شهادت مظلومانه سید جوانان بهشت حضرت امام حسین رضی الله عنه
┈•••❈﴿محمد ابراهیم تیموری﴾❈•••┈:
┅◈❀((فضائل ومسائل ماه مُحَرَّم-۱۰-))❀◈┅
شهادت حضرت حسین رضی الله عنه:
هنگامی که حضرت حسین رضی الله عنه به اصرار شدید اهالی شهر کوفه اراده نمود تا رخت سفر بربندد حضرت عبد الله بن عمر رضی الله عنهما، حضرت عبد الله بن عباس رضی الله عنهما، و حضرت محمد بن حنیفه رحمه الله برادر حضرت حسین رضی الله عنه ایشان را خیرخواهانه از سفر منع کردند. (سیر اعلام النبلاء از ذهبی: ۲۰۳/۳ و مُصنَّف ابن ابی شیبه: حدیث ۳۸۵۱۹) اما چونکه حضرت حسین رضی الله عنه عزم مصمَّم گرفته بود مشورت ایشان را نپذیرفت و روانۀ سفر شد.
در دوران سفر حضرت حسین رضی الله عنه پسرکاکای خود حضرت مُسْلِم بن عقیل رحمه الله را بطور قاصد به کوفه فرستاد تا احوال آنجا را مشاهده نموده ایشان را مطلع بسازد تا اگر احوال درست بود سفر را ادامه بدهد. زمانی که مُسْلِم بن عقیل به کوفه رسید دوازده هزار اهالی کوفه بر دست وی بیعت کردند.
(الاصابه: ۷۸/۲ تحت الحسین بن علی)
مُسْلِم بن عقیل با مشاهدۀ این حال به حضرت حسین رضی الله عنه پیام فرستاد که شرایط سازگار است، تشریف بیاورید. حضرت حسین رضی الله عنه بسوی کوفه حرکت نمود و در بین راه بود که اطلاع یافت که عبید الله بن زیاد، حضرت مُسْلِم بن عقیل را قتل کرده است. با شنیدن این خبر همراهان حضرت حسین رضی الله عنه از رفتن بجائی بدون قصاص خون مُسْلِم انکار کردند.
(فوائد نافعه از مولانا محمد نافع: ۲۳۱/۲)
چنانچه قافلۀ حضرت حسین رضی الله عنه روانه شد و چون کمی پیشتر از قادسیه رسیدند حُر بن یزید با یک هزار لشکر نمودار شد. حُر بن یزید حکم یافته بود تا حضرت حسین رضی الله عنه را همراه با لشکر ایشان دستگیر نموده نزد ابن زیاد ببرد. حضرت حسین رضی الله عنه با مشاهدۀ این منظر حُر را متوجه ساخت که شما بودید که توسط نامه های فراوان خویش ما را خواسته بودید و حالا چرا خلاف عهد خویش می کنید؟ حضرت حسین رضی الله عنه همۀ آن نامه ها را به او نشان داد. حُر بن یزید با لهجۀ تهدیدآمیز گفت: از جنگ دست بردار ورنه کشته می شوی. حضرت حسین رضی الله عنه با شنیدن این سخن فرمود:
سَاَمْضِی وَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی الْفَتٰی اِذَا مَا نَوٰی حَقّاً وَجَاهَدَ مُسْلِماً. (من می روم و برای مردی که نیتش حق و جهاد در راه اسلام است مرگ عار نیست).
حضرت حسین رضی الله عنه قاصد دیگری را هم فرستاد که ابن زیاد او را نیز به قتل رسانید. چون این خبر به گوش حضرت حسین رضی الله عنه رسید اشک از چشمان ایشان سرازیر شد.
(تاریخ ابن خلدون: ۵۲۴/۲ تا ۵۲۶ و البدایة و النهایة: ۵۷۰/۴)
حضرت حسین رضی الله عنه سرانجام مسافت طویلی را پیموده در تاریخ ۲ مُحرَّم سال ۶۰ هـ ق به میدان کربلا رسید. از آن جانب ابن زیاد لشکری را به سپهسالاری عمر بن سعد به میدان جنگ فرستاد. هنگامی که او با حضرت حسین رضی الله عنه ملاقات کرد حضرت حسین سه پیشنهاد به او داد که از بین آنها یکی را از طرف من انتخاب کنید:
(۱) - یا بگذارید تا به جانب یکی از مرزهای قلمرو اسلامی بروم و به دفاع از مرزهای اسلامی بپردازم،
(۲) - یا بگذارید تا به مدینۀ منوَّره برگردم،
(۳) - و یا بگذارید تا با یزید روبرو در این مورد صحبت کنم.
(فوائد نافعه: ۲۳۲/۲ خلاصه)
عمر بن سعد این پیشنهاد را قبول کرد و آن را نوشته به ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد در مقابل نوشت که من فقط یک چیز را قبول دارم و آن اینکه حسین بن علی با لشکر خود در اطاعت من درآیند. (فوائد نافعه: ۲۲۳/۲)
چون حضرت حسین رضی الله عنه از این امر مطلع شد در بین همراهان خود بیانی پرجوش و خروش نمود. همۀ همراهان ایشان وفاداری کامل خویش را اعلان نمودند. آن شب را همگی در حضور پروردگار خود به آه و زاری گذرانیدند در حالی که سواران مسلح دشمن سراسر شب گرداگرد خیمه ها می گردیدند. سرانجام چون بامداد ده محرم طلوع کرد حضرت حسین رضی الله عنه صفوف یاران خود را که هفتاد و دو تن می شد جهت نبرد آماده کرد. عمر بن سعد با لشکریانش حمله آورد و جنگ به اینگونه آغاز یافت. از یک طرف مرگ و از طرف دیگر شهادت هر دو لشکر را درهم گرفت. سرانجام لشکر دغاکاران غلبه یافت و در نتیجه خیمۀ حضرت حسین رضی الله عنه را آتش زدند. دشمنان از غایت سفاکی از ریختن خون اطفال هم صرف نظر نکردند و بی رحمانه کودکان را نیز ته تیغ کردند. چشم فَلَک آن منظر را نیز مشاهده کرد که زرعه بن شریک با شمشیر بر شانۀ چپ نواسۀ رسول زد و آنحضرت چون از ضعف کمی عقب رفت، سَنَان بن ابی عمرو بن اَنَس نَخَعِی ناگهان آنحضرت را چنان با نیزه زد که ایشان بر زمین افتاد. سپس آن بدبخت پیش رفته نور چشمان خاتون بهشت را ذبح کرد و سر مبارک ایشان را از تن جدا کرد.
هفتاد و دو همراه حضرت حسین رضی الله عنه در این معرکه شهید شدند و هشتاد و هشت تن از دشمن کشته. ظلم بالای ظلم آنکه دشمنان سر حضرت حسین رضی الله عنه را از بدن جدا ساخته نزد ابن زیاد بردند و آن بدبخت با نهایت گستاخی لبان نواسۀ رسول را با کارد پاره کرد و به جسد ایشان توهین نمود. او به یزید خط نوشت که من سر حسین را قلم کرده ام.
(البدایة والنهایة: ۵۷۴/۴ تا ۶۰۲ و تاریخ ابن خلدون: ۵۲۹/۲ تا ۵۴۸)
با غروب آفتاب روز دهم محرَّم، تاریخ انسانی این واقعۀ دردناک را به چشم دید و زمین رنگین به خون تا ابد در سینۀ خود نوشت که «سردار جوانان بهشت و چشم و چراغ خاندان نبوُّت، درخت اسلام را با خون خود سیراب ساخته داستانی جاویدان چون مشعل راه برای نسل های آیندۀ اسلام از خود برجا نهاد».
┈•••❈﴿ راه فلاح ﴾❈•••┈