📝السلام علیکم واجه جان جانان ، واجه جان حال شما خوب هستش خیلی دل تنگ شما هستم واجه جان عذر خواهی میکنم مزاحم وقت شریف شما شدم اما بعد
واجه جان چند مدت بیش واجه جان در مراقبه دیدم بنده فقیر و حقیر در حضور حضرت مولانا محمد عمر رحمة الله علیه بوده و ایشان این بنده حقیر را دلداری داده و بنده گریه میکردم و در اخر به بنده گفتن که بیایم پیش شما و بنده فقیر و حقیر نزد شما زانو زده بودم و شما واجه جان به بنده یک جعبه مستطیل شکل دادید که دور ان با پارچه سبز پیچیده بود نمی دانم واجه جان توهم و خیال بوده یا خیر،
و مدتی بعد در خواب دیدم همراه شما واجه جان دریک مکانی اعتکاف کرده و شما بیشتر کارها را بنده فقیر و حقیر میگفتید یا موقع سخنرانی شما به بنده میگفتید مریدان رو صدا کنم و در اخر جای خواب بنده در کنار رخت خواب شما بود
وشما موقع که خواب بودید بنده دو زانو نشسته و و محو صورت ماه شما بودم و بعد شما واجه جان به بنده گفتید لباس های سنت خود را از روی بند بردارید و بنده تعجب کرده چون لباسی همراه خود نداشتم
و درمراقبه بعد واجه جان قبل از شروع ذکر خود دعا کردم که یارب هر چه خواهی کن و بعد شروع به ذکر کرده دیدم در مکانی نشسته و ذکر میکردم که در پشت خود دیدم سمت راست بنده حضرت موسی ع وسمت چب بنده حضرت عیسی ع نشسته و هر دو دست خود را بر روی دوش بنده گذاشته و هر دو وارد بدن بنده شدن
و بعد بنده را انگار به اسمان میبردن و بعد بنده را غسل داده و روی سینه بنده ستاره حضرت داوود ع کشیده شد
و بعد از انجا خود را دیدم در پشت میز تحریر نشسته بودم بعد برای این بنده فقیر و حقیر جعبه صندوق طلایی اورده شد که درون ان یک کتاب طلایی و قلم طلایی بوده این بنده ان ها را مطالعه کرده وبه صورت ناخودگاه فقط می نوشتم و بعد خود را با کتاب و قلم وسط رود نشسته و از چهار جهت اب به این بنده فقیر و حقیر می رسید
و در اخر خود را پیش سلطان عارفین دیده که به این بنده فقیر گفتن که خشم خود را کنترل کنید بعد گردنبندی نقره که پلاک ان گردنبند مانند ستاره پنج پر و سط ان سنگ مانند شجر نام سرور دوعالم حضرت محمد ص نوشته شده بودن در گردنم انداختن
و درمراقبه بعد واجه جان ذکر لطیفه قلب را گفته که ناگهان به صورت خودکار لطیفه اخفا ذکر کرده این بنده فقیر و حقیر ناخودگاه گریه کرده و نام امت سرور دو عالم را صدا زده ،
و در خواب بعد خود را دیدم که در مکانی هستم در انجا کافران حضور داشته که ناگهان حضرت عمر (رض) همراه یک خانم کاملا باحجاب و با نقاب وارد شدن و اعلام حضور کردن و بنده خیلی خوشحال شدم از دیدن حضرت
وموقع که حضرت رفتن ان کافران دیدن که بنده شبیه ان حضرت هستم هم لباس بنده هم عمامه بعد به بنده حمله کرده و کتکم میزدن بنده دست و انگشت شهادت خود را رو به اسمان کرده و ماه را قرص کامل و پر نور میدیدم باصدای بلند کلمه لااله الا الله و الله اکبر فریاد میزدم و تکرار میکردم و حتی دردی نداشته و حتی برایم لذت بخش بود
و موقع ای که از خواب پریدم ناخودگاه میخواستم کلمه لااله الا الله فریاد بزنم اما جلو خود را گرفته و لطیفه اخفا بنده به شدت زیاد ذکر میکردن
اما بعد واجه جان جانان بنده فقیر و حقیر از چشم زخم رنج زیاد برده حتی اذکار صبحگاه و شامگاه خود را انجام داده و حتی تعداد اذکار خود را زیاد کرده اما خیلی کم تاثیر داشته
برای مثال واجه جان مادر بزرگ بنده واجه جان موقع که به نماز ایستاده زمانی که نگاه ایشان به بنده میخورد انگار سنگی به سر بنده برخورد کند یا حتی سر خود را از سجده نمی توانم بلند کنم یا اتشی در وجودم جاری میشود حتی درحال حاضر که از ایشان دور هستم اما موقع که تماس میگرن همچین احساسی پیدا کرده واجه جان حتی افکاری منفی و بد در ذهن بنده جاری میشوند که دست خود بنده نبوده و سریع شروع به توبه کردن میکنم
...از بندرعباس
✍وعلیکم السلام و رحمة الله وبرکاته.
الحمدلله خوبم.
حالات و واقعاتی که ذکر کرده اید همه نیک ومبارک اند عزیز.
خصوصا دیدن حضرت عیسی و موسی علیهما السلام و وارد شدن آن دو عزیز در بدنتان که می تواند اشاره داشته باشد که فیض دو لطیفه سر و خفی به شما کامل خواهد رسید و از مشرب این دو عزیز بهره وافر خواهید داشت.
دیدن سرورم سیدی حضرت سلطان العارفين قدس سره هم نشان از عنایت دارد.دیدن حضرت عمر رضی الله عنه بسیار مبارک است.
در هر صورت حالات شما خیر و خوبند به ذکر و فکر مشغول باشید و از دام های ابلیس لعین غافل نباشید.
تقوا و اتباع سنت به همراه عجز و دوام نيستی از اصول طریقه است.
در مورد اخیر که ذکر کرده اید خواندن دعاها کافی است شاید خود شما هم زیاد به این مسئله فکر کرده و به خود تلقین منفی می کنید از این جهت شدت می یابد.
در پايان التماس دعا دارم