تـــصـــوف و عـــرفـــان

(تــزکــیــه و احــســان)

خلوت طلبیدن طبیب از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک از کتاب کلید مثنوی حکیم الامت مولانا اشرفعلی تهانوی

حکایت عاشق شدن پادشاه به کنیزک


خلوت طلبیدن طبیب از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک


🔹خانه خالی کرد شاه و شد برون

🔸تا بخواند بر کنیزک او فسون

🔹خانه خالی کرد و یک دیّار نی

🔸جُز طبیب و جز همان بیمار، نی

📝تشریح: فسون به معنای ورد است و در اینجا سخنان شفقت آمیز طبیب مد نظر است که مانند سحر مؤثر بود.

دیار یعنی صاحب خانه. مفهوم بیت این است که پادشاه خانه را خالی کرد و خودش هم بیرون شد تا حکیم با کنیزک سخنان مشفقانه بگوید. بنابراين خانه خالی شد و هیچ کس در خانه بجز طبیب و آن بیمار نبود.

نکته‌: اگر در اینجا ایرادی وارد مي‌شود که خلوت با نامحرم جایز نیست آن هم وقتی طبیب عارف کاملی باشد؛ در پاسخ باید گفت که اولاً این داستان مربوط به امتهای پیشین است و شاید در آن مذهب و شریعت خلوت جایز بوده است. دوّم اینکه طبیب كهن‌سال بود و در شریعت در موارد خاص، محرم دانسته می‌شود. سوّم اینکه بعضی امور ناجایز مانند نشان دادن بدن و... صرفاً برای معالجه در نزد پزشک جایز است در غیر اینصورت بدون عذر شرعی، نشستن مرد نامحرم در خلوت با زن نامحرم حرام است.


🔸نرم نرمک گفت‌شهرتوکجاست؟

🔹که علاج اهلِ هر شهری، جُداست

🔸و اندر آن شهر از قرابت کیستت؟

🔹خویشی و پیوستگی با چیستت؟

🔸دست بر نبضش نهادویَک به یَک

🔹باز می‌پُرسید از جَورِ فَلَک

📝 تشریح: رنج به معنای بیماری است. در لفظ کیستت حرف (ت) برای قرابت و مضاف است. در لفظ چیستت حرف (ت) به معنی تو را می‌باشد. یک به یک تأکید مقدم به شمار می‌آید برای جور فلک، مراد از جور فلک ،مصیبت و غم است به اعتبار محاوره‌ی شاعرانه نه معنای حقیقی آن ،زیرا داشتن چنین اعتقادی در حدیث منع شده است.

مفهوم بیت این است که طبیب آرام آرام سؤال کرد که شهر تو کجاست، زیرا علاج مردمان هر شهری به دلیل اختلاف طبیعت‌ مردمان شان جدا است. در آن شهر اقوام و خویشاوندان تو چه کسانی هستند و با چه کسی نسبتی داری؟ طبیب هم چنان که نبض کنیرک را در دست داشت از وقایع و مصیبت‌هایش می‌پرسید.


🔹چون کسی را خار در پایش خلد

🔸پای خود را بر سر زانو نهد

🔹از سر سوزن همی جوید سَرَش

🔸ور نیابد، می‌کند با لب تَرَش

🔹خار در پا شد چنین دشوار یاب

🔸خار در دل چون بود گویی جواب

📝تشریح: زمانی‌که خار در پا فرو رود بیرون کردن آن بسیار مشکل است، حال اگر خار در دل فرو رود چه پیش خواهد آمد؟ پاسخ بده.

مولانا در این ابیات اهمیّت کار طبیب را بیان می‌فرماید که طبیب در بررسی حالات کنیزک با چنین وضعیتی مواجه بود.

خلاصه‌ي کلام اینکه وقتی خاری در پای کسی فرو رود، سعی دارد تا خود را از رنج آن خار رهایی دهد لذا پا را روی زانویش می‌گذارد تا اینکه خار را از نزدیک ببیند و با سر سوزن به دنبال خار می‌گردد و اگر موفق نشود که با این روش هم خار را بیرون آورد آن محل را با لب تر می‌کند. حال تصور کن وقتی یک خار ظاهری به پا فرو می‌رود بیرون آوردن آن این اندازه دشوار است پس اگر خاری در دل فرو رود چه رنجی به وجود خواهد آورد؟! پاسخ بده.


🔸خار دل را گر بدیدی هرخسی

🔹کی‌غمان‌را دست بودی بر کسی؟

📝تشریح: خس به معنای انسان ناقص، دست بودن یعنی قدرت داشتن و غمان جمع غم است.

مفهوم بیت این است اگر قرار بود هر انسان فرومایه‌ی پست فطرتی از درون دل و روح آدمی آگاهی یابد پس دیگر هیچ آدم غمگین و اندوهگیني وجود نداشت؛ چرا که اسباب علاج پیش از وقوع آن را می‌دانست و آن را دفع می‌نمود.


🌼نکته‌: شاعر در اینجا اشاره دارد بر اینکه برای دفع امراض نفسانی و باطنی باید به شیخ کامل رجوع کرد ه و بیعت با انسان ناقص، بیهوده، بلکه مضرّ است. نتیجه اینکه علاج بیماریهای مربوط به روح و روان کار انسانهای ناقص نیست و نیازمند انسانی کامل و طبیب روحانی است.


🔸کس به زیر دُمّ خر خاری نهد

🔹خر نداند دفع آن، بر می‌جَهد

🔸خر ز بهر دفع‌خار از سوز و درد

🔹جُفته می‌انداخت، صد جا زخم کرد

🔸آن لگد کی دفع خار او کند

🔹حاذقی باید که بر مرکز فتد

🔸بر جَهد آن خار محکم‌ تَر کند

🔹عاقلی باید که خاری برکَند

📝تشریح: برکندن به معنی بیرون آوردن است. جفته به معنی لگد، مرکز جای فرو رفتگی خار و در کلّ این بیت تمثیلی برای مضمون بالا است.

مفهوم بیت این است که اگر شخصی در زیر دم الاغ، خاری بگذارد چون الاغ روش بیرون کردن خار را نمی‌داند لذا جفته و لگد می‌کوبد و به همین سبب خار بیشتر فرو می‌رود، لذا انسان عاقلی باید وجود داشته باشد که آن خار را بیرون آرد. آن الاغ برای دفع خار با لگد کوبیدن خود صد جا را زخم می‌کند و با این لگد کوبیدن هرگز خار بیرون نمی‌شود، پس فرد ماهری باید باشد که در موقعیتی خاص خار را بیاورد.


🔸آن حکیم خارچین اُستاد بود

🔹دست می‌زد جا به جا می‌آزمود

🔸زان کنیزک بر طریقِ راستان

🔹باز می‌پُرسید حالِ پاستان

🔸با حکیم او رازها می‌گفت فاش

🔹از مُقام و خواجگان و شهر تاش

📝تشریح: پاستان به معنی گذشته است، خواجه یعنی بزرگ، شهر تاش به معنای همشهری.

مفهوم بیت این است که آن طبیب خارچین استاد ماهری بود؛ دست خود را بر جاهای مختلف نبض کنیزک می‌گذاشت و بیماری وی را بررسی می کرد و از آن کنیزک همچون سخن گفتن با کودکان (نه بر طرز اهل شهوت که با سخن گفتن با زنان لذت می‌برند و به بهانه‌ا‌ی سخن را طولانی می‌کنند) حالات گذشته‌اش را می‌پرسید و آن کنیزک تمام سخنان محرمانه‌اش را با طبیب می‌گفت. از همه چیز و همه جا و همه کس حتّی درباره‌ی بزرگان شهر و احوال همشهریانش از او سؤالاتی می پرسید.


🔹سوی قصّه گفتنش می‌داد گوش

🔸سوی‌نبض‌وجنبشش‌می‌داشت‌هوش

🔹تا که نبض از نام کی گردد جهان

🔸اوبُودمقــصودجانــش در جـــهان

📝 تشریح: جستن به فتح جیم یعنی حرکت کردن؛ جهان اول اسم فاعل سماعی از جستن به معنی حرکت کننده است، مراد از مقصود جان، معشوق است.

مفهوم بیت این است که طبیب به سخنان کنیزک گوش می‌داد امّا بیشتر توجه وی به سمت نبض و حرکت آن بود تا اینکه بداند نبض کنیزک با نام چه کسی و کدام غریبه به جنبش می آید در واقع همان شخص ،محبوب و معشوق او وفراقش وی را ضعیف و بیمار کرده است.


🔹دوستان شهر خود را بر شُمرد

🔸بعد از آن شهری دگر را نام بُرد

🔹گفت‌چون‌ بیرون‌شدی‌ازشهر خویش

🔸در کدامین شهر بودستی تو بیش؟

🔹نام شهری گفت وزآن هم در گذشت

🔸رنگ رو و نبض او دیگر نگشت

🔹خواجگان و شهرها را یَک به یَک

🔸باز گفت از جای و از نان و نَمک

🔹شهر شهــر و خــانه خانه قصه کرد

🔸نَی رگش جُنبیدونَی رخ گشت زرد

📝تشریح: دیگر نگشت به معنی دگرگون نشد. مفهوم ابیات این است که کنیزک دوستان و متعلقین شهر خود را نام برد بعد از آن به نام شهر دیگری رسید. طبیب سؤال کرد زمانی‌که تو از شهر خود دور شدی بیشتر در کدام شهر سکونت داشتی؟ او نام شهری را گفت و از آن شهر هم رد شد، در حالی‌که رنگ چهره و نبضش هیچ تغییری نکرد. خلاصه خواجگان شهر و نام مکانها را یکی بعد از دیگری عنوان كرد حتي حالت خورد و نوش خود را هم در مکانها و شهرهاي مختلف بیان و ماجرای هر شهر را ذکر نمود، امّا نه نبضش جهید و نه چهره‌اش زرد شد.


🔸گفت آن گه آن حکیم باصواب

🔹آن کنیزک را که رستی از عذاب

🔸چونکه‌‌دانستم‌که‌رنجت‌چیست زود

🔹درعلاجت سحرها خواهم نمود

🔸شاد باش و ایمن و فارغ که من

🔹آن کنم با تو که باران، با چمن

🔸من غم تو می‌خـورم تو غم مَـخور

🔹بر تو من مشفق ترم از صد پدر

🔸هان و هان این راز را با کس مگوی

🔹گرچه‌شاه ازتوکندبس جستجوی

🔸تا توانی پیش کس مگشای راز

🔹بر کسی این در مکن زنـهار باز

🔸چونکه اسرارت نـهان در دل شود

🔹آن مرادت زودتـر حاصل شود

🔸گفت پیغمـبر هر آن کو سرِ نهفت

🔹زود گردد با مراد خویش جفت

🔸دانه چون اندرزمین پنهان شود

🔹بعد از آن سر سبزی بُستان شود

🔸 زرّ و نقره گر نبودندی نهان

🔹پرورش کی یافتندی زیرِ کان؟

📝تشريح: وقتی طبیب از حالت کنیزک کاملاً مطلع شد، آن‌گاه به وی گفت تو را از این عذاب نجات خواهم داد. اکنون من می‌دانم تو چه بیماری داری، خیلی زود بیماری تو را علاج خواهم کرد. و با سرعت برای دفع این بیماری تدبیری می‌اندیشم تدبیری همچون جادوکه فورا تأثیر می‌گذارد. خلاصه اینکه تو خوشحال باش و غم مخور، من کاری را با تو می‌کنم که باران با چمن. من غمخوارتو خواهم بود پس تو غم مخور. من برای تو از صدها پدر مشفق‌ترم ولیکن آگاه باش هرگز این راز را با کسی درمیان نگذاری؛ هر چند پادشاه در این باره از تو پرس و جو کند.

سر مصدر است به معنی پنهان شدن. در ابیات مذکور نصیحت طبیب بيان شدکه مریض را از اظهار راز منع کرد.

در ابیات بعدی مولانا در همین راستا به خوانندگان کتاب پیشنهاد كرده و آنها را نصیحت می‌کند تا جایی که امکان دارد راز خود را برای احدی نگویند و این دروازه را برای هیچ کس باز نکنند. بی‌تردید وقتی رازهای درون شما نهفته باشد خیلی زودتر به مراد خواهید رسید.

ارشاد رسول خدا است: «اسْتَعِينُوا عَلَى إِنْجَاحِ الْحَوَائِجِ بِالْكِتْمَانِ».{ المعجم الکبیر للطبرانی رقم الحدیث 16608} «کسی که سخنان دلش را مخفی نگه دارد زود به مرادش می‌رسد».

مولانا در اين باره‌ دو مثال عيني ذکر می‌فرماید: که دانه وقتی در زیر زمین پنهان می‌شود سبب طراوت و رویش باغ قرار می‌گردد؛ همین طور اگر طلا و نقره نیز در زیر زمین نمی‌بود چگونه می‌توانست در معدن پرورش یابد و نشو نما پیدا کند. دانشمندان ثابت کرده‌اند بخاطر خلط اجزاي زمین و بخارات آن است که طلا و نقره بوجود می‌آید و اگر این اجزاء از زمین بیرون شوند طلا و نقره‌ای پدید نمی‌آید گویا اینها در زمین باقی مانده حقیقت آنها دگرگون شده و پس از تبدیل به طلا و نقره در روی زمین نمایان می‌شوند.


🌼نکته‌: در این ابیات اشاره دارد به اینکه لازم است «سالک» اسرار و مکشوفات باطنی خود را غیر از شیخ برای کسی دیگر اظهار ننماید.


🔹وعده‌ها‌ و لطف‌های آن حکیم

🔸کرد آن رنجور را ایمن ز بیم

🔹وعده‌ها باشد حقیقی، دلپذیر

🔸وعده‌ها باشد مجازی، تا سه گیر

🔹وعده‌ی اهل کرم گنج‌ روان

🔸وعده‌ی نا اهل شد رنج روان

🔹وعده‌ها باید وفا کردن تمام

🔸‌ور نخواهی کرد باشی سرد و خام

🔹وعده کردن را وفا باشد به جان

🔸تا ببینی در قیامت فیض آن

📝تشريح: در اینجا دوباره مولانا به سوي قصه رجوع می‌فرماید و بیان می‌کند وعده‌ها و مهربانی‌های آن طبیب، کنیزک را بی‌دغدغه نمود. حقیقی صفت است برای وعده‌ها. مصراع دوم نیز بیان وعده‌ي مجازی است؛ تاسه گیر به معنی بی‌قرار و پریشان؛ روان اول به معنای جریان و روان دوم به معنای جان. و این از کاربردهای شاعرانه‌ی مولانا است. وعده‌ی طبیب اشاره به این حدیث دارد: «فَإِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِينَةٌ وَإِنَّ الْكَذِبَ رِيبَةٌ».( ترمذی رقم الحدیث 2442)

معنی ابیات این است که وعده‌ی اهل کرم خزانه‌ای جاری و خالص چون طلا و نقره‌ی ناب است امّا وعده‌ی انسان نا اهل سبب مصیبت جان و روح می باشد. شاعرمی‌فرماید که می‌بایست به وعده وفا کرد و اگر این کار را نکنید سرد و خام خواهی بود. وفای به عهد و وعده شایسته‌ به این معنا است که با جان و دل اقدام به انجام عملی نمایید تا در قیامت نفع و فیض (اجر و ثواب) آن را مشاهده کنید.


🌼نکته‌: در بیت «وعده ها باشد حقیقی دلپذیر...» اشاره به این دارد که وعده‌ی شیخ کامل برای طالب سبب اطمینان خاطر می‌گردد خواه آن وعده‌ی تعلیم باشد یا بشارت .ولیکن هرگز با وعده‌ی شیخ دروغین قلب سالک آرام نمی‌شود چون وعده های او سراسر فریب و حقه است.


🔹آن حکیم مهربان چون راز یافت

🔸صورت رنج کنیزک باز یافت

🔹بعد ازآن برخاست وعزم شاه کرد

🔸شاه را زان شمّه‌ای آگاه کرد

🔹شاه گفت اکنون بگو تدبیر چیست؟

🔸درچنین‌غم‌موجب تأخیر چیست؟

🔹گفت تدبیر آن بُوَد کان مرد را

🔸حاضر آریم از پی این درد را

🔹قاصدی بفرست کاخبارش کند

🔸طالب این فضل ایثارش کند

🔹مرد زرگر را بخوان زان شهر دور

🔸با زَر و خلعت بده او را غرور

🔹تا شود محبوب‌ تو خوش دل بدو

🔸گردد آسان این همه مشکل بدو

🔹چون ببیند سیم و زر آن بینوا

🔸بهر زر گردد ز خان و مال جدا

📝 تشریح:آن طبیب روحانی وقتی حقیقت حال کنیزک برایش منکشف شد و علّت بیماری وی را فهمید از آنجا بلند شده و نزد پادشاه رفت و مقداری از احوال کنیزک را برای پادشاه بازگو کرد.

غرور به معنای فریب و اخبار به معنای خبر دادن است. فضل یعنی عطا و ایثار به معنای ترجیح دادن می‌باشد.

مفهوم ابیات این است که پادشاه به طبیب روحانی‌گفت: اکنون بگو چه تدبیری باید کرد؟ زیرا در این امر تأخیر جایز نیست. حکیم گفت: تدبیر این است که شخص زرگر را برای برطرف کردن بیماری کنیزک حاضر کنید وی را با مال و خلعت مغرور گردانید. اکنون قاصدی را در پی او بفرستید که به وی بگوید پادشاه او را احضار کرده است سپس او را با وعده‌های رنگارنگ حریص نمایيد. مثلاً بگوید پادشاه از بین تمام زرگران تنها تو را برگزیده است. با آمدن زرگر معشوق شما (کنیزک) خوشحال خواهد شد و این مشکل برطرف خواهد گردید (بیماری کنیزک بهبود می‌یابد). بی‌تردید وقتی که آن زرگر وعده‌ي دست یافتن به مال و دولت را ببیند برای به دست آوردن آن از خانمان خود جدا می‌شود.


🔸زر خِرد را واله و شیدا کند

🔹خاص مفلس را که خوش رسوا کند

🔸زر اگر چه عقل می‌آرد و لیک

🔹مرد عاقل باید او را نیک نیک

📝 تشریح: مولانا در این ابیات می‌فرماید: که مال عقل را سرگشته و شیفته‌ي خود می‌کند؛ خصوصاً انسان مفلس را قطعاً خوار و ذلیل می‌گرداند. اگرچه مال و زر، سبب افزایش عقل آدمی می‌گردد، امّا در هر شخصی تأثیر گذار نیست بلکه برای تاثيرخود نیاز به یک انسان عاقل دارد که مال را در وقت ضرورت خرج کند و آن را معین و خادم خویش در خدمت به دین بگرداند و این امر بدون علم و همون قوی برای کسی میسّر نخواهد شد.


ادامه دارد....


📚 كتاب: كليد مثنوی

📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی

✏️مترجم: امید محمدی

حسام الدین
شنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۵
7:13 PM

آمارگیر وبلاگ

Print <-BlogAndPostTitle->
  • new posts
  • ساعت و تاريخ