🔹کای کمینه بخششت ملک جهان
🔸من چه گویم؟ چون تو میدانی نهان
تشریح: کمینه به معنای ادنی و صفت برای بخشش است؛ یعنی ای کسی که کمترین احسان تو دادن سلطنت و پادشاهی است.
🔹حال ما و این طبیبان سر به سر
🔸پیش لطف عام تو باشد هدر
تشریح: هدر به معنای باطل و ناچیز است. مراد اینکه ما و طبیبان بر تو اعتماد نکردیم پس سزاوار مؤاخذه هستیم، امّا لطف و مهربانی عام تو بسیار بیشتر از جرم ماست، پس امید عفو داریم.
🔹ای همیشه حاجت ما را پناه
🔸بار دیگر ما غلط کردیم راه
تشریح: در «بار دیگر» دو احتمال وجود دارد، یا متعلق به «غلط کردیم» است و یا محذوف. در صورت اوّل مراد تکرار و تعدد است؛ یعنی ما بارها دچار اشتباه شدهایم. در صورت دوّم چنین معنی میدهد «ای خدایی که همیشه پناهگاه ما هستی، این بار هم ما را پناه بده چون باز اشتباه کردهایم».
🔹لیک گفتی:گر چه میدانم سِرت
🔸زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
تشریح: بیت فوق در ادامهي این مصراع است «من چه گویم چون تو میدانی نهان» یعنی اگر چه تو علّام الغیوب هستی و نیازی نیست که اسرارم را برای تو بیان نمایم. امّا خودت ارشاد فرمودی که از من بخواهید به همین دلیل است که این خواهش را بر زبان میرانم. در «پیدا کنش» لفظ «کن» صیغه امر است و ضمیر«ش» راجع به «سر» و مراد از ظاهر، زبان میباشد در کل سخن پروردگار است خطاب به انسان.
🔹چون بر آورد از میان جان خروش
🔸اندر آمد بحر بخشایش به جوش
🔹درمیان گریه خوابش در ربود
🔸دید در خواب اوکه پیری رو نمود
🔹گفت ای شه مژده! حاجاتت رواست
🔸گر غریبی آمدت فردا، زماست
تشریح: در مژده، لفظ «باد» محذوف است بنابراین چنین معنی میدهد «ای شه مژده باد تو را». جمله «حاجاتت رواست» جملهای مستقل خبری میباشد. غریب نیز به معنای مسافر و مقصود این است که آن صدای غیبی از جانب خداوند گفت مشکلت حل میشود و اگر فردا مسافری آید، فرستادهای است از جانب ما که با علاج او مریضی کنیزک شفا مییابد.
🔹چونکه آید او حکیم حاذقست
🔸صادقش دان کو امین و صادقست
🔹 در علاجش سحر مطلق را ببین
🔸در مزاجش قدرت حق را ببین
تشریح: مطلق به معنای کامل میباشد و اشاره به لفظ سحر صرفاً من باب تشبیه و سرعت تأثیر آن است و گرنه بحث حلال و حرام بودن سحر نیست. خلاصهي مصراع دوم بیت دوم این است که در مزاج و افعال آن معالج، قدرت حق نمایان میگردد در نتیجه به واسطهی آن نیروی غیبی، بیمار شفا مییابد.
🔹خفته بود این خواب دید آگاه شد
🔸گشته مملوک کنیزک، شاه شد
تشریح: مراد از «گشته مملوک کنیزک» پادشاه است که پس از خواب از غم و اندوه نجات یافت.
🔹چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
🔸آفتاب از شـرق اخــتر ســوز شــد
تشریح: وعدهگاه مراد زمان وعده، مراد از روز فردا است، شرق به معنی مشرق، اختر سوز یعنی غایب کنندهي ستارهها. خلاصه اینکه صبح آن روز که وقت موعود یعنی زمان علاج کنیزک بود، فرا رسید.
🔹بود اندر منظره شــه منـتظر
🔸تا ببیند آنچــه بنمودند سـر
تشریح: منظره به جای نظرگویند و مراد از دریچهي (پنجره) است. مصراع دوم نیز اشاره به رؤیای صادقهای دارد که پادشاه در خواب دید.
🔹دید شخصی کاملی پر مایهیی
🔸آفتــابــی درمیــان ســایــهیی
تشریح: مراد از پرمایه کمال معرفت است، مانند نمودن آن غریب به آفتاب نیز به اعتبار انوار متلألی آن است، مراد از سایه، همین سایهی ظاهری یا سایهی جسم است و آوردن آن در مقابل آفتاب، آرایة ادبی محسوب میگردد و چون اجتماع این دو، امری غریب است لذا سبب لطافت کلام گردیده؛ یعنی شخص جامع الفضائل و الکمالات و منوّر به انوار باطنی، از دور میآمد.
🔹میرســـید از دور مــاننــد هــلال
🔸نیست بود و هست بر شکل خیال
تشریح: مانند کردن به هلال ماه به دو دلیل قابل توجیه است:
الف- به معنای انتظار و اشتیاق، زیرا مردم هلال ماه را با شوق وافر مینگرند.
ب- نحیف و ضعیف بودن انسان فانی نما به جهت کثرت مجاهدت و ریاضت وی بود همانطور که هلال ماه باریک و تکیده است. در مصراع دوّم طبیب را به اعتبار حقیقت وجودی آن هست نامید و تعبیر «نیست» برای آن شخص فانینما من باب مبالغه در تکیده و ضعیف بودن وی است. پسگویا وجود نداشت، انگار وجودی خیالی بود که از فرط لاغری معدوم به نظر میرسید.
🔹نیست وش باشد خیال اندر جهان
🔸تـو جــهانی بر خیــالی بیــن روان
تشریح: بدیهی است که انسان در افعال اختیاری خود، اول میاندیشد سپس آن را به انجام میرساند خواه آنچه را که اندیشیده است درست باشد یا غلط. به عبارت دیگر اگرچه اندیشه و خیال ظاهراً به چشم نمیآید و دیده نمیشود، امّا جهان آدمیان با تمام بزرگی خود بر مدار خیال و اندیشه میگردد.
🔹بر خیالی صلحشان و جنگشان
🔸وز خیالی فخرشـان و ننــگشان
تشریح: چون ظاهراً مصلحتی به ذهن میآید صلح را پیشه میکنند و زمانیکه ضرورتی به نظرشان میرسد جنگ صورت میگیرد. گاهی خود بزرگ بینی و خیالات واهی سبب مفاخره و غرور میشود و در مقابل وقتی متهم به اندیشه و خیالی نادرست میگردند، احساس یأس و ننگ و عار میکنند.
🔹آن خــیالاتی که دام اولیــاست
🔸عکس مه رویان بستان خداست
تشریح: در ابیات قبلی، ذکر ناچیز بودن خیال بود بنابراین احتمال دارد کسی آنها را غیر قابل اعتبار بداند و از این رو خیالات اولیا که مطلوب و مقصود میباشند را هم ضعیف و حقیر برشمرد. در اینجا رفع شبهه میکند که خیالات اولیا اینگونه نبوده بلکه صائب و قابل مدحاند.
خیال بر دو قسم است:
الف-«مراقبه»که برای غور و خوض کردن در قلب، به دستور «شیخ کامل» صورت میگیرد مثل تعلیم خیال يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ (مائده: ٥٤) که در نتیجهي مراقبات و مجاهدات مدام به وجود میآید و عشقی دوسویه پدیدار میگردد.
ب-«مکاشفه» یعنی علوم ذوقیی که بعد از مراقبات بر قلب سالك وارد میشود مثلاً در هر حالت مكاشفه که از جانب خداوند پیش میآید برای شخص سالک، فواید و مصالحی آشکار میگردد. سالک از طریق يُحِبُّهُم (محبت الهی) به طور کامل نه تنها به «علم الیقین» بلکه به «عین الیقین» دست مییابد لذا هر چه این مکاشفات و مراقبات افزون شود، عشق به خداوند بیشتر میگردد از اینرو آن را «دام اولیا» نامیدهاند. شاعر در مصراع دوم به مدح این حالت عاشقانه خیالی میپردازد.
در ادامه مراد از بُستان خدا صفت علم خداوند است پس به اعتبار جامعیت علوم بیعدد پروردگار آن را بستان خدا نام نهاد و مراد از مه رویان نیز علوم مختلفاند که همچون مه رویان، زیبا و دلربا دانسته شدهاند؛ اکنون اشاره میفرماید که وقتی علوم مختلف، زیبایی خاص خود را دارند، ذات و صفات خداوند به مراتب زیباتر میباشد، چرا که ذات پروردگار صاحب صفت علمیّت است. چنانکه در حدیث میآید: «إِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمَالَ»( ) «همانا خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد». واژهي جمیل همچون مه رویان اگرچه ظاهراً از زیبایی و جمال ظاهری حکایت میکند، امّا در واقع مراد فیوض معنوی پروردگار بوده که در قالب صفت علم خداوندي نمایان میگردند و از جایی که اولیای الهی به چنین صفاتی متصف میشوند لذا علم آنها كه در برابر علم پروردگار خیالی بیش نیست، زیبا، معنوی و ذوقی دانسته شده است به عبارت دیگر این خیالات (علوم) که بر قلب اولیا طاری میگردد وساوس شیطانی و نفسانی نمیباشند و شبیه آنچه برای اهل دنیا (جاهلان شریعت و مدعیان دروغین طریقت) که خیال را کمال و کشف و جهل را علم میپندارند، نیست و بیتردید این خیالات اولیا، خیالاتی حقیقی و القا رحمانی و الهام ربانی است.
🔹آن خیالی را که شه در خواب دید
🔸در رخ مهمــان همــی آمـد پدیــد
تشریح: نباید چنین پنداشت که قاصد غیبی در خواب پادشاه کسی، غیر از مهمانی است که از راه میرسد و هرگز آن دو جدای از هم نیستند بلکه دقیقاً یک شخصاند.
🔹نور حـــق ظاهر بــود اندر ولی
🔸نیــک بین باشــی اگـر اهل دلی
تشریح: مولانا در این بیت اشاره میفرماید که نور حق را میتوان در سیمای مرد خدا به وضوح مشاهده نمود و سپس به بيان ویژگیهای منحصر به فرد مهمان میپردازد. خصایصی همچون دیگر اولیای الهی.
لازم به ذکر است که تنها اهل دل قادر به مشاهدهی این انوار الهی متجلی در سیمای اولیای پروردگار هستند و مراد از انوار الهی صرفاً صفت نورانیت نیست بلکه آثار همنشینی و مصاحبت با ایشان است که سبب افزایش محبت الهی، رغبت به سوی آخرت و نفرت از دنیا و ماسوی الله در قلب آدمی میگردد.
در حدیث شریف نيز آمده است: «اِذَا رَؤا وَالذکُرُوا». پروردگار عالمیان هم در کلام پاک خود صراحتاً بدان اشاره میفرماید:
سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ (فتح: ٢٩)
🔹آن ولی حق چو پیدا شد ز دور
🔸از سرا پایش همی میریخت نور
تشریح: پیدا به معنی ظاهر بوده و لفظ «همی» زاید است.
🔹شه به جای حاجبان در پیش رفت
🔸پیش آن مهمان غیب خویش رفت
تشریح: حاجب به معنی دربان است.
🔹ضیف غیبی را چو استقبال کرد
🔸چون شَکرگویی که پیوست او به وَرد
تشریح: پادشاه وقتی به استقبال مهمان غیبی رفت طوری با هم برخورد کردند که انگار شکر و برگ گل به هم آمیخته است. در این بیت اشاره دارد به اینکه پادشاه هم از کمالات باطنی خالی نبود، چنانکه در آغاز داستان اشاره فرمود كه: «ملک دنیا بودش و هم ملک دین».
🔹هر دو بحری آشنا آموخته
🔸هر دو جان بیدوختن بردوخته
تشریح: مراد از بحری کسی است که به راههای دریا آشنا باشد و مقصود از آشنا آموخته این است که هردو شناگری میدانستند. در این بیت مولانا اشاره مینماید که این دو تن (پادشاه و مهمان) سالک دریای حقیقت و معرفت بوده و با یکدیگر اتحاد و پیوستگی داشتند چنانکه این اتحاد باطني درمیان مردان خدا امری بدیهی و قطعی است.
🔹آن یکی لب تشنه و آن دیگر چو آب
🔸آن یکی مخمور وان دیگر شراب
تشریح: در این بیت نیز بیان طالب و مطلوب بودن پادشاه و مهمان را عنوان میکند و تشبیهاتی را در این باب به کار میبرد.
🔹گفت معشوقم تو بودستی نه آن
🔸لیک کار از کار خیزد در جهان
تتشریح: مولانا در این بیت میفرماید بیتردید شايستهي عشق و محبّت من تو بودی ای عارف کامل؛ امّا در عالم اسباب معمولاً یک امر باعث و بهانه برای امری دیگر میشود، به عبارتی خداوند عشق کنیزک را سبب زیارت و ملاقات طبیب الهی (تو) قرار داد گویا کنیزک مقصود بالعرض بود و تو مقصود بالذات.
🔹ای مرا تو مصطفی من چو عمر
🔸از برای خدمتت بندم کمر
تشریح: مراد مولانا از تشبیه فوق این است که مصطفی صلى الله عليه وآله وسلم را مخدوم و عمر رضی الله عنه را خادم عنوان نماید؛ لذا پادشاه خود را عمر ضی الله عنه و مهمان را مصطفی صلى الله عليه وآله وسلم بر میشمارد.
لازم به ذکر است این تشبیه از زبان مولانا بیان شده است نه پادشاه، پس شبههای مبنی بر اینکه چگونه پادشاه از شخصیت متعالی حضرت مصطفی صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت عمر ضی الله عنه مطلع بوده پیش نمیآید. داستان مربوط به زمان پیش از اسلام است پس نیازی نیست که برای سؤال مقدر پاسخی توجیهی بیان گردد گویا پادشاه کتب پیشینیان (تورات و انجیل) را مطالعه کرده و از وقایع تاریخی پیش رو آگاهی داشته است.
نکتهي پایانی نیز این است که به کار بردن واژهي «عُمَر» تنها من باب رعایت وزن شعر و قافیه بوده و توجیه دیگری ندارد.
ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی
🌼در حدیث شریف روایت شده است هنگامی که مرگ انسان نزدیک میشود، فرشتگان قبض روح بر بالین انسان حاضر شده و مشغول خارج کردن روح میگردند؛ دست و پا و سایر اعضاء را بو میکشند تا بوی ایمان را بیابند اگر در دل «ایمان» باشد، دست و پاها بر اثر آن معطّر میشود.
❤مرکز خوشبویی «دل» است❤
و عطر آن به سایر اعضاء میرسد، همانند باغ یا گلی که منبع خوشبویی است و عطر خوش آن نه تنها بر لباس و تن عابر سرایت میکند بلکه به ذریعه باد در محیط نیز پخش شده و ممکن است تا دور دستها هم برسد.
🌼 بهرحال منظور این است که دل، اصل انسان و انسانیت است که باید درست شود و اوّلین گام اصلاح آن «پذیرفتن ایمان» است. ایمان در قلب است امّا اثر آن بر سایر اعضاء و جوارح آشکار میگردد.
💚قلب محل ایمان و اعضاء محل اسلام💚
🌼از آن جایی که ایمان مخفی و پوشیده است پس جایگاه آن در «دل» میباشد و اسلام که متعلّق به ظاهر و اعمال ظاهری است جایگاهش در اعضاء و جوارح ظاهری انسان است، اگر شما نماز میخوانید با دست و پای خود نماز میخوانید و بیننده، ظاهر شما را میبیند که در حال نماز خواندن هستید امّا در حقیقت نماز شما برگرفته از باور و ایمانی است که منشأ آن از دلتان سرچشمه میگیرد؛ اگر محبّت و ارادت به خداوند تعالی در دلتان پیدا نمیشد، آیا نماز میخواندید؟! پر واضح است که در اصل، «دل» خوانندهی نماز است و اعضای ظاهری صورت عمل آن را شکل میدهند.
💜محل ایمان دل است💜
و هرگاه که اثر آن بر دست و پا ظاهر شود، اسلام شکل میگیرد؛ به همین خاطر ایمان «پوشیده» و اسلام «ظاهر» است.
🌼 در حدیث شریف روایت شده است:
💙«اَلاِیمَانُ سِرٌّ وَالاِسلامُ عَلانِیَةٌ»💙
❤ایمان مخفی (و برای دل) است و اسلام آشکار (و برای اعضای ظاهر) است❤
همان شئ مخفی هنگامی که پوشیده است، نامش «ایمان» است و اگر ظاهر و اثر آن در اعضاء و جوارح مشاهده شود نامش «اسلام» میگردد.
💜اگر خواهی که گردی بنده خاص
💜مهیّا شو برای صدق و اخلاص
💙برو خود را زِ راه خویش برگیر
💙به هر لحظه درآ ایمان ز سرگیر
🧡به باطن نفس ما چـون هست کافر
🧡مشو راضی به دین اسلام ظاهر
💚زِ نو هر لحظه ایمان تازه گـردان
💚مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
📝 برگرفته از کتاب » به سوی آرامش » از آثار » حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله » مترجم » عبدالمنان پناه » صفحه ۳۲
✨شیوهٔ آمرزشخواهی در ماه مبارک رمضان اینگونه است که از تمام گناهان برای همیشه توبه کنید؛ اگرچه این توبه پس از عید بشکند و دوباره دامن به گناه آلوده شود، اما شما را به خدا در این ماه توبهای جانانه و دائمی بکنید.
اینطور نباشد که در این ماه برای توبهکردن نیز حدومرز تعیین کنید که ما فقط در همین ماه توبه میکنیم! نیک بدانید که این طرزِ فکر از توبه، سبب باطلشدنِ توبهٔ شما میشود!
✨باری، برای درستی و قبولیت توبه لازم نیست توبه تا پایان عمر نشکند و دوباره دامن به آن گناه آلوده نگردد، اما این نکته لازم و ضروریست که به وقتِ توبه کردن تا پایان عمر ارادهٔ ترک همهٔ گناهان بشود.
براستی چه مشکلی در این است که آدمی یکبار برای همیشه از گناهان توبه کند؟!
✍برخیاز ملفوظات حکیمالامت تهانوی رحمهالله، ملفوظ شمارهٔ ۲۱۵۷.
من با طلاب علوم ديني بيشتر از مريدان محبت دارم بر من صفت طالب العلمي غالب است عيوبم را از طلاب نميپوشانم اما دوست ندارم عيوبم بر مريدان ظاهر گردد چرا كه ارتباط پير و مريد بر اساس محبت است و با كمي بدبيني از بين ميرود زيرا محبت عوام بيشتر بر اساس تصورات است و با تغيير يافتن تصورات محبت شان نيز از بين ميرود. چرا كه محبت شان بر اساس علم است و علم شاگردان بعد از اطلاع يافتن از عيوب هم باقي است و اين ارتباط تا بقاي علم باقي ميماند. مولانا هنگام غذا او را همراه خود نشاند چند طالب فقير كه مهمان مولانا بودند، عقب رفتند مولانا فرمود: چرا شما عقب رفتيد؟! آيا به اين خاطر كه يك شخص عالي رتبه دولتي با من نشسته است؟! خوب بدانيد كه شما عزيزان من هستيد آنقدر كه شما نزدم معزز و محترم هستيد او نيست. سپس همه طلاب فقير را همراه خود سر سفره نشاند و غذا داد. |
مأخذ: تحفة العلماء:1/60 |
بسم الله الرحمن الرحیم
🔻(نینامه)
🔹بشنو از نی چون حکایت می کند
🔸وز جداییها شکایت می کند
📝تشریح: مراد از نی روح انسانی است که در عالم ارواح (ملکوت) مشغول محبت و معرفت حق بوده، امّا عالم اجسام (ناسوت) که وابسته به صفات جسمانی (شهوت و غضب) است، بر آن غلبه نموده و به همین سبب در صفات روحانی یعنی محبت و معرفت کاستی به وجود آمده است.
مطالعهی دفاتر عشق یا صحبت انسان کامل و مصاحبت با اهل عشق، بیتردید باعث کشف حقیقت و یادآوری حالت اصلی وی میشود و با رفتن و مغلوب شدن این حالات، انسان تأسف میخورد و با زبان قال یا حال ندامت خود را ابراز میدارد.
در اینجا این تأسف و ندامت به نی نسبت داده شده و از یاد نباید برد که صفات پسندیدهی روح زیاد است و با جدایی انسان از هر کدام در وجود وی، کمی و کاستی پدید میگردد و اکنون از زبان نی این دوری از صفات متعالی همچون محبت، معرفت و ذکر دایم را میشنویم و این چنین شکوه و شکایت از جداییها را از زبان نی مشاهده مینماییم.
در ابتدا شاید سؤالی مقدر مطرح گردد که چرا مثنوی مولوی با حمد پروردگار آغاز نگردید؛ پاسخ این است که لزوماً در نگارش متون شروع با حمد پروردگار الزامی ندارد و حمد زبانی و لفظی نیز کفایت میکند همچنانکه قبل از خوردن و نوشیدن، نیازی به نوشتن حمد خداوند نیست و در همان حد ادای لفظ، کافی میباشد.
🔹کز نیستان تا مرا بُبریده اند
🔸از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
📝تشریح: با تشبیه روح به نی، مانند کردن عالم ارواح به نیستان نیز دلانگیز است.
مراد اینکه مرا از عالم ارواح جدا کرده و در عالم ناسوت به حدی مبتلای دردم که اگر کسی نالهام را بشنود، جگرش خون می شود.
غرض از مرد و زن نیز ابنای زمان است و این یک قاعدهي کلّیست که مسلماً دردمند حقیقی قطعاً بر دیگران تأثیر میگذارد بنابر این سرایت دردمندی به دیگران شگفتانگیز نیست.
🔹سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق
🔸تا بگویم شرح درد اشتیاق
تشریح: هر چند از حال انسان دردمند، اکثر مردم متأثر می شوند امّا بعضی به دلیل سنگ دلی التفاتی بدان نداشته و حتّی وی را فردی متظاهر میدانند.
«نی» به چنین افرادی پاسخ میدهد که انکار شما بدین سبب است که از درد فراق و درک دوری و هجران بیخبرید.
مسلماً ادراک ناله و فغان من، محتاج سینهایست که از هجران کسی پاره پاره باشد.
قطعاً چنین افرادی صلاحیت و شایستگی آن را دارند که درد اشتیاق خود را برایشان بازگو نمایم.
مراد از سینه، سینهی، مخاطب یا سینهی خود شخص است. منظور اینکه علیرغم آه و ناله و فریاد از شدت درد و غم، همچنان دلتنگ نیستم بلکه آرزوی من است که از فراق، جگرم پاره پاره شده تا بتوانم درد اشتیاق را اظهار نمایم.
در واقع این یک اصل است که عاشق از درد عشق، لذّت میبرد و نمی خواهد این لذّت را از دست دهد. (این چنین گفت مرشد گرامی ام رحمه الله)
🔹هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش
🔸باز جوید روزگارِ وصل خویش
تشریح: در این بیت سبب حکایت و شکایت نی مذکور است. بدیهی است که هر شخص وقتی از اصل خود جدا شود، جویای زمان وصال خود می گردد، من هم چون از عالم ارواح جدا شدهام (و صفات متعالی من ضایع شده) طالب باغ و بهار حقیقت روح خود هستم.
🔹من به هر جمعیتی نالان شدم
🔸جفت خوش حالان و بدحالان شدم
🔹هر کسی ازظنّ خود شد یار من
🔸وز درون من نه جست اسرار من
تشریح: درد عاشق و طالب بر دیگران تأثیر می گذارد، امّا اکثر مردم اجمالاً این قدر درک میکنند که صدمه یا مصیبتی بدو رسیده اگر هم به تفصیل از آن اطلاع یابند،آن را بر حال خود قیاس کرده و چنین میپندارند که مصیبت این شخص عاشق شبیه گرفتاری هاییست که ما بدان مبتلاییم.
گویا اندوهش از فراق همسر متوفی یا از بیماری نزدیکان و یا به خاطر فقر و تنگدستیست شاید هم از معشوقهای بیوفایی دیده؛ و لیکن چنین نیست و هیچکس حقیقت حال او را نمیداند.
بیگمان آه و نالهی نی بر کسی پوشیده نیست همچنانکه ناله و فغان عاشق نیز ظاهر و آشکار است تا جاییکه دیگران با وی غمگساری مینمایند و لیکن حقیقت دردش درد طلب قرب الهیست که کسی آن را نمی فهمد.
🔹سرّ من از نالهی من دور نیست
🔸لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تشریح: گرچه حقیقت دردم از آه و ناله فهمیده می شود امّا چون این حالت یک امر ذوقی بوده حواس ظاهری و عقل برای ادراک آن کافی نیست.
مراد از نور، قابلیت ادراک است و همهی امور ذوقی همین حالت را دارند، گرسنگی را کسی می داند که لااقل یک بارگرسنه شده باشد وگرنه حتی اگر عاقلترین فرد جهان هم باشد از ادراک آن قاصر است.
🔹تن زجان و جان زتن مستور نیست
🔸لیک کس را دید جان دستور نیست
تشریح: بدن از روح و روح از بدن پوشیده نیست، امّا هیچ کس اجازهی دیدن روح را ندارد.
در واقع این بیت مثالی برای مضمون بالا است.
چنانکه میفرماید علیرغم نزدیکی جسم و روح، دیدن روح خلاف عادت است؛ لذا نزدیک بودن به چیزی نمیتواند دلیل بر ادراک آن باشد تا مادامیکه قوّهی مدرکه قابلیت درک آن را ندارد.
درست شبیه درد من که با وجود علایم ظاهری قابل درک نبودن آن تعجبآور نیست.
🔹آتش ست این بانگ نای و نیست باد
🔸هر که این آتش ندارد نیست باد
تشریح: در این بیت نالهی نی، بیان تأثیرگذاری طالب حق است به نحوی که آتش عشق وی حتی قادر است دیگران را هم بسوزاند.
چنانکه از صحبت عاشق حقیقی در دیگران هم ذوق و هیجان پدید میآید و شبیه وزش باد که گذراست و تأثیر بسزایی ندارد، نیست.
شاعر دولت عظمی بودن عشق را اینگونه بیان میکند که نفرین باد بر کسی که از دولت عشق بینصیب است و مرگ برای وی از زندگی بهتر است و در تعبیری دیگر برایش دعای خیر مینماید که اگر دچار و مبتلا به دولت عشق نیست، به آن دچار و مبتلا گردد و بیخودی و فنا نصیبش گردد. (این چنین گفت مرشد گرامی ام رحمه الله)
🔹آتش عشق ست کاندر نی فتاد
🔸جوشش عشق ست کاندر می فتاد
تشریح: مراد از نی طالب است و وجه شبه نی و طالب، آه و ناله میباشد و مراد از مِی، حالتی است که طالبان را از خود بیخود میکند.
بنابراین در این بیت شأن عشق و محبّت بیان شده و اینکه محبت و عشق هم صفت محبوب است و هم صفت محب.
هر چند بین این دو صفت هم فرق فراوان است.
«چه نسبت خاک را با عالم پاک»
امّا مشارکت اسمی نیز نعمت کمی محسوب نمیگردد.
چنانکه: «بلبل! همین که قافیه گل شود بس است».
بر خلاف اکثر صفات دیگر که یا برای عبد است یا معبود؛ در اینجا صرفاً وصف محب و محبوب بیان گردیده، لازم به ذکر است نی را آتش نامیدن و جوشش را به مِی نسبت دادن نیز در واقع تعبیری شاعرانه به شمار میرود و من باب درک بهتر مطلب عنوان شده است.
🔹نی، حریف هر که از یاری بُرید
🔸پرده هایش پردههای ما درید
تشریح: مراد از حریف هم نشین است، گاهی حریف معنای دوست میدهد و گاهی دشمن.
در اینجا حریف به معنای دوست است و بیت اشاره به مضمون «لیک چشم و گوش را آن نور نیست» دارد.
کسی که از محبوب خود دور شود، با نی مجانست و مناسبت داشته و حقیقت درد و غم را خوب می داند.
مولانا میگوید: بر ما گرفتاران فراق این نالههای زار تأثیرگذاشت و پردههای غفلت و سستی از دلهای ما برداشته شد و سرگرم طلب شدیم (به سوراخهای نی که از آن صدا بیرون می شود پرده گویند و تکرار لفظ پرده به زیبایی بیت افزوده است).
🔹همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
🔸همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
تشریح: بر اثر نالهی نی غفلت از دل برداشته میشود وگرمیای دلپذیر پدید میآید.
لازمهی رفع غفلت کاستن شهوات است که در نتیجهی آن، برای نفس حالتی ناگوار بوجود خواهد آمد و در مقابل برای روح غذایی مهنّا مهیّا خواهد شد.
بنابراین وقتی سوز عشق نی برای مخاطب چنان هیجان و تأثیری به ارمغان داشته باشد برای شخص نایی چه اثر شگرفی به دنبال خواهد داشت؟!
لذا بنابر چنین اصل و قاعدهای طالب وصال در مسیر وصول الی الله عاشقانهتر راه میپیماید.
به همین خاطر میگوید: مانند نی نه زهری است (نسبت به نفس) و نه تریاقی است (نسبت به روح).
مولانا رحمه الله قرب و وصال را «دمسازی» یعنی موافقت وکثرت طلب را «مشتاقی» تعبیر کرده یعنی عاشق در عین وصل نیز صبر و سکون ندارد.
سعدی رحمه الله میفرماید:
🔹دلارام در بر، دلارام جوی
🔸لب از تشنگی خشک بر طرف جوی
🔹نگویم که بر آب قادر نی اند
🔸که بر ساحل نیل مستسقیاند
🔹نی حدیث راه پُر خون می کند
🔸قصّه های عشق مجنون می کند
تشریح: مراد از راه پرخون طریق عشق میباشد؛ چون در عشق است که چشمها خون میبارند.
به همین جهت، تعبیر «راه پر خون» را در بیت مذکور عنوان نمود.
مقصود از مجنون نیز مطلق عشّاق است.
از این رو این نی یعنی عاشق صادق در تحت نالهي خود قصهی عشّاق و حکایت عشق را بیان میدارد.
🔹دو دهان داریم گویا همچو نی
🔸یک دهان پنهان ست در لبهای وی
🔹یک دهان نالان شده سوی شما
🔸های و هویی در فکنده در سما
🔹لیک داند هر که او را منظرست
🔸کاین فغان این سرّی هم زان سر است
🔹دمدمه این نای از دمهای اوست
🔸های و هوی روح از هیهای اوست
🔹محرم این هوشجز بیهوش نیست
🔸مر زبان را مُشتری چون گوش نیست
تشریح: هر چند که داستان نی از نالهاش معلوم است، امّا این قصهی عشق در واقع داستان هوش حقیقی و عقلی است که به مدد آن معرفت الهی بدست میآید و این مفهوم را تنها کسی می¬تواند بفهمد که تعلقی به غیر الله نداشته باشد و به تعبیر شاعر «بیهوش» باشد و این حالت خاص و ویژهی عاشق است؛
همانگونه که آنچه از زبان بیرون می¬شود را تنها گوش درک می¬کند گویا گوش مشتری یعنی خریدار زبان است، چرا که بین زبان و گوش مناسبت وجود دارد و دیگر حواس انسان چون مناسبتی با صوت ندارند از ادراک آنچه زبان میگوید، قاصرند.
🔹گر نبودی نالهی نی را ثمر
🔸نی جهان را پر نکردی از شکر
تشریح: با ناله نی طلب پیدا میشود و بر اثر جویندگی، معرفت حاصل می گردد پس نالهی نی (طالب) بینتیجه نخواهد بود.
اگر بدین وسیله معرفت حاصل نمی شد، هزاران عارف که در دنیا هستند، از کجا آمدهاند؟!
مراد از شکر معرفت است و شاعر با آوردن لفظ نی و شکر کلام خود را تلطیف نموده است.
🔹در غم ما، روزها بی گاه شد
🔸روزها، با سوزها همراه شد
تشریح: طالب صادق گرچه واصل شمرده میشود، امّا هیچگاه از وصال خویش سیر نمی گردد و دائماً طالب ترقی و اعتلا میباشد.
وی چون مقامات رفیع بعدی را مینگرد خود را پست و دون رتبه دیده و برگذشتهي خود تأسف میخورد و از عمر هدر رفته و تلف شدة خویش نادم و پیشمان است و از اینکه عمر خود را در سوز و گداز دنیوی صرف نموده و در نهایت چیزی حاصل نکرده افسوس میخورد (مضمون این بیت با مصراع «همچو نی دمساز و مشتاقی که دید» ارتباط نزدیکی دارد).
🔹روزها گر رفت،گو، رَو، باک نیست
🔸توبمان ایآنکهچونتو پاک نیست
تشریح: بر روزهای تلف شده نباید حسرت خورد چون دولت عشق که دولتی پاینده و استوار است از تمام کاستیها پاک و مبرّا بوده و تنها وجود عشق کافیست.
به نظر میرسد از آنجا که در بیت پیشین نوعی خودستایی دیده میشد شاعر برای مرتفع ساختن آن، به مدد این بیت اصلاحیهای صادر نمود تا در برابر نعمتهای الهی ناسپاسی تلقّی نگردد.
🔹هر که جز ماهی، زآبش سیر شد
🔸هرکه بیروزیست روزش دیر شد
تشریح: در ابیات گذشته شرح افرادی بودکه حتّی مشاهدهی تجلّیات نیز ایشان را سیر نمی کرد و مدام تشنهي معرفت بودند، چنین افرادی شبیه ماهی هستندکه هیچگاه از آب سیراب نمی شوند.
در این بیت به بیان دو گروه از افراد پرداخته شده یکی آنها که برآنچه حاصل نمودهاند قانع هستند که این افراد شباهتی به ماهیان تشنه ندارند.گروه دیگر اشاره به کسانی استکه چیزی حاصل ننمودهاند! و شاعرآنها را بیروزی نامیده چرا که عمر آنها در مسیر بیحاصلی تلف گردیده است.
مراد شاعر از به کار بردن عبارت «دیر شدن روزی» ترغیب و تشویق سالکان طریق معرفت است به سیر دائم در وصول الی الله.
🔹درنیابد حال پخته هیچ خام
🔸پس سخن کوتاه باید، والسلام
تشریح: در ابیات فوق، افراد به سه دسته تقسیم شدند:
الف- انسانهای کامل که مانند ماهی میباشند.
ب- انسانهای ناقص که شباهتی به ماهی ندارند.
ج- انسانهای بیبهره که بیروزی نامیده شدهاند.
همان طورکه انسان محجوب و بینصیب حالت انسان واصل را نمیفهمد، شخص ناقص نیز حالت مرد کامل را نمیتواند درک کند.
چون فهم امور ذوقی با دلایل و قیاس غیر قابل درک است.
به همین دلیل وقتی شاعر آثار و ثمرات کمال عشق را بر میشمرد امّا مخاطب بیذوق از درک آن عاجز است، وی را انسان خامی میداند که سخن شخص باتجربه را نمیفهمد در نتیجه ترجیح میدهد که سخن را کوتاه نماید، زیرا اطالهی آن سودی نمیبخشد.
از این رو شاعر سخن را خاتمه میدهد، زیرا بر این باور است که: «والسلامة فی السکوت» یعنی چون در اظهار اسرار، امکان بدفهمی ناآگاهان وجود دارد پس سکوت بهتر است. (این چنین گفت مرشد گرامیام رحمه الله)
🔹باده در جوششگدای جوش ماست
🔸چرخ در گردش اسیر هوش ماست
🔹باده از ما مست شد نی ما از او
🔸قالب از ما هــست شد نی ما از او
🔹بر سماع راست هر کس چیر نیست
🔸طعمهی هر مرغکی انجیر نیست
🔹بند بگسل، باش آزاد ای پس
🔸چند باشی بند سیم و بند زر؟
تشریح: در ابيات پیشین گفته شد که خام حالت پخته را نمی تواند بفهمد، پس بیان اسرار معرفت بیهوده است.
با ذکر این مطلب، برای طالبان اسرار نوعی اشتیاق پدید آمد که فهمیدن اسرار موقوف بر پختگی است.
به همین دلیل سؤال میشود؛ اگر خام بخواهد پخته گردد چه روشی را باید برگزیند؟
شاعر در جواب رهنمون میشود که میبایست تعلقات خود را قطع نموده تا از اسارت زرق و برق دنیا رهایی یافته و تا وقتی وابستگی به دنیا کم نگردد، محبّت خداوند در دل سالک معرفت جای نخواهدگرفت.
نکته: مراد از ما سوی اللّه سه نوع دلبستگی است:
1- دلبستگیهای پسندیده که شریعت بدان امر فرموده و این تعلّقات عین تعلق به حق است و نپرداختن به آنها ناجایز است.
2- دلبستگیهای ناشایست که آنها را شریعت نهی کرده و اجتناب از آن واجب است.
3- دلبستگیهای مجاز و مباح که نه طاعت به شمار میآید و نه معصیت و اگرچه نیازی به قطع آن نیست. امّا سعی در تقلیل آن ضروری مینماید. پس مراد از قطع تعلّق، تعلقات مذموم و مباح است نه تعلّق محمود و پسندیده.
🔹گر بریزی بحر را در کوزهای
🔸چند گنجد؟ قسمت یک روزهای
🔹کوزهی چشم حریصان پُر نشد
🔸تا صدف قانع نشد، پر درّ نشد
تشریح: این دو بیت در مذمت حرص و ترک آز و طمع میباشد که هیچ حاصلی برای انسان به ارمغان نمیآورد.
شاعر میفرماید: اگر آب دریا را درون کوزهای بریزی چقدر گنجایش دارد؟!
مسلّماً به اندازهي مصرف یک روز بیشتر جای نخواهد گرفت.
به عبارت دیگر ظرفیت ظرف به اندازهي گنجایش آن است از این رو بهرهي آدمی از ثروت دنیایی به اندازهای است که از آن استفاده میکند.
لذا شاعر جمع مال و ثروت اندوزی را نکوهش و قناعت را ستایش و مدح نموده و اشاره میکند که قسمت انسان همچون ظرفی است که گنجایش خاص خود را دارد و نمیتوان بیشتر از ظرفیت آن روزی خورد و استفاده نمود.
در ادامه شاعر به ذکر محاسن قناعت پرداخته و اشاره مینماید که اگر انسان قناعت پیشه کند همچون صدف که از قطرهای باران مرواریدی درخشان به دست میدهد، او نیز به مروارید متلألی معرفت حقیقی، دست خواهد یافت. (این چنین گفت مرشد گرامیام رحمه الله)
🔹هر که را جامه زعشقی چاک شد
🔸او ز حرص و عیب کلّی پاک شد
تشریح: به لحاظ دستوری نمیتوان واژهی «عیب» را موصوف و «کلّی» را صفت آن دانست چرا که در واقع ترکیب «عیب کلّی» تأکیدی برای لفظ پاک میباشد.
این بیت اشاره به بریدن از تعلّقات ماسوی اللّه و همچنین ترجیح دوری از حرص دنیا را بیان میکند به نحوی که قطع این تعلّقات و ترک حرص با دلالت و رهبری عشق آسان میگردد و در واقع با عشق الهی است که انسان از دام حرص و اخلاق رذیله پاک و رها میشود.
✔️نکته: اخلاق رذیله به دو شکل علاج میگردد:
اوّل جزئی؛ یعنی افراد جدا جدا علاج میشوند همان طورکه در احیاءالعلوم و کتب دیگر نوشته شده و آن را «طریق سلوک» گویند.
دوّم شکل کلّیکه با ذکر و عبادت یا به طریقیکه شیخ کامل تجویز نماید محبت حق تعالی در قلب انسان پیدا میشود و هرگاه غلبهي عشق و محبت الهی بر قلب سالک طاری گردد، هستی مجازی وی نابود و مضمحل گشته و خودستایی و خود پرستی که از زمرهي اخلاق ذمیمه محسوب میگردد برطرف میشودکه به این شکل و شیوه «طریق جذب» میگویند.
روش اوّل بیخطر است امّا طولانی و روش دوّم خطرناک است لیکن کوتاه و در این باب آراء و نظرات شیوخ طریقت مختلف. بیگمان در مولانای رومی شکل دوّم مستولی است.
لذا آن را تعلیم داده و به جانب آن ترغیب نموده و تعریف و مدحش می کند.
🔹شاد باش ای عشق خوش سودای ما
🔸ای طبیب جمله علتهای ما
🔹ای دوای نَخوت و ناموس ما
🔸ای تو افلاطون و جالینوس ما
تشریح: در این ابیات شاعر به ستایش عشق میپردازد و عشق را سودایی خوش برمیشمارد و میگوید: با عشق وجود تو افکار ما درست و امراض، علاج میشوند. با تو کبر و عزّت طلبی دفع میگردد.
بیتردید عشق ذلت و خواری به بار میآورد، امّا این ذلّت و خواری مذموم و ناشایست نیست.
از ضمن اینکه قاعدتاً ذلّت و عزّت غالباً در یک جا جمع نمیشوند و وجود هر کدام، دیگری را دفع مینماید.
🔹جسم خاک ازعشق برافلاک شد
🔸کوه، در رقص آمد و چالاک شد
تشریح: مراد از جسم خاک، کالبد مبارک رسول اقدس صلى الله عليه وآله وسلم است و مراد از افلاک، معراج میباشد.
رقصیدن کوه هم اشاره دارد به قصّهی موسی عليه السلام که دیدار حضرت حق را طلب نمود، آن چنان که در بیت بعدی این موضوع را تصریح میفرماید.
مراد این است که رفتن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به معراج از سر عشق بود چرا که ایشان محبوب بودند و به محبوب قرب و عروج عطا می¬شود همچنانکه تقاضای حضرت موسی عليه السلام از خداوند در باب دیدار حق نیز از سر محب بودن وی بیان شد و به سبب این عشق که در قلب موسی عليه السلام غلیان داشت تجلی حق تعالی بر کوه ظاهر شد و در نتیجه آن کوه به حرکت در آمد بر اثر آن حضرت موسی عليه السلام از هوش رفت و بر زمین افتاد چنانکه مولانا این حالت را مجازاً به رقص کوه تعبیر کرده است.
نتیجه این است که معراج اثر محبوبیت بود و رقصیدن کوه تأثیر محب بودن، هر چند در هر دو مدح عشق مقصود است.
نکته: از حکایت موسی عليه السلام بعضی گمان میبرندکه دیدار باری تعالی در دنیا ممکن است چون در قرآن «فلمّا تجلّی ربه»آمده؛ لذا باید توجه داشت هر چند معنای رؤیت دیدن است، امّا نفی دیدار موسی عليه السلام از عبارت «لن ترانی» که در قرآن به صراحت آمده، استنباط میشود.
از سویی معنای تجلی نیز ظاهر شدن است و این فعل ویژهی حق سبحانه تعالی است و سند اثبات آن در قرآن ذکر شده است.
باید توجه داشت بین این دو فرق بسیار است و با اثبات یکی دیگری اثبات نمیگردد و اگر غیر از این بود در قرآن، نعوذ باللّه تعارض بوجود میآمد.
خلاصهی آیه این است که توسط حق تعالی پردههای حجاب برداشته شد، امّا موسی عليه السلام نتوانست خداوند را ببیند و از هیبت آن بیهوش گردید.
🔹عشق، جانِ طور آمد، عاشقا
🔸طور مست و خَرّ موسی صَاعِقا
🔹سرّ پنهان است اندر زیر و بم
🔸فاش اگر گویم جهان بر هم زنم
🔹آنچه نی میگوید اندر این دو باب
🔸گر بگویم من جهان گردد خراب
🔹با لبِ دَمسازِ خود گر جفتمی
🔸همچو نی، من گفتنیها گفتمی
تشریح: در ابیات فوق شأن و شوکت عشق بیان میگردد. مولانا میگوید که مقتضای مقام این بود که آثار و اسرار عشق را مفصل تشریح میکردم؛ امّا چون عشق سراسر ذوق و توکّل است و بدون حصول آن رموزش درک نمی شود و از طرفی بعضاً فراتر از عقل عموم است و بیم بدفهمی و الحاد میرود لذا از بیان و اظهار آن معذورم. قطعاً اگر محرمی می داشتم، اسرار عشق را همچون نی بیان میکردم.
🔹هر که او از همزبانی شد جدا
🔸بینوا شد گر چه دارد صد نوا
تشریح: در این بیت قاعدهای کلی بیان می شودکه مکمّل بیت قبل است.
مولانا میفرماید: کسی که از هم زبان خود جدا شد (گرچه زبان آور و محقق باشد) باز هم پریشان و بیسر و سامان به شمار میآید.
زیرا قادر به اظهار مکنونات قلبی خود نیست.
🔹چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
🔸نشنوی زین پس زبلبل سرگذشت
🔹چونکهگل رفت و گلستان شد خراب
🔸بوی گل را از که جوییم از گلاب
تشریح: مولانا در این ابیات به مضمون قبلی اشاره میکند و میفرماید وقتی موسم گل به پایان میآید و با آمدن خزان بساط گلستان برچیده میشود دیگر بلبلی در بوستان نیست، زیرا بیتردید سبب آوازخوانی بلبل وجود گل بود.
مولانا در ادامهی این مثال میفرماید: علت ذکر مطلب هم وجود مخاطب و شنونده است لذا وقتی مخاطبی نباشد سکوت بهتر است.
از این رو اگر رموز عاشقان را ذکر کنم یقیناً عالم تباه میشود و این راز همان راز وحدت الوجود است که خلاصهي کلام عشاق محسوب میگردد و مخلص کلام این است که هر آنچه غیر خداست معدوم و فنا پذیر است و تنها وجود حقیقی محبوب اعظم است که جاودان و پایدار میباشد.
لازم به ذکر است بیان راز وحدت الوجود امری خلاف شریعت نیست چنانکه به زودی به آن خواهیم پرداخت.
نظر به اینکه مطلب مذکور امری ذوقی و حالی است غالباً الفاظ و عبارات از بیان آن قاصرند لذا بسیاری از عوام در مورد آن دچار اشتباه، اوهام و خیالات میشوند زیرا قدرت تشخیص بین حلال و حرام را ندارند و بنابر تفسیر و تأویل خودسرانه، احکام شریعت را ترک میکنند در حالی که نظام عالم بر شریعت موقوف است و با ترک آن برای همیشه در عالم تباهی پدید میآید.
علت تباهی انسان به خاطر ترک احکام و علت تباهی مخلوقات به دلیل این است که تمامّا به خاطر انسان آفریده شدهاند و حال دیگر انسانی باقی نمیماند تا وجود آنها معنا پیدا نماید.
وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَىٰ ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَٰكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا (فاطر: ٤٥)
«و اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه مىكرد هيچ جنبندهاى را بر پشت زمين باقى نمىگذاشت».
🔹جمله معشوق است و عاشق پردهای
🔸زنده معشوق است و عاشق مردهای
تشریح: هر چند مولانا در ابیات فوق از کنار مسئلهی وحدت الوجود (راز عشق) گذشت، امّا این چشم پوشی بدان سبب بود که عوام، حقیقت وحدت الوجود را نمیتوانند بفهمند و به گمراهی کشیده میشوند لیکن در این بیت تنها اشارهای کوتاه برای خواص بیان میفرماید.
در مصراع اول دعوی وحدت الوجود است و در مصراع دوم تفسیر آن که در و اقع عبارت «جمله معشوق» است تعبیر مبرهنی از مسئلهی مذکور میباشد. باید توجه داشت که مراد از عاشق در مصراع اول وجود ممکنات است که همگی در تسخیر و قبضهی خداوند میباشند و مراد از پرده، هر وجود ظاهری است که حجاب قرار دارد و از درک کمالات روحانی به دور است. از طرفی خود موجود حقیقی هم به پرده تشبیه شده زیرا او نیز پوشیده و پنهان است.
خلاصهي کلام اینکه همهی ممکنات فقط موجوداتی ظاهری هستند و در حقیقت هیچ موجودی متّصف به کمال هستی نیست مگر ذات حق.
این تعبیری است مطابق با محاورات روز مرّه، درست مثل اینکه شخصی نزد قاضی برود، قاضی از وی بپرسد آیا قبل از اینکه نزد من بیایی به كلانتري مراجعه کردهای و شکایتت را مطرح نمودهای یا با وکیلی مشورت کردی؟ شاکی در پاسخ بگوید: كلانتري، وکیل و ... همه شما هستید.
یقیناً در اینجا منظور این نیست که شما همگی یکی هستید و هیچ فرقی بین شما نیست بلکه مقصود این است که آن افراد در مقابل شما چیزی به شمار نمیآیند و شما صاحب اختیار کامل میباشید.
در مورد خدا هم باید دانست که معنای «همه اوست» این نیست که همهی موجودات او و او همه موجودات است. بلکه مقصود این است که هیچ کس در مقابل خداوند اعتباری ندارد و ناقص است، هر چند همهی مخلوقات قاعدتاً دارای هستی میباشند.
مصراع دوّم در واقع تفسیر و تمثیل همین مضمون است از این قرار که هر صفت دارای دو درجه میباشد یکی کامل و دیگری ناقص و اینکه ناقص در مقابل کامل معدوم به شمار میآید یک قاعده و اصل کلّی بوده و شبیه آن است که در یک روستا شخصی حافظ پنج جز از قرآن باشد و در برابر افرادی که تنها قادر به روخوانی قرآن هستند حافظ مشهوری قلمداد شود.
اتفاقاً شخصی برای زندگی به آنجا میآید که حافظ کل قرآن است. علاوه بر اینکه قاری سبع و عشر نیز میباشد در چنین حالتی اگر شخصی از بیرون وارد روستا شود و از اهالی روستا سؤال کند که این روستا چند حافظ قرآن دارد؟ تمام عقلاء این جواب را میدهندکه تنها یک حافظ دارد و اگر کسی بر این جواب اعتراض کند که جناب فلانی هم حافظ است جواب خواهند داد که فلانی در مقابل آن شخص، حافظ به حساب نمیآید. در حالیکه به یک تعبیر، آن شخص نیز حافظ محسوب میشود امّا چون در این امر ناقص است در مقابل حافظ کامل غیر حافظ به شمار میآید.
اگر فرماندار شهری در جلسهای در حال وعظ و سخنرانی باشد که مسئولین شهرستانی در آن حضور دارند، طبیعی است که بنا به جایگاه خود به کسی توجهی نکند، امّا اگر ناگهان حاکم وقت وارد جلسه شود، قطعاً تمام اختیارات را از خود سلب خواهد نمود و در مقابل اقتدار حاکم هیچ ادعایی نخواهد داشت.
در واقع در اینجا جایگاه فرماندار نسبت به پادشاه کالعدم به شمار میآید هم چنین موجودات در مقابل خداوند ناقص و ضعیف هستند لذا وجود ممکن در مقابل حق گرچه معدوم نیست امّا چیزی به حساب نمیآید و فقط یک حالت باقی میماند آن هم باور به وحدت الوجود است که معنای ظاهری این اصطلاح «یکی شدن» است بنابراین دیگر موجودات هم وجود دارند، امّا در مقابل ذات باقی ناچیز و بیمقدار هستند
چنانکه شیخ سعدی رحمهالله میگوید:
🔹یکی قطره باران ز ابری چکید
🔸خجل شد چو پهنای دریا بدید
🔹که جاییکه دریاست من کیستم
🔸گر او هست حقا که من نیستم
🔹چو خود را به چشم حقارت بدید
🔸صدف در کنارش به جان پرورید
🔹سپهرش به جایی رسانید کار
🔸که شد نامور لؤلؤ شاهوار
🔹بلندی از آن یافت کو پست شد
🔸در نیستی کوفت تا هست شد
در اینجا نیز به تصریح بیان شده که همهی ممکنات وجود دارند امّا هستی موجودات در مقابل هستی خداوند ناچیز است.
مولانا در مصراع دوّم این مضمون را با ذکر مثالی بیان میفرماید و میگوید: حضرت حق را زنده و ممکن الوجود را مرده بدانید. برای نعش مرده میتوان تا حدی وجود قایل شد زیرا اگر چه روح در او وجود ندارد امّا حداقل جسمی به شمار میآید هر چند در مقایسه با موجود زنده اعتباری ندارد؛ چرا که هستی او ناقص و هستی انسان زنده کامل است.
از این رو در مرتبهی تحقیق علمی به این مسئله «توحید» میگویند که کسب آن کمال محسوب نمیشود و در واقع وقتی سالک به این حالت یعنی فنای جسم برسد به مقام فنا نایل آمده که مطلوب و مقصود حقیقی و نهایی سلوک الی الله و رسیدن به وحدت الوجود تلقی میگردد.
اگرچه هستی ممکنات در نظر سالک متعدد به نظر برسد، امّا سالک تنها یک ذات را مشاهده مینماید و بقیه برای وی عدم محسوب میگردند چنانکه در مثالهای فوق به آن اشاره گردید. شیخ سعدی رحمهالله در مثالی دیگر به روشنی این مسئله را تشریح مینماید:
🔹مگر دیده باشی که در باغ و راغ
🔸بتابدبهشبکرمکی چون چراغ
🔹یکی گفتش ای کرمک شب فروز
🔸چهبودتکهبیروننیایی به روز؟
🔹ببـین کآتشی کرمـک خاک زاد
🔸جواب از سر روشنایی چه داد
🔹که من روز و شب جز به صحرا نیم
🔸ولی پیش خورشید پیدا نیم
پس بین «وحدت الوجود» و «وحدت الشهود» اختلاف لفظی است (این چنین گفت مرشد گرامی ام).
ضمن اینکه معنای وحدت الوجود در میان عوام به اشتباه مشهور شده که در نتیجه باعث شده بعضی از محققین عنوانش را تغییر دهند که معنای جدید نسبت به عنوان متروک آن واضحتر و مشهورتر است زیرا دلالت لفظ «وحدت الوجود» بر معنای مذکور مجازی و دلالت لفظ «وحدت الشهود» بر این معنا حقیقی است و دلیل نقلی این مسئله ممکن است آیه ذیل باشد.
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قصص: ٨٨)
«جز ذات او همه چیز نابود شونده است. فرمان از آنِ اوست. و به سوی او بازگردانیده میشوید».(به نقل از شارح عقاید نسفی. )
🔹چون نباشد عشق را پروای او
🔸او چو مرغی ماند بیپر، وای او
🔹پرّ و بال ما کمند عشق اوست
🔸موکشانش میکشد تا کوی دوست
تشریح: مولانا در ابیات فوق بیان نمود که عشق رسانندهي شگرفی است و سالک را به سرعت به محبوب میرساند ضمن اینکه به مدح عشق و ذکر بعضی اسرار نیز پرداخت.
حال باید این مسئله را تصريح كرد که چرا و به چه دلیل مولانا عشق را وصل کننده دانست و برشمرد؟
در پاسخ این سؤال باید گفت که یک دلیل ظاهری قبلاً در تحت «هر که را جامه زعشقی چاک شد» ذکر گردید.
در اینجا دلیل حقیقی دیگری را بیان میکنیم و آن اینکه سبب ایصال این است که خود معشوق (که از روی مبالغه بدان عشق گفته شد) یعنی حضرت حق؛ بر حال عاشق توجه و التفات مینماید و اگر این التفات اتفاق نیفتد، عاشق عاجز بیچاره همچون مرغ پرکندهای خواهد شد که بر حال وی باید افسوس خورد.
🔹من چه گویم هوش دارم پیش و پس
🔸چون نباشد نور یارم هم نفس؟
تشریح: بیان بیت فوق در باب التفات و توجّه است که متوجه طالب میگردد و اگر همراهی یار نباشد، طالب از پیش رو و پشت سر خود چه آگاهی دارد تا از دست راهزنان طریقت در امان بماند؟
ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ (اعراف: ١٧)
«سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ (و از هر جهت كه بتوانم) به سراغ ايشان ميروم».
🔹نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
🔸بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
تشریح: این بیت نیز در بیان معیت است که بیان میدارد نور و عنایت و الطاف او مرا احاطه کرده است. در حدیثی نیز الفاظ دعا اینگونه آمده است:
«اَللَّهُمَّ، اجْعَلْ فِي قَلْبِي نُوْرًا وَفِي سَمْعِي نُوْرًا وَفِي بَصَرِي نُوْرًا وَعَنْ يَمِيْنِي نُوْرًا وَعَنْ شِمَالِي نُوْرًا وَأَمَامِي نُوْرًا وَخَلْفِي نُوْرًا وَفَوْقِي نُوْرًا وَتَحْتِي نُوْرًا وَاجْعَلْ لِي نُوْرًا».
«بار خدایا در قلب من، گوش و چشم، تمام شش جهت من نوری از خورشید انوارت قرار بده».
🔹عشق خواهد کین سخن بیرون رود
🔸آینه غمّاز نبود چون بود؟
تشریح: مولانای بزرگ در ابیات پیشین به بیان عشق و آثار و مدح و اسرار آن پرداخت و اکنون در ادامه به ذکر افعال آن میپردازد.
مولانا میگوید: عشق را پایانی نیست چون مملو از گفتگوهای محبوب نامتناهی است.
قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (كهف: ١٠٩)
«بگو: اگر دريا براي (نگارش صفات و ويژگيهاي) پروردگارم جوهر شود، دريا به پايان ميرسد پيش از آن كه (صفات و حقایق و رموز) پروردگارم پايان پذيرد، هرچند دریایی دیگر را برای كمك بدان بيفزایيم».
قصّهی عشق به دلیل نامتناهی بودن، دراز است، امّا در سامعین حوصله و توانی درخور عشق نیست از این روی اطالهي کلام بیفایده است چون بدون صفای باطن این موضوع درک نمیشود و مثال آن مانند آینه است که اگر صاف نباشد اشکال را به نحوی مطلوب نمایان نمیسازد.
🔹آینهات دانی چرا غمّاز نیست
🔸زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
تشریح: در بیت قبل آمد که مخاطب واجد الشرایط درک اسرار عشق نیست و اینجا دلیل آن را ذکر میکند تا شنونده به صیقل زنگار قلب خود بپردازد.
علت غایی آن است؛ چون آینهی قلبت زنگ تعلق ماسوی الله به خود گرفته صفایش از بین رفته است.
🔹آینه کز زنگ و آلایش جداست
🔸 پر شعاع نور خورشید خداست
🔹رو تو زنگار از رخ او پاک کن
🔸بعد از آن، آن نور را ادراک کن
تشریح: عبارت بالا بیان آینهی زنگ آلوده بود، حال در اینجا مشخصات آینهی بیزنگ را میفرماید که در چنین قلبی انوار الهی تابان و درخشان است و بر این قلب معارف و واردات داخل میشود.
بنابراین وقتی علت پیدایش نور یا ظلمت مشخص شد شاعر میفرماید برای رفع این زنگ تعلقات، میبایست به صیقل قلب خود بپردازید تا قلب شما شایسته دریافت نور الهی گردد.
نکته: ابتدای مثنوی با سلوک و عرفان آغاز شد و یادآوری شد که اصل انسان از کجاست بعد از آن دوباره به تلاش برای رسیدن به مبدأ ترغیب نمود و اجمالاً بیان کرد که معنای اندیشیدن به معاد همین است.
نکته: لازم به ذکر است که نسخههای مثنوی از لحاظ تعداد و ترتیب متعددند؛ بنده تصحیح حضرت سعدی رحمه الله تعالی را برگزیدم زیرا در زمان خود از سایر مثنوی دانان عالمتر بودند.
والله اعلم و علمه اتم واحکم.
👈🏻ادامه دارد.....
📚 كتاب: كليد مثنوی 📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی ✏️مترجم: امید محمدی |
✍️حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی قدس الله سره |
جايگاه توبه در تزكيه و اصلاح |
همانگونه که قبلا گفته شد حقيقت تصوف و طريقت ايناست كه بر تمام احكام ظاهري و باطني شريعت به طور كامل عمل گردد.
واضح است كه عمل بر تمام احكام شرعي بر هر فرد مسلمان فرض، واجب و ضروري است.
پس نبايد هيچ يک از مسلمانان در اين زمينه غفلت ورزد بلكه براي قرار گرفتن بر صراط مستقيم از تمام توانش استفاده نمايد.
حال كسي كه چنين تصميمي ميگيرد، در نخستين قدم بايد از تمام گناهان گذشته توبه نمايد.
در توبه موارد ذيل را باید در نظر بگيرد:
ابتدا حقوقي را كه الله تعالي بر بنده دارد و اداي آن بر وي لازم است، آن را ادا كند.
اگر حق انساني بر گردن او باقي مانده حتما آن را ادا كند فرق نميكند چه مال كسي را از طريق ناجائز تصاحب كرده و يا اين كه كسي را با دست و زبان خود رنجانده است.
به هر حال شرط لازم توبه اين است كه حقوق را ادا نمايد يا اين كه از صاحبان حقوق عفو بطلبد.
در صورت ادا نكردنحقوق اگر تمام عمر خود را در عبادت سپري كند، هرگز به خداوند نخواهد رسيد.
حقيقت توبه و روش آن |
تنها با تكرار نمودن لفظ توبه و يا خواندن الفاظ استغفار،توبه انجامنميگيرد. بلكه براي توبه سه شرط وجود دارد:
1. ابتدا از گناهاني كه در گذشته انجام داده است، كاملا پشيمان شود وحالتي از رنج و غم در درونش نسبت به گناهان گذشته پيدا گردد.
2. گناهاني را كه فعلا مبتلاي آن است، فورا رها نمايد.
3. براي آينده تصميم قطعي بگيرد كه بعد از اين به سراغ گناهان نميرود.
براي عملي نمودن نخستين شرط توبه كه همان اظهار اندوه و ندامتاست بر گناهان گذشته، هيچ راهي بجز علم و دانش نيست.
به اين معنا كه انسان در مرحله نخست بداند كه چه عملي گناه كبيره و چه عملي گناهصغيره است.
بعد از آن بداند كه وبال و عذاب اين گناهان در دنيا وآخرت چيست؟
براي پي بردن به اين مسائل ميتوان به كتاب گناهان بيلذت اثر اينجانب مراجعه كرد و همچنين ميتوان از كتابهاي ديگر بزرگان مثل زيور بهشت، پاداش اعمال، تعليمالدين، حياتالمسلمين، تبليغ دين و...بهرهبرد.
با مطالعه مداوم اين كتابها انشاء الله در دل خواننده، ندامت و پشيماني به وجود خواهد آمد.
دومين شرط توبه اين است كه بالفور تمام گناهان را رها نمايد و تكميل اين شرط فقط با همت بلند و عزم راسخ امكان پذير است.
ولي راه به وجود آوردن چنين عزم و همتي اين است كه در مصاحبت انسانهاي نيک و صالح بنشيند و حالات زندگي و سرگذشتشان را به طور مداوم مطالعه نمايد و يا از زبان ديگران بشنود.
سومين شرط توبه اين است كه براي آينده تصميمي قطعي و راسخ بگيرد كه به سراغ گناهان نخواهد رفت و عملي نمودن اين شرط در اختيار خود انسان است و هر وقت ميتواند آن را انجام دهد.
ولي باز هم به همت بلند نياز است.
لذا در اين مرحله نيز عزمش را جزم كند بر اينكه در راه اطاعت از خدا و رسول هر نوع سختي و مشقتي بيايد و يا با هر نوع ضرر جاني و مالي مواجه شود و يا در اين راه منافع دنيوي او كمكم از بين بروند و يا هر چند مردم او را ملامت و سرزنش كنند، خلاصه در هيچ شرايطي دست از اطاعت خدا و رسول بر نخواهد داشت.
اگر كسي تا اين حد همت نداشته باشد، پس قصد رسيدن به خدا را ندارد.
بعد از مطالعه كتب مذكور با گناهان مختلف و نوعيتشان آشنا ميشويد و مشخص خواهد شد كه پارهاي از گناهان به گونهاي هستند كه در آن حق خداوند ضايع شده و مخالفت امر خداوند صورت گرفته است.
اما با اين گناهان هيچ نوع زيان و آسيبي به يک انسان وارد نشده است.
ولي نوع دوم گناهان به گونهاي هستند كه با ارتكاب آن يک نفر يا افراد مختلفي ضرر و زيان ميبينند.
لذا گناهان نوع اول در دايره حقوق الله انجام گرفته و گناهان نوع دوم در دايره حقوق الناس صورت گرفتهاند.
گناهاني كه در دايره حقوق االله انجام ميگيرند دو قسم اند: |
قسم اول آنهايي هستند كه امكان قضا و كفاره آنها وجود دارد:
به عنوان مثال اگر نماز يا روزه فردي فوت شده است، الان قضاي آن واجب است اگر در گذشته زكات مالش را پرداخت ننموده، الان بايد بپردازد.
به همين صورت اگر با وجود فرض بودن حج، حج را انجام نداده، الان حج بكند و يا با وجود شكستن قسم، كفاره نداده است، اينک كفاره بدهد.
قسم دوم گناهان آنهايي هستند كه براي تلافي و جبران آنها در شريعت كفاره خاصي در نظر گرفته نشده است
به عنوان مثال براي تلافي و جبران گناه دروغ و يا براي مرتكب شدن امر خلاف شرع به سبب خواهشات نفس و... كفاره خاصي در نظر گرفته نشده است.
تنها كفاره آن اين است كه توبه كند و با زاري و التماس آمرزش و مغفرت خويش را از پروردگار بطلبد و پيوسته استغفار نمايد.
گناهاني كه در دايره حقوق الله انجام ميگيرند و قضا و كفارهشان از روي شريعت مشخص است، تلافي و جبران آن از طريق قضا و كفاره لازم است.
به عنوان مثال بينديشد و نمازها و روزههايي را كه در طول زندگي از او فوت شدهاند، يادداشت نمايد، بعد از آن همه را ادا نمايد.
حال اگر تعداد نمازهاي فوت شده زياد شدند، با يک برنامهريزي درست، روزانه مقداري از آنها را به قدر همت و توان خويش ادا نمايد.
ولي تا اداي كامل نمازهاي فوت شده اين برنامه را ترک نكند.
همچنين اگر زكات مالش را در گذشته ادا نكرده، مقدار آن را تخمين بزند و در صورت امكان همه را يكجا بپردازد.
و گر نه كمكم ادا نمايد.
اگر شخصي در گذشته با وجود واجب شدن صدقه فطر و قرباني، آن را ادا نكرده باشد، الان با پرداخت قيمت قرباني و صدقه فطر، آنها را ادا كند.
همچنين اگر در گذشته سوگند خود را شكسته ولي كفاره آن را ادا نكرده باشد، الان كفاره بدهد.
اگر كسي عمدا روزه فرض را خورده است و كفاره بر او واجب شده، الان كفاره روزه را ادا كند و هر يک از حقوق خداوند كه امكان تلافي و جبران آن با قضا كردن باشد، حتما با قضا آوردن، آنها را جبران كند.
و اگر با كفاره جبران ميشوند، كفاره بدهد.
به هر حال تا زماني كه با قضاي عبادات فوت شده و يا كفاره، خود را سبكدوش نكند، توبه زباني هرگز كفايت نخواهد كرد.
قسم دوم حقوق آنهايي هستند كه در دايره حقوق بندگان قرار دارند.
حقوق بندگان بر دو قسماند: |
1. حقوق مالي، به عنوان مثال از كسي قرض ميگيرد و آن را ادا نميكند.
در معامله يا جرياني ديگر بدهكار ميشود و بدهياش را نميپردازد.
يا مال كسي را از راه نادرست مثل رشوه و... تملک ميكند.
به هر حال فهرست اين نوع حقوق را تهيه نموده و براي اداي آن در حد توان تلاش نمايد و اگر اداي فوري اين حقوق امكان پذير نبود، تدريجا ادانمايد.
در صورت زنده و مشخص بودن صاحبان حقوق، اداي آن آسان خواهد بود و اگر از دنيا رفتهاند، وارثان آنها را پيدا كرده و به آنها بدهد.
در صورت نيافتن وارثان با وجود تلاش زياد، قيمت مالي را كه تصاحبكرده، صدقه نمايد.
نوع دوم حقوق العباد، حقوق جسماني هستند.
مثلا اگر شخصي بدون دليل شرعي با زبان خود كسي را رنجانده است، و به او بد و بيراه گفته و به غيبت و عيبجويي از او پرداخته است، حتما از او عفو بطلبد.
اگر كسي را زده است براي تلافي اين كارش به طرف بگويد كه شما در زدن و معاف كردن صاحب اختيار هستيد.
تا زماني كه به شيوه فوق خود را از گناهاني كه در دايره حقوق العباد اعم از مالي و جسماني، انجام گرفتهاند، سبكدوش نكند، توبهاش تكميل نخواهد شد و بدون تكميل توبه، هر چند در عبادات نفلي و اذكار و اوراد عمرش را سپري نمايد، هرگز به خداوند و شاهراه هدايت نخواهد رسيد.
خلاصه كلام اينكه آن دسته از كوتاهيهايي كه در دايره حقوق العباد و حقوق الله انجام گرفته و قابل جبران و تلافي هستند، بايد آنها را تلافي نمايد چه با اداء كردن و چه با عفو طلبيدن، علي الخصوص اداي حقوق العباد كه سنگينتر هستند
زيرا تا زماني كه صاحب حق معاف ننمايد، به هيچ وجه حق از گردن انسان ساقط نميگردد.
لذا براي سالكان طريقت و كساني كه در راه رسيدن به خداوند قدم بر ميدارند، تكميل توبه لازم است.
مأخذ: تزکیه و اصلاح (ترجمه قصد السبیل) |
ملفوظات حکیم الامت
مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله
شريعت پنج بخش دارد:
عقائد
يعني با دل و زبان اعتراف كردن به اينكه هر آنچه الله متعال و پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم در مورد چيزي گفته اند حق است.
عبادات
مانند نماز، روزه، زكات، حج و ...
معاملات
يعني احكام خريد و فروش، اجاره، کشاورزی و ...
شريعت در بخش معاملات روش كشت كردن و يا تجارت كردن را نميآموزد بلكه اين را ميآموزد كه بر كسي ظلم نكنيد، معاملاتي را كه سبب جنگ و جدال ميشود انجام ندهيد خلاصه اينكه شريعت جواز و عدم جواز را بيان ميكند.
معاشرت
يعني آداب نشست و برخاست، آداب ملاقات، آداب مهماني، آداب رفتن به منزل ديگران، روش برخورد با زن و فرزند، خويشاوندان، بيگانگان، زیردستان و ديگران.
تصوف
كه در اصطلاح شريعت به آن اصلاح نفس ميگويند.
امروزه مردم فكر ميكنند كه بخاطر تصوف بايد زن و فرزند و ديگر امور دنيوي و زندگانی را ترک كرد.
اين كاملا اشتباه است اين نظريه صوفيان جاهلي است كه از حقيقت تصوف خبر ندارند.
خلاصه اينكه دين پنج بخش دارد و مجموعة آن پنج بخش، دين نام دارد اگر يكي از آن بخشها در وجود فردي نباشد دينش ناقص است همانگونه كه فردي كه يک دست نداشته باشد ناقص است.
منبع : شریعت و طریقت:28
حکیم الامت، مجدد الملت، حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله
هنگامي كه سالک مرشد كاملي را پيدا ميكند و تصميم ميگيرد با او ارتباط برقرار نمايد، نخست اين نكته را بفهمد كه هدف از بيعت چيست؟
زيرا مردم از بيعت و ارتباط با مرشد اهداف مختلفي در نظر دارند. عدهاي ميخواهند صاحب كرامت شوند و از طريق كشف اموري براي شان آشكار شود كه ديگران آنها را نميدانند.
درحالیکه براي خود مرشد كشف و كرامت لازم نيست به اين معنا كه بتواند كارهاي خارق العاده انجام داده و يا امور پوشيده برايش منكشف شوند. بنابر اين وقتي براي مرشد اين امور ضروري نيستند پس مريد بيچاره چرا چنين هوسهايي در سر ميپروراند.