تـــصـــوف و عـــرفـــان

(تــزکــیــه و احــســان)

حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک از کتاب کلید مثنوی حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی قدس سره


حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک و خریدن پادشاه کنیز را


و بیمار شدن کنیزک و تدبیر پادشاه برای معالجه وی


ارتباط: این حکایت با آخرین بیت نی نامه مرتبط است چرا که در ماجرای شاه و کنیزک، چگونگی دور کردن زنگار از قلب بیان میشود.


🔹بشنوید ای دوستان این داستان
🔸خود حقیقت نقد حال ماست آن

تشریح: این داستان در واقع مطابق، حالت ما آدمیان است. مولانا در این داستان دلیل مطابقت فوق را بیان می‌نماید. همان طوری که پادشاه بر کنیزک عاشق می‌شود، پادشاه روح کنیزک، نیز مطیع و عاشق نفس حیوانی خود می‌گردد و مطابق با عشق نفسانی که بر کنیزک نسبت به زرگر عارض می‌شود نفس آدمی نیز درگیر و شیفته‌ي لذّات عالم کون و فساد می‌گردد. مولانا در این داستان تمثیلی اشاره می‌فرماید که رجوع به مرشدها و شیوخ ناقص سودی ندارد چنانکه رجوع پادشاه به طبیبان ظاهری سودی نکرد و در نهایت آن کس که دوای درد نفسانی کنیزک را نمود طبیبی غیبی و کامل بود لذا علاج شیفتگی و عشق به عالم کون و فساد هم محتاج شیخی کامل است تا حبّ لذّات دنیا را از قلب آدمی بزداید و «سالک» را از امراض نفسانی نجات بخشيده تا آماده‌ي پذیرش و مطلوب پادشاه روح گردد. پس خلاصه‌ی تعلیم این شد که اگر می‌خواهید زنگار درون خود را بزدایید به «شیخ کامل» رجوع کرده و بر راهنمایی‌های او عمل کنید.
نکته‌: بخش بزرگی از کلام مولانا در باب «توحید» و «اتباع از شیخ کامل» است.


🔹نقدحال خویش را گرپی بریم
🔸هم ز دنیا هم زعقبی برخوریم
🔹این حقیقت را شنو از گوش دل
🔸تا برون آیی به کلی ز آب و گل

تشریح: مولانا می‌فرماید اگر در حالات فعلی خود غور و فکر نماییم از هر دو جهان بهره‌مند خواهیم شد. در بیت دوم مراد از آب و گل «تعلّقات دنیوی و لذّات نفسانی» است چون این صفات جسمانی هم از آب و گل تشکیل شده است.


🔹فهم اگر دارید، جان را ره دهید
🔸بعد از آن از شوق پا در ره نهید

تشریح: مولانا می‌فرماید: فهم خود را جمع و منسجم كنيد و دل خویش را متوجه معرفت الهی نماييد.
به عبارت دیگر از دل‌تان برای درک این داستان استمداد بطلبید و در خویشتن شوق و رغبتی ایجاد نموده تا موفق به شناخت و درک بیشتر مسیر سلوک و معرفت گردید. لازم به یادآوری است که مراد شاعر از لفظ «جان»، دل است.


🔹بود شاهی در زمانی پیش از این
🔸ملک دنیا بودش و هم ملک دین

تشریح: ظاهراً مراد از «پیش از این» ملتهای پیشین، یعنی زمان قبل از پیغمبر صلى الله عليه وآله وسلم است. شاعر می‌فرماید در زمانهای پیشین شاهی بود که هم در دنیا فرمانروایی داشت و هم دیندار بود.


🔹اتّفاقاً شاه روزی شد سوار
🔸با خواص خویش از بهر شکار
🔹بهر صیدی می‌شد او بر کوه و دشت
🔸ناگهان در دام عشق، او صید گشت
🔹یک کنیزک دید او بر شاهراه
🔸شد غلام آن کنیزک جان شاه

تشریح: واژه‌ي «صید» در هر مصراع معانی خاص خود را دارد که نشان از بلاغت شاعر است. تقابل لفظی غلام و شاه نیز خالی از لطافت شاعرانه نیست با این معنا که پادشاه عاشق دلباخته‌ي کنیزک شد.


🔹مرغ جانش در قفس چون در طپید
🔸داد مال و آن کنیزک را خرید
🔹چون خرید او را و برخوردار شد
🔸آن کنیزک از قضا بیمار شد
🔹 آن یکی خر داشت و پالانش نبود
🔸یافت پالان گرگ خر را در ربود
🔹کوزه بودش آب می‌نامد به دست
🔸آب را چون ‌یافت‌خودکوزه شکست

تشریح: مقصود از این دو تمثیل آن است که با به دست آوردن چیزی، از چیز دیگر محروم می‌شویم چنانکه پادشاه کنیز را به دست آورد ولی به خاطر بیماری وی، از وصالش محروم ماند.گویا اشاره دارد به اینکه نباید به دنیا و ما فیها دل بست، زیرا در آن لذّت کامل میسّر نمی‌گردد. مراد از «طپیدن» اضطراب و پریشانی است که بر پادشاه عارض شد و در نتیجه کنیزک را خریداری نمود.


🔹شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
🔸گفت جان هر دو در دست شماست
🔹جان ‌من سهل‌ست جان‌جانم اوست
🔸دردمند و خسته‌ام درمانم اوست
🔹هر که درمان کرد مر جان مرا
🔸برد گنج و درّ و مرجان مرا

تشریح: شاعر در مصراع اول واژه‌ي مرکب مرجان را به عنوان «جان خود» بکار برده و در مصراع بعدی مراد از مرجان سنگ قیمتی‌گرانبها است.گویا پادشاه طبیبان را وعده‌ي انعام و پاداشی‌گران قیمت می‌دهد. مراد از کلمه‌ي «هر دو» پادشاه و کنیزک است یعنی جان کنیزک به این خاطر در دست شماست که او بیمار است و محتاج درمان. اگر درمان نشود خواهد مرد و لیکن جان من پادشاه به این دلیل در دست شماست که کنیزک عشق من است و من عاشق او می‌باشم و هلاکت او، مرگ و هلاکت مرا در پی خواهد داشت. جان من بی‌مقدار است و در واقع جان جان من کنیزک است گویا من بیمارم و درمان درد من کنیزک است.


🔹جمله گفتندش که جانبازی کنیم
🔸فهم گرد آریم و انبازی کنیم

تشریح: جانبازی به معنای جان‌نثاری و فداکاری است، گردآوردن به معنای جمع شدن می‌باشد انبازی به معنای شرکت دو طرفه است. پس در علاج آن سعی و کوشش فراوان کنیم و همگی فهم و حواس خود را منسجم نموده تا با مشورت و اتفاق نظر راه درمان را بیابیم.


🔹هر یکی از ما مسیح عالم است
🔸هر الم را در کف ما مرهم است

تشریح: در اینجا «مسیح» از سر مبالغه گفته شده است.


🔹گر خدا خواهد نگفـتند از بطر
🔸پس خدا بنمودشان عجز بشر

تشریح: گر خدا خواهد ترجمه‌ی «ان شاءالله» است و در ترکیب نحوی مفعول فعل «نگفتند» می‌باشد. «بطر» به معنای تکبر است؛ یعنی از سر غرور، ان شاءالله نگفتند لذا خداوند عجز و ناتوانی‌شان را نمایان ساخت.


🔹ترک استثنا مرادم قسوتی‌ست
🔸نی همین گفتن که عارض حالتی‌ست

تشریح: مراد از نگفتن ان شاءالله، «سنگدلی» است، وگرنه صرف بر زبان راندن این عبارت مقدس مقصود نیست و بدون ترک قسوت و سنگدلی بیان آن تنها یک حالت عارضی به شمار می‌رود.
در عبارت فوق مذمّت ان شاءالله نگفتن بیان شد اکنون حقیقت آن را می‌خواهد بگوید که مراد اصلی ترک ان شاءالله گفتن در دل می‌باشد؛ یعنی بی‌اعتمادی و بی‌ایمانی به خداوند؛ وگرنه به زبان نیاوردن این جمله یا به زبان آوردن آن حالتی عارضی است که اعتباری ندارد.
برای مصراع دوّم می‌توان دو توجیه عنوان نمود یکی اینکه لفظ «نی» به معنای آلت موسیقی باشد که ظاهراً تعبیر زیبایی محسوب می‌گردد. دوّم اینکه نفی را برساند و در اینجا معنی اخیر مراد است؛ یعنی امکان دارد کسی به زبان «ان شاء الله» بگوید لیکن در دلش اعتقادی بدان نداشته باشد، امّا در نزد ما (شارح) به زبان نیاوردن استثناء در هر صورت، ترک استثناء محسوب می‌شود بنابراین جايز نیست.


🔹ای بسا ناورده استثنا به گفت
🔸جان او با جان استثناست جفت

تشریح: خیلی از انسانها بدون ان شاءالله گفتن سخن می‌گویند، امّا با جان ایشان «ان شاءالله» عجین شده است. در این بیت در واقع تأیید مضمون بالا است؛ یعنی معیار و اعتبار ان شاءالله‌گفتن یا نگفتن به قلب بستگی دارد و صرفاً بر زبان راندن آن اهمیتی ندارد.


🔹هر چه کردند از علاج و از دوا
🔸گشت رنج افزون و حاجت ناروا

تشریح: این بیت در ادامه‌ی مضمون گذشته «پس خدا بنمودشان عجز بشر» می‌باشد.


🔹آن کنیزک از مرض‌چــون‌ مــوی شـد
🔸چشم شاه از اشک خون چون جوی شد
🔹چون قضــا آید طبــیب ابــله شــود
🔸آن دوا در نــفــع خــود گــمــره شــود

تشریح: کنیزک بسیار ضعیف و نحیف گردید و چشمان پادشاه در غم حال کنیزک همچون جوی خون شد.
مراد از گمراه، غیر مؤثر بودن یا تأثیر منفی داشتن است.


🔹از قضا سرکنگبین صفرا فزود
🔸روغن بادام خشکی می‌نمود
🔹از هلیله قبض شد اطلاق رفت
🔸آب آتش را مدد شد همچو نفت

تشریح: مولانا در این ابیات به بیان اثر معکوس و مخالف اسباب درمان می‌پردازد به نحوی که می‌فرماید حتّی آب، نقش نفت که یک ماده‌ي اشتعال‌زاست را، بازی می‌کند و ویژگی آن بی‌اعتبار و غیرمؤثر می‌گردد.


🔹سستی دل شد فزون و خواب کم
🔸سوزش چشم و دل پر درد و غم

تشریح: «دل» در مصراع اوّل در مقابل «چشم» در مصراع دوّم آمده و واژه‌ي سوزش به «سستی» عطف شده؛ یعنی سستی دل و سوزش چشم و دل افزون شد همچنین ممکن است که «سوزش چشم و دل پر درد و غم» نهاد و گزاره محذوف آن «پدیدار شد» باشد.


🔹شربت و ادویه و اسباب او
🔸از طبیبان برد یکسر آبرو

تشریح: مرجع ضمیر «او» بیماری می‌باشد و «آبرو» مفعول فعل «برد» است. مولانا می‌فرماید: تشخیص اشتباه و معالجه‌ي نادرست آبروی طبیبان و اسباب طب‌شان را برد. لازم به ذکر است اسناد شربت و ادویه به عنوان اسباب، اسنادی مجازی است و حقیقت امر اشاره به مشیت و اراده‌ي پروردگار عالمیان در تمام امور و اسباب دارد.


عاجز شدن طبیبان از معالجه کنیزک، ظاهر شدن ناتوانی بر پادشاه
و رو آوردن او به درگاه پادشاه حقیقی


🔹شه چو عجز آن طبیبان را بدید
🔸پا برهنه جانب مسجد دوید
🔹رفت در مسجد سوی محراب شد
🔸سجده‌گاه ازاشک شاه پر آب شد
🔹چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
🔸خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا

تشریح: مراد از «فنا»، «مطلق بیخود شدن» است؛ یعنی در حال گریه از خود بی‌خود شد و زمانی‌که به هوش آمد (با خود شد) شروع به مدح و ثنای خداوند کرد.


🔹کای کمینه بخششت ملک جهان
🔸من چه گویم؟ چون تو می‌دانی نهان

تشریح: کمینه به معنای ادنی و صفت برای بخشش است؛ یعنی ای کسی که کمترین احسان تو دادن سلطنت و پادشاهی است.


🔹حال ما و این طبیبان سر به سر
🔸پیش لطف عام تو باشد هدر

‌تشریح: هدر به معنای باطل و ناچیز است. مراد اینکه ما و طبیبان بر تو اعتماد نکردیم پس سزاوار مؤاخذه هستیم، امّا لطف و مهربانی عام تو بسیار بیشتر از جرم ماست، پس امید عفو داریم.


🔹ای همیشه حاجت ما را پناه
🔸بار دیگر ما غلط کردیم راه

تشریح: در «بار دیگر» دو احتمال وجود دارد، یا متعلق به «غلط کردیم» است و یا محذوف. در صورت اوّل مراد تکرار و تعدد است؛ یعنی ما بارها دچار اشتباه شده‌ایم. در صورت دوّم چنین معنی می‌دهد «ای خدایی که همیشه پناه‌گاه ما هستی، این بار هم ما را پناه بده چون باز اشتباه کرده‌ایم».


🔹لیک گفتی:گر چه می‌دانم سِرت
🔸زود هم پیدا کنش بر ظاهرت

تشریح: بیت فوق در ادامه‌ي این مصراع است «من چه گویم چون تو می‌دانی نهان» یعنی اگر چه تو علّام الغیوب هستی و نیازی نیست که اسرارم را برای تو بیان نمایم. امّا خودت ارشاد فرمودی که از من بخواهید به همین دلیل است که این خواهش را بر زبان می‌رانم. در «پیدا کنش» لفظ «کن» صیغه امر است و ضمیر«ش» راجع به «سر» و مراد از ظاهر، زبان می‌باشد در کل سخن پروردگار است خطاب به انسان.


🔹چون بر آورد از میان جان خروش
🔸اندر آمد بحر بخشایش به جوش
🔹درمیان گریه خوابش در ربود
🔸دید در خواب اوکه پیری رو نمود
🔹گفت ای شه مژده! حاجاتت رواست
🔸گر غریبی آمدت فردا، زماست

تشریح: در مژده، لفظ «باد» محذوف است بنابراین چنین معنی می‌دهد «ای شه مژده باد تو را». جمله «حاجاتت رواست» جمله‌ای مستقل خبری می‌باشد. غریب نیز به معنای مسافر و مقصود این است که آن صدای غیبی از جانب خداوند گفت مشکلت حل می‌شود و اگر فردا مسافری آید، فرستاده‌ای است از جانب ما که با علاج او مریضی کنیزک شفا می‌یابد.


🔹چونکه آید او حکیم حاذق‌ست
🔸صادقش دان کو امین و صادق‌ست
🔹 در علاجش سحر مطلق را ببین
🔸در مزاجش قدرت حق را ببین

تشریح: مطلق به معنای کامل می‌باشد و اشاره به لفظ سحر صرفاً من باب تشبیه و سرعت تأثیر آن است و گرنه بحث حلال و حرام بودن سحر نیست. خلاصه‌ي مصراع دوم بیت دوم این است که در مزاج و افعال آن معالج، قدرت حق نمایان می‌گردد در نتیجه به واسطه‌ی آن نیروی غیبی، بیمار شفا می‌یابد.


🔹خفته بود این خواب دید آگاه شد
🔸گشته مملوک کنیزک، شاه شد

تشریح: مراد از «گشته مملوک کنیزک» پادشاه است که پس از خواب از غم و اندوه نجات یافت.


🔹چون رسید آن وعده‌گاه و روز شد
🔸آفتاب از شـرق اخــتر ســوز شــد

تشریح: وعده‌گاه مراد زمان وعده، مراد از روز فردا است، شرق به معنی مشرق، اختر سوز یعنی غایب کننده‌ي ستاره‌ها. خلاصه اینکه صبح آن روز که وقت موعود یعنی زمان علاج کنیزک بود، فرا رسید.


🔹بود اندر منظره شــه منـتظر
🔸تا ببیند آنچــه بنمودند سـر

تشریح: منظره به جای نظرگویند و مراد از دریچه‌ي (پنجره) است. مصراع دوم نیز اشاره به رؤیای صادقه‌ای دارد که پادشاه در خواب دید.


🔹دید شخصی کاملی پر مایه‌یی
🔸آفتــابــی درمیــان ســایــه‌یی

تشریح: مراد از پرمایه کمال معرفت است، مانند نمودن آن غریب به آفتاب نیز به اعتبار انوار متلألی آن است، مراد از سایه، همین سایه‌ی ظاهری یا سایه‌ی جسم است و آوردن آن در مقابل آفتاب، آرایة ادبی محسوب می‌گردد و چون اجتماع این دو، امری غریب است لذا سبب لطافت کلام گردیده؛ یعنی شخص جامع الفضائل و الکمالات و منوّر به انوار باطنی، از دور می‌آمد.


🔹می‌رســـید از دور مــاننــد هــلال
🔸نیست بود و هست بر شکل خیال

تشریح: مانند کردن به هلال ماه به دو دلیل قابل توجیه است:
الف- به معنای انتظار و اشتیاق، زیرا مردم هلال ماه را با شوق وافر می‌نگرند.
ب- نحیف و ضعیف بودن انسان فانی نما به جهت کثرت مجاهدت و ریاضت وی بود همانطور که هلال ماه باریک و تکیده است. در مصراع دوّم طبیب را به اعتبار حقیقت وجودی آن هست نامید و تعبیر «نیست» برای آن شخص فانی‌نما من باب مبالغه در تکیده و ضعیف بودن وی است. پس‌گویا وجود نداشت، انگار وجودی خیالی بود که از فرط لاغری معدوم به نظر می‌رسید.


🔹نیست وش باشد خیال اندر جهان
🔸تـو جــهانی بر خیــالی بیــن روان

تشریح: بدیهی است که انسان در افعال اختیاری خود، اول می‌اندیشد سپس آن را به انجام می‌رساند خواه آنچه را که اندیشیده است درست باشد یا غلط. به عبارت دیگر اگرچه اندیشه و خیال ظاهراً به چشم نمی‌آید و دیده نمی‌شود، امّا جهان آدمیان با تمام بزرگی خود بر مدار خیال و اندیشه می‌گردد.


🔹بر خیالی صلح‌شان و جنگ‌شان
🔸وز خیالی فخرشـان و ننــگ‌شان

تشریح: چون ظاهراً مصلحتی به ذهن می‌آید صلح را پیشه می‌کنند و زمانی‌که ضرورتی به نظرشان می‌رسد جنگ صورت می‌گیرد. گاهی خود بزرگ بینی و خیالات واهی سبب مفاخره و غرور می‌شود و در مقابل وقتی متهم به اندیشه و خیالی نادرست می‌گردند، احساس یأس و ننگ و عار می‌کنند.


🔹آن خــیالاتی که دام‌ اولیــاست
🔸عکس مه رویان بستان خداست

تشریح: در ابیات قبلی، ذکر ناچیز بودن خیال بود بنابراین احتمال دارد کسی آنها را غیر قابل اعتبار بداند و از این رو خیالات اولیا که مطلوب و مقصود می‌باشند را هم ضعیف و حقیر برشمرد. در اینجا رفع شبهه می‌کند که خیالات اولیا این‌گونه نبوده بلکه صائب و قابل مدح‌اند.
خیال بر دو قسم‌ است:
الف-«مراقبه»که برای غور و خوض کردن در قلب، به دستور «شیخ کامل» صورت می‌گیرد مثل تعلیم خیال يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ (مائده: ٥٤) که در نتیجه‌ي مراقبات و مجاهدات مدام به وجود می‌آید و عشقی دوسویه پدیدار می‌گردد.
ب-«مکاشفه» یعنی علوم ذوقیی که بعد از مراقبات بر قلب سالك وارد می‌شود مثلاً در هر حالت مكاشفه که از جانب خداوند پیش می‌آید برای شخص سالک، فواید و مصالحی آشکار می‌گردد. سالک از طریق يُحِبُّهُم (محبت الهی) به طور کامل نه تنها به «علم الیقین» بلکه به «عین الیقین» دست می‌یابد لذا هر چه این مکاشفات و مراقبات افزون شود، عشق به خداوند بیشتر می‌گردد از این‌رو آن را «دام اولیا» نامیده‌اند. شاعر در مصراع دوم به مدح این حالت عاشقانه خیالی می‌پردازد.
در ادامه مراد از بُستان خدا صفت علم خداوند است پس به اعتبار جامعیت علوم بی‌عدد پروردگار آن را بستان خدا نام نهاد و مراد از مه رویان نیز علوم مختلف‌اند که همچون مه رویان، زیبا و دلربا دانسته شده‌اند؛ اکنون اشاره می‌فرماید که وقتی علوم مختلف، زیبایی خاص خود را دارند، ذات و صفات خداوند به مراتب زیباتر می‌باشد، چرا که ذات پروردگار صاحب صفت علمیّت است. چنان‌که در حدیث می‌آید: «إِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمَالَ»( ) «همانا خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد». واژه‌ي جمیل همچون مه رویان اگرچه ظاهراً از زیبایی و جمال ظاهری حکایت می‌کند، امّا در واقع مراد فیوض معنوی پروردگار بوده که در قالب صفت علم خداوندي نمایان می‌گردند و از جایی که اولیای الهی به چنین صفاتی متصف می‌شوند لذا علم آنها كه در برابر علم پروردگار خیالی بیش نیست، زیبا، معنوی و ذوقی دانسته شده است به عبارت دیگر این خیالات (علوم) که بر قلب اولیا طاری می‌گردد وساوس شیطانی و نفسانی نمی‌باشند و شبیه آنچه برای اهل دنیا (جاهلان شریعت و مدعیان دروغین طریقت) که خیال را کمال و کشف و جهل را علم می‌پندارند، نیست و بی‌تردید این خیالات اولیا، خیالاتی حقیقی و القا رحمانی و الهام ربانی است.


🔹آن خیالی را که شه در خواب دید
🔸در رخ مهمــان همــی آمـد پدیــد

تشریح: نباید چنین پنداشت که قاصد غیبی در خواب پادشاه کسی، غیر از مهمانی است که از راه می‌رسد و هرگز آن دو جدای از هم نیستند بلکه دقیقاً یک شخص‌اند.


🔹نور حـــق ظاهر بــود اندر ولی
🔸نیــک بین باشــی اگـر اهل دلی

تشریح: مولانا در این بیت اشاره می‌فرماید که نور حق را می‌توان در سیمای مرد خدا به وضوح مشاهده نمود و سپس به بيان ویژگی‌های منحصر به فرد مهمان می‌پردازد. خصایصی همچون دیگر اولیای الهی.
لازم به ذکر است که تنها اهل دل قادر به مشاهده‌ی این انوار الهی متجلی در سیمای اولیای پروردگار هستند و مراد از انوار الهی صرفاً صفت نورانیت نیست بلکه آثار همنشینی و مصاحبت با ایشان است که سبب افزایش محبت الهی، رغبت به سوی آخرت و نفرت از دنیا و ماسوی الله در قلب آدمی می‌گردد.
در حدیث شریف نيز آمده است: «اِذَا رَؤا وَالذکُرُوا». پروردگار عالمیان هم در کلام پاک خود صراحتاً بدان اشاره می‌فرماید:
سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ (فتح: ٢٩)


🔹آن ولی حق چو پیدا شد ز دور
🔸از سرا پایش همی می‌ریخت نور

تشریح: پیدا به معنی ظاهر بوده و لفظ «همی» زاید است.


🔹شه به جای حاجبان در پیش رفت
🔸پیش آن مهمان غیب خویش رفت

تشریح: حاجب به معنی دربان است.


🔹ضیف غیبی را چو استقبال کرد
🔸چون شَکرگویی که پیوست او به وَرد

تشریح: پادشاه وقتی به استقبال مهمان غیبی رفت طوری با هم برخورد کردند که انگار شکر و برگ گل به هم آمیخته است. در این بیت اشاره دارد به اینکه پادشاه هم از کمالات باطنی خالی نبود، چنانکه در آغاز داستان اشاره فرمود كه: «ملک دنیا بودش و هم ملک دین».


🔹هر دو بحری آشنا آموخته
🔸هر دو جان بی‌دوختن بردوخته

تشریح: مراد از بحری کسی است که به راه‌های دریا آشنا باشد و مقصود از آشنا آموخته این است که هردو شناگری می‌دانستند. در این بیت مولانا اشاره می‌نماید که این دو تن (پادشاه و مهمان) سالک دریای حقیقت و معرفت بوده و با یکدیگر اتحاد و پیوستگی داشتند چنانکه این اتحاد باطني درمیان مردان خدا امری بدیهی و قطعی است.


🔹آن یکی لب تشنه و آن دیگر چو آب
🔸آن یکی مخمور وان دیگر شراب

تشریح: در این بیت نیز بیان طالب و مطلوب بودن پادشاه و مهمان را عنوان می‌کند و تشبیهاتی را در این باب به کار می‌برد.


🔹گفت معشوقم تو بودستی نه آن
🔸لیک کار از کار خیزد در جهان

تتشریح: مولانا در این بیت می‌فرماید بی‌تردید شايسته‌ي عشق و محبّت من تو بودی ای عارف کامل؛ امّا در عالم اسباب معمولاً یک امر باعث و بهانه برای امری دیگر می‌شود، به عبارتی خداوند عشق کنیزک را سبب زیارت و ملاقات طبیب الهی (تو) قرار داد گویا کنیزک مقصود بالعرض بود و تو مقصود بالذات.


🔹ای مرا تو مصطفی من چو عمر
🔸از برای خدمتت بندم کمر

تشریح: مراد مولانا از تشبیه فوق این است‌ که مصطفی صلى الله عليه وآله وسلم را مخدوم و عمر رضی الله عنه را خادم عنوان نماید؛ لذا پادشاه خود را عمر ضی الله عنه و مهمان را مصطفی صلى الله عليه وآله وسلم بر می‌شمارد.
لازم به ذکر است این تشبیه از زبان مولانا بیان شده است نه پادشاه، پس شبهه‌ای مبنی بر اینکه چگونه پادشاه از شخصیت متعالی حضرت مصطفی صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت عمر ضی الله عنه مطلع بوده پیش نمی‌آید. داستان مربوط به زمان پیش از اسلام است پس نیازی نیست که برای سؤال مقدر پاسخی توجیهی بیان گردد گویا پادشاه کتب پیشینیان (تورات و انجیل) را مطالعه کرده و از وقایع تاریخی پیش رو آگاهی داشته است.
نکته‌ي پایانی نیز این است که به کار بردن واژه‌ي «عُمَر» تنها من باب رعایت وزن شعر و قافیه بوده و توجیه دیگری ندارد.


ادامه دارد.....


📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی


حسام الدین
پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۳
2:44 AM

آمارگیر وبلاگ

Print <-BlogAndPostTitle->
  • new posts
  • ساعت و تاريخ