تفسیر نی نامه از کتاب کلید مثنوی مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله

سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۳، 3:18 AM

بسم الله الرحمن الرحیم

🔻(نی‌نامه)

🔹بشنو از نی چون حکایت می کند
🔸وز جداییها شکایت می کند

📝تشریح: مراد از نی روح انسانی است که در عالم ارواح (ملکوت) مشغول محبت و معرفت حق بوده، امّا عالم اجسام (ناسوت) که وابسته به صفات جسمانی (شهوت و غضب) است، بر آن غلبه نموده و به همین سبب در صفات روحانی یعنی محبت و معرفت کاستی به وجود آمده است.

مطالعه‌ی دفاتر عشق یا صحبت انسان کامل و مصاحبت با اهل عشق، بی‌تردید باعث کشف حقیقت و یادآوری حالت اصلی وی می‌شود و با رفتن و مغلوب شدن این حالات، انسان تأسف می‌خورد و با زبان قال یا حال ندامت خود را ابراز می‌دارد.

در اینجا این تأسف و ندامت به نی نسبت داده شده و از یاد نباید برد که صفات پسندیده‌ی روح زیاد است و با جدایی انسان از هر کدام در وجود وی، کمی و کاستی پدید می‌گردد و اکنون از زبان نی این دوری از صفات متعالی همچون محبت، معرفت و ذکر دایم را می‌شنویم و این چنین شکوه و شکایت از جدایی‌ها را از زبان نی مشاهده می‌نماییم.

در ابتدا شاید سؤالی مقدر مطرح گردد که چرا مثنوی مولوی با حمد پروردگار آغاز نگردید؛ پاسخ این است که لزوماً در نگارش متون شروع با حمد پروردگار الزامی ندارد و حمد زبانی و لفظی نیز کفایت می‌کند همچنانکه قبل از خوردن و نوشیدن، نیازی به نوشتن حمد خداوند نیست و در همان حد ادای لفظ، کافی می‌باشد.

🔹کز نیستان تا مرا بُبریده اند
🔸از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

📝تشریح: با تشبیه روح به نی، مانند کردن عالم ارواح به نیستان نیز دل‌انگیز است.

مراد اینکه مرا از عالم ارواح جدا کرده و در عالم ناسوت به حدی مبتلای دردم که اگر کسی ناله‌ام را بشنود، جگرش خون می شود.

غرض از مرد و زن نیز ابنای زمان است و این یک قاعده‌ي کلّی‌ست که مسلماً دردمند حقیقی قطعاً بر دیگران تأثیر می‌گذارد بنابر این سرایت دردمندی به دیگران شگفت‌انگیز نیست.

🔹سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق
🔸تا بگویم شرح درد اشتیاق

تشریح: هر چند از حال انسان دردمند، اکثر مردم متأثر می شوند امّا بعضی به دلیل سنگ دلی التفاتی بدان نداشته و حتّی وی را فردی متظاهر می‌دانند.

«نی» به چنین افرادی پاسخ می‌دهد که انکار شما بدین سبب است که از درد فراق و درک دوری و هجران بی‌خبرید.

مسلماً ادراک ناله و فغان من، محتاج سینه‌ایست که از هجران کسی پاره پاره باشد.

قطعاً چنین افرادی صلاحیت و شایستگی آن را دارند که درد اشتیاق خود را برای‌شان بازگو نمایم.

مراد از سینه، سینه‌ی، مخاطب یا سینه‌ی خود شخص است. منظور اینکه علیرغم آه و ناله و فریاد از شدت درد و غم، همچنان دلتنگ نیستم بلکه‌ آرزوی من است که از فراق، جگرم پاره پاره شده تا بتوانم درد اشتیاق را اظهار نمایم.

در واقع این یک اصل است که عاشق از درد عشق، لذّت می‌برد و نمی خواهد این لذّت را از دست دهد. (این چنین گفت مرشد گرامی ام رحمه الله)


🔹هر کسی‌ کو دور ماند از اصلِ خویش
🔸باز جوید روزگارِ وصل خویش

تشریح: در این بیت سبب حکایت و شکایت نی مذکور است. بدیهی است که هر شخص وقتی از اصل خود جدا شود، جویای زمان وصال خود می گردد، من هم چون از عالم ارواح جدا شده‌ام (و صفات متعالی من ضایع شده) طالب باغ و بهار حقیقت روح خود هستم.

🔹من به هر جمعیتی نالان شدم
🔸جفت خوش حالان و بدحالان شدم

🔹هر کسی ازظنّ خود شد یار من
🔸وز درون من نه جست اسرار من

تشریح: درد عاشق و طالب بر دیگران تأثیر می گذارد، امّا اکثر مردم اجمالاً این قدر درک می‌کنند که صدمه یا مصیبتی بدو رسیده اگر هم به تفصیل از آن اطلاع یابند،آن را بر حال خود قیاس کرده و چنین می‌پندارند که مصیبت این شخص عاشق شبیه گرفتاری‌ هایی‌ست که ما بدان مبتلاییم.

گویا اندوهش از فراق همسر متوفی یا از بیماری نزدیکان و یا به خاطر فقر و تنگدستی‌ست شاید هم از معشوقه‌ای بی‌وفایی دیده؛ و لیکن چنین نیست و هیچ‌کس حقیقت حال او را نمی‌داند.

بی‌گمان آه و ناله‌ی نی بر کسی پوشیده نیست همچنان‌که ناله و فغان عاشق نیز ظاهر و آشکار است تا جایی‌که دیگران با وی غمگساری می‌نمایند و لیکن حقیقت دردش درد طلب قرب الهی‌ست که کسی آن را نمی فهمد.

🔹سرّ من از ناله‌ی من دور نیست
🔸لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تشریح: گرچه حقیقت دردم از آه و ناله فهمیده می شود امّا چون این حالت یک امر ذوقی بوده حواس ظاهری و عقل برای ادراک آن کافی نیست.

مراد از نور، قابلیت ادراک است و همه‌ی امور ذوقی همین حالت را دارند، گرسنگی را کسی می داند که لااقل یک بارگرسنه شده باشد وگرنه حتی اگر عاقل‌ترین فرد جهان هم باشد از ادراک آن قاصر است.

🔹تن زجان و جان زتن مستور نیست
🔸لیک کس را دید جان دستور نیست

تشریح: بدن از روح و روح از بدن پوشیده نیست، امّا هیچ کس اجازه‌ی دیدن روح را ندارد.

در واقع این بیت مثالی برای مضمون بالا است.

چنان‌که می‌فرماید علیرغم نزدیکی جسم و روح، دیدن روح خلاف عادت است؛ لذا نزدیک بودن به چیزی نمی‌تواند دلیل بر ادراک آن باشد تا مادامیکه قوّه‌ی مدرکه قابلیت درک آن را ندارد.

درست شبیه درد من که با وجود علایم ظاهری قابل درک نبودن آن تعجب‌آور نیست.

🔹آتش ست این بانگ نای و نیست‌ باد
🔸هر که این آتش ندارد نیست باد

تشریح: در این بیت ناله‌ی نی، بیان تأثیرگذاری طالب حق است به نحوی که آتش عشق وی حتی قادر است دیگران را هم بسوزاند.

چنان‌که از صحبت عاشق حقیقی در دیگران هم ذوق و هیجان پدید می‌آید و شبیه وزش باد که گذراست و تأثیر بسزایی ندارد، نیست.

شاعر دولت عظمی بودن عشق را این‌گونه بیان می‌کند که نفرین باد بر کسی که از دولت عشق بی‌نصیب است و مرگ برای وی از زندگی بهتر است و در تعبیری دیگر برایش دعای خیر می‌نماید که اگر دچار و مبتلا به دولت عشق نیست، به آن دچار و مبتلا گردد و بی‌خودی و فنا نصیبش گردد. (این چنین گفت مرشد گرامی ام رحمه الله)


🔹آتش عشق ست کاندر نی فتاد
🔸جوشش عشق ست کاندر می فتاد

تشریح: مراد از نی طالب است و وجه شبه نی و طالب، آه و ناله می‌باشد و مراد از مِی، حالتی است که طالبان را از خود بی‌خود می‌کند.

بنابراین در این بیت شأن عشق و محبّت بیان شده و اینکه محبت و عشق هم صفت محبوب است و هم صفت محب.

هر چند بین این دو صفت هم فرق فراوان است.

«چه نسبت خاک را با عالم پاک»

امّا مشارکت اسمی نیز نعمت کمی محسوب نمی‌گردد.

چنانکه: «بلبل! همین که قافیه گل شود بس است».

بر خلاف اکثر صفات دیگر که یا برای عبد است یا معبود؛ در اینجا صرفاً وصف محب و محبوب بیان گردیده، لازم به ذکر است نی را آتش نامیدن و جوشش را به مِی نسبت دادن نیز در واقع تعبیری شاعرانه به شمار می‌رود و من باب درک بهتر مطلب عنوان شده است.

🔹نی، حریف هر که از یاری بُرید
🔸پرده هایش پرده‌های ما درید

تشریح: مراد از حریف هم نشین است، گاهی حریف معنای دوست می‌دهد و گاهی دشمن.

در اینجا حریف به معنای دوست است و بیت اشاره به مضمون «لیک چشم و گوش را آن نور نیست» دارد.

کسی که از محبوب خود دور شود، با نی مجانست و مناسبت داشته و حقیقت درد و غم را خوب می داند.

مولانا می‌گوید: بر ما گرفتاران فراق این ناله‌های زار تأثیرگذاشت و پرده‌های غفلت و سستی از دلهای ما برداشته شد و سرگرم طلب شدیم (به سوراخهای نی که از آن صدا بیرون می شود پرده گویند و تکرار لفظ پرده به زیبایی بیت افزوده است).

🔹همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
🔸همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

تشریح: بر اثر ناله‌ی نی غفلت از دل برداشته می‌شود وگرمی‌ای دلپذیر پدید می‌آید.

لازمه‌ی رفع غفلت کاستن شهوات است که در نتیجه‌ی آن، برای نفس حالتی ناگوار بوجود خواهد آمد و در مقابل برای روح غذایی مهنّا مهیّا خواهد شد.

بنابراین وقتی سوز عشق نی برای مخاطب چنان هیجان و تأثیری به ارمغان داشته باشد برای شخص نایی چه اثر شگرفی به دنبال خواهد داشت؟!

لذا بنابر چنین اصل و قاعده‌ای طالب وصال در مسیر وصول الی الله عاشقانه‌تر راه می‌پیماید.

به همین خاطر می‌گوید: مانند نی نه زهری است (نسبت به نفس) و نه تریاقی است (نسبت به روح).

مولانا رحمه الله قرب و وصال را «دمسازی» یعنی موافقت وکثرت طلب را «مشتاقی» تعبیر کرده یعنی عاشق در عین وصل نیز صبر و سکون ندارد.

سعدی رحمه الله می‌فرماید:

🔹دلارام در بر، دلارام جوی
🔸لب از تشنگی خشک بر طرف جوی
🔹نگویم که بر آب قادر نی اند
🔸که بر ساحل نیل مستسقی‌اند


🔹نی حدیث راه پُر خون می کند
🔸قصّه ‌های عشق مجنون می کند

تشریح: مراد از راه پرخون طریق عشق می‌باشد؛ چون در عشق است که چشمها خون می‌بارند.

به همین جهت، تعبیر «راه پر خون» را در بیت مذکور عنوان نمود.

مقصود از مجنون نیز مطلق عشّاق است.

از این رو این نی یعنی عاشق صادق در تحت ناله‌ي خود قصه‌ی عشّاق و حکایت عشق را بیان می‌دارد.

🔹دو دهان داریم گویا همچو نی
🔸یک دهان پنهان ست در لبهای وی
🔹یک دهان نالان شده سوی شما
🔸های و هویی در فکنده در سما
🔹لیک داند هر که او را منظرست
🔸کاین ‌فغان این ‌سرّی‌ هم زان سر است
🔹دمدمه این نای از دمهای اوست
🔸های و هوی روح از هیهای اوست
🔹محرم این هوش‌جز بیهوش نیست
🔸مر زبان را مُشتری چون گوش نیست

تشریح: هر چند که داستان نی از ناله‌اش معلوم است، امّا این قصه‌ی عشق در واقع داستان هوش حقیقی و عقلی است که به مدد آن معرفت الهی بدست می‌آید و این مفهوم را تنها کسی می¬تواند بفهمد که تعلقی به غیر الله نداشته باشد و به تعبیر شاعر «بی‌هوش» باشد و این حالت خاص و ویژه‌ی عاشق است؛
همان‌گونه که آنچه از زبان بیرون می¬شود را تنها گوش درک می¬کند گویا گوش مشتری یعنی خریدار زبان است، چرا که بین زبان و گوش مناسبت وجود دارد و دیگر حواس انسان چون مناسبتی با صوت ندارند از ادراک آنچه زبان می‌گوید، قاصرند.

🔹گر نبودی ناله‌ی نی را ثمر
🔸نی جهان را پر نکردی از شکر

تشریح: با ناله نی طلب پیدا می‌شود و بر اثر جویندگی، معرفت حاصل می گردد پس ناله‌ی نی (طالب) بی‌نتیجه نخواهد بود.

اگر بدین وسیله معرفت حاصل نمی شد، هزاران عارف که در دنیا هستند، از کجا آمده‌اند؟!

مراد از شکر معرفت است و شاعر با آوردن لفظ نی و شکر کلام خود را تلطیف نموده است.


🔹در غم ما، روزها بی گاه شد
🔸روزها، با سوزها همراه شد

تشریح: طالب صادق گرچه واصل شمرده می‌شود، امّا هیچ‌گاه از وصال خویش سیر نمی گردد و دائماً طالب ترقی و اعتلا می‌باشد.

وی چون مقامات رفیع بعدی را می‌نگرد خود را پست و دون رتبه دیده و برگذشته‌ي خود تأسف می‌خورد و از عمر هدر رفته و تلف شدة خویش نادم و پیشمان است و از اینکه عمر خود را در سوز و گداز دنیوی صرف نموده و در نهایت چیزی حاصل نکرده افسوس می‌خورد (مضمون این بیت با مصراع «همچو نی دمساز و مشتاقی که دید» ارتباط نزدیکی دارد).


🔹روزها گر رفت،گو، رَو، باک نیست
🔸توبمان ای‌آنکه‌چون‌تو پاک نیست

تشریح: بر روزهای تلف شده نباید حسرت خورد چون دولت عشق که دولتی پاینده و استوار است از تمام کاستی‌ها پاک و مبرّا بوده و تنها وجود عشق کافیست.

به نظر می‌رسد از آنجا که در بیت پیشین نوعی خودستایی دیده می‌شد شاعر برای مرتفع ساختن آن، به مدد این بیت اصلاحیه‌ای صادر نمود تا در برابر نعمت‌های الهی ناسپاسی تلقّی نگردد.


🔹هر که جز ماهی، زآبش سیر شد
🔸هرکه بی‌روزیست روزش دیر شد

تشریح: در ابیات گذشته شرح افرادی بودکه حتّی مشاهده‌ی تجلّیات نیز ایشان را سیر نمی کرد و مدام تشنه‌ي معرفت بودند، چنین افرادی شبیه ماهی هستندکه هیچ‌گاه از آب سیراب نمی شوند.

در این بیت به بیان دو گروه از افراد پرداخته شده یکی آنها که برآنچه حاصل نموده‌اند قانع هستند که این افراد شباهتی به ماهیان تشنه ندارند.گروه دیگر اشاره به کسانی است‌که چیزی حاصل ننموده‌اند! و شاعرآنها را بی‌روزی نامیده چرا که عمر آنها در مسیر بی‌حاصلی تلف گردیده است.

مراد شاعر از به کار بردن عبارت «دیر شدن روزی» ترغیب و تشویق سالکان طریق معرفت است به سیر دائم در وصول الی الله.


🔹درنیابد حال پخته هیچ خام
🔸پس سخن کوتاه باید، والسلام

تشریح: در ابیات فوق، افراد به سه دسته تقسیم شدند:

الف- انسانهای کامل که مانند ماهی می‌باشند.

ب- انسانهای ناقص که شباهتی به ماهی ندارند.

ج- انسانهای بی‌بهره که بی‌روزی نامیده شده‌اند.

همان طورکه انسان محجوب و بی‌نصیب حالت انسان واصل را نمی‌فهمد، شخص ناقص نیز حالت مرد کامل را نمی‌تواند درک کند.

چون فهم امور ذوقی با دلایل و قیاس غیر قابل درک است.

به همین دلیل وقتی شاعر آثار و ثمرات کمال عشق را بر می‌شمرد امّا مخاطب بی‌ذوق از درک آن عاجز است، وی را انسان خامی می‌داند که سخن شخص باتجربه را نمی‌فهمد در نتیجه ترجیح می‌دهد که سخن را کوتاه نماید، زیرا اطاله‌ی آن سودی نمی‌بخشد.

از این رو شاعر سخن را خاتمه می‌دهد، زیرا بر این باور است که: «والسلامة فی السکوت» یعنی چون در اظهار اسرار، امکان بدفهمی ناآگاهان وجود دارد پس سکوت بهتر است. (این چنین گفت مرشد گرامی‌ام رحمه الله)


🔹باده در جوشش‌گدای جوش ماست
🔸چرخ در گردش اسیر هوش ماست
🔹باده از ما مست شد نی ما از او
🔸قالب از ما هــست شد نی ما از او
🔹بر سماع راست هر کس چیر نیست
🔸طعمه‌ی هر مرغکی انجیر نیست
🔹بند بگسل، باش آزاد ای پس
🔸چند باشی بند سیم و بند زر؟

تشریح: در ابيات پیشین گفته شد که خام حالت پخته را نمی تواند بفهمد، پس بیان اسرار معرفت بیهوده است.

با ذکر این مطلب، برای طالبان اسرار نوعی اشتیاق پدید آمد که فهمیدن اسرار موقوف بر پختگی است.

به همین دلیل سؤال می‌شود؛ اگر خام بخواهد پخته گردد چه روشی را باید برگزیند؟

شاعر در جواب رهنمون می‌شود که می‌بایست تعلقات خود را قطع نموده تا از اسارت زرق و برق دنیا رهایی یافته و تا وقتی وابستگی به دنیا کم نگردد، محبّت خداوند در دل سالک معرفت جای نخواهدگرفت.

نکته‌: مراد از ما سوی اللّه سه نوع دلبستگی است:

1- دلبستگی‌های پسندیده که شریعت بدان امر فرموده و این تعلّقات عین تعلق به حق است و نپرداختن به آنها ناجایز است.

2- دلبستگی‌های ناشایست که آنها را شریعت نهی کرده و اجتناب از آن واجب است.

3- دلبستگی‌های مجاز و مباح که نه طاعت به شمار می‌آید و نه معصیت و اگرچه نیازی به قطع آن نیست. امّا سعی در تقلیل آن ضروری می‌نماید. پس مراد از قطع تعلّق، تعلقات مذموم و مباح است نه تعلّق محمود و پسندیده.


🔹گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
🔸چند گنجد؟ قسمت یک روزه‌ای
🔹کوزه‌ی چشم حریصان پُر نشد
🔸تا صدف قانع نشد، پر درّ نشد

تشریح: این دو بیت در مذمت حرص و ترک آز و طمع می‌باشد که هیچ حاصلی برای انسان به ارمغان نمی‌آورد.

شاعر می‌فرماید: اگر آب دریا را درون کوزه‌ای بریزی چقدر گنجایش دارد؟!

مسلّماً به اندازه‌ي مصرف یک روز بیشتر جای نخواهد گرفت.

به عبارت دیگر ظرفیت ظرف به اندازه‌ي گنجایش آن است از این رو بهره‌ي آدمی از ثروت دنیایی به اندازه‌ای است که از آن استفاده می‌کند.

لذا شاعر جمع مال و ثروت اندوزی را نکوهش و قناعت را ستایش و مدح نموده و اشاره می‌کند که قسمت انسان همچون ظرفی است که گنجایش خاص خود را دارد و نمی‌توان بیشتر از ظرفیت آن روزی خورد و استفاده نمود.

در ادامه شاعر به ذکر محاسن قناعت پرداخته و اشاره می‌نماید که اگر انسان قناعت پیشه کند همچون صدف که از قطره‌ای باران مرواریدی درخشان به دست می‌دهد، او نیز به مروارید متلألی معرفت حقیقی، دست خواهد یافت. (این چنین گفت مرشد گرامی‌ام رحمه الله)


🔹هر که را جامه زعشقی چاک شد
🔸او ز حرص و عیب کلّی پاک شد

تشریح: به لحاظ دستوری نمی‌توان واژه‌ی «عیب» را موصوف و «کلّی» را صفت آن دانست چرا که در واقع ترکیب «عیب کلّی» تأکیدی برای لفظ پاک می‌باشد.

این بیت اشاره به بریدن از تعلّقات ماسوی اللّه و همچنین ترجیح دوری از حرص دنیا را بیان می‌کند به نحوی که قطع این تعلّقات و ترک حرص با دلالت و رهبری عشق آسان می‌گردد و در واقع با عشق الهی است که انسان از دام حرص و اخلاق رذیله پاک و رها می‌شود.

✔️نکته‌: اخلاق رذیله به دو شکل علاج می‌گردد:

اوّل جزئی؛ یعنی افراد جدا جدا علاج می‌شوند همان طورکه در احیاءالعلوم و کتب دیگر نوشته شده و آن را «طریق سلوک» گویند.

دوّم شکل کلّی‌که با ذکر و عبادت یا به طریقی‌که شیخ کامل تجویز نماید محبت حق تعالی در قلب انسان پیدا میشود و هرگاه غلبه‌ي عشق و محبت الهی بر قلب سالک طاری گردد، هستی مجازی وی نابود و مضمحل گشته و خودستایی و خود پرستی که از زمره‌ي اخلاق ذمیمه محسوب می‌گردد برطرف می‌شودکه به این شکل و شیوه «طریق جذب» می‌گویند.

روش اوّل بی‌خطر است امّا طولانی و روش دوّم خطرناک است لیکن کوتاه و در این باب آراء و نظرات شیوخ طریقت مختلف. بی‌گمان در مولانای رومی شکل دوّم مستولی است.

لذا آن را تعلیم داده و به جانب آن ترغیب نموده و تعریف و مدحش می کند.

🔹شاد باش ای عشق خوش سودای ما
🔸ای طبیب جمله علتهای ما
🔹ای دوای نَخوت و ناموس ما
🔸ای تو افلاطون و جالینوس ما

تشریح: در این ابیات شاعر به ستایش عشق می‌پردازد و عشق را سودایی خوش برمی‌شمارد و می‌گوید: با عشق وجود تو افکار ما درست و امراض، علاج می‌شوند. با تو کبر و عزّت طلبی دفع می‌گردد.

بی‌تردید عشق ذلت و خواری به بار می‌آورد، امّا این ذلّت و خواری مذموم و ناشایست نیست.

از ضمن اینکه قاعدتاً ذلّت و عزّت غالباً در یک جا جمع نمی‌شوند و وجود هر کدام، دیگری را دفع می‌نماید.


🔹جسم خاک ازعشق برافلاک شد
🔸کوه، در رقص آمد و چالاک شد

تشریح: مراد از جسم خاک، کالبد مبارک رسول اقدس صلى الله عليه وآله وسلم است و مراد از افلاک، معراج می‌باشد.

رقصیدن کوه هم اشاره دارد به قصّه‌ی موسی عليه السلام که دیدار حضرت حق را طلب نمود، آن چنان که در بیت بعدی این موضوع را تصریح می‌فرماید.

مراد این است که رفتن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به معراج از سر عشق بود چرا که ایشان محبوب بودند و به محبوب قرب و عروج عطا می¬شود همچنانکه تقاضای حضرت موسی عليه السلام از خداوند در باب دیدار حق نیز از سر محب بودن وی بیان شد و به سبب این عشق که در قلب موسی عليه السلام غلیان داشت تجلی حق تعالی بر کوه ظاهر شد و در نتیجه آن کوه به حرکت در آمد بر اثر آن حضرت موسی عليه السلام از هوش رفت و بر زمین افتاد چنانکه مولانا این حالت را مجازاً به رقص کوه تعبیر کرده است.

نتیجه این است که معراج اثر محبوبیت بود و رقصیدن کوه تأثیر محب بودن، هر چند در هر دو مدح عشق مقصود است.

نکته‌: از حکایت موسی عليه السلام بعضی گمان می‌برندکه دیدار باری تعالی در دنیا ممکن است چون در قرآن «فلمّا تجلّی ربه»آمده؛ لذا باید توجه داشت هر چند معنای رؤیت دیدن است، امّا نفی دیدار موسی عليه السلام از عبارت «لن ترانی» که در قرآن به صراحت آمده، استنباط می‌شود.

از سویی معنای تجلی نیز ظاهر شدن است و این فعل ویژه‌ی حق سبحانه تعالی است و سند اثبات آن در قرآن ذکر شده است.

باید توجه داشت بین این دو فرق بسیار است و با اثبات یکی دیگری اثبات نمی‌گردد و اگر غیر از این بود در قرآن، نعوذ باللّه تعارض بوجود می‌آمد.

خلاصه‌ی آیه این است که توسط حق تعالی پرده‌های حجاب برداشته شد، امّا موسی عليه السلام نتوانست خداوند را ببیند و از هیبت آن بی‌هوش گردید.


🔹عشق، جانِ طور آمد، عاشقا
🔸طور مست و خَرّ موسی صَاعِقا
🔹سرّ پنهان است اندر زیر و بم
🔸فاش اگر گویم جهان بر هم زنم
🔹آنچه نی می‌گوید اندر این دو باب
🔸گر بگویم من جهان گردد خراب
🔹با لبِ دَمسازِ خود گر جفتمی
🔸همچو نی، من گفتنی‌ها گفتمی

تشریح: در ابیات فوق شأن و شوکت عشق بیان می‌گردد. مولانا می‌گوید که مقتضای مقام این بود که آثار و اسرار عشق را مفصل تشریح می‌کردم؛ امّا چون عشق سراسر ذوق و توکّل است و بدون حصول آن رموزش درک نمی شود و از طرفی بعضاً فراتر از عقل عموم است و بیم بدفهمی و الحاد می‌رود لذا از بیان و اظهار آن معذورم. قطعاً اگر محرمی می داشتم، اسرار عشق را همچون نی بیان می‌کردم.

🔹هر که او از همزبانی شد جدا
🔸بینوا شد گر چه دارد صد نوا

تشریح: در این بیت قاعده‌ای کلی بیان می شودکه مکمّل بیت قبل است.

مولانا می‌فرماید: کسی که از هم زبان خود جدا شد (گرچه زبان آور و محقق باشد) باز هم پریشان و بی‌سر و سامان به شمار می‌آید.
زیرا قادر به اظهار مکنونات قلبی خود نیست.


🔹چونکه گل‌ رفت و گلستان درگذشت
🔸نشنوی زین پس زبلبل سرگذشت
🔹چونکه‌گل ‌رفت و گلستان شد خراب
🔸بوی گل را از که جوییم از گلاب

تشریح: مولانا در این ابیات به مضمون قبلی اشاره می‌کند و می‌فرماید وقتی موسم گل به پایان می‌آید و با آمدن خزان بساط گلستان برچیده می‌شود دیگر بلبلی در بوستان نیست، زیرا بی‌تردید سبب آوازخوانی بلبل وجود گل بود.

مولانا در ادامه‌ی این مثال می‌فرماید: علت ذکر مطلب هم وجود مخاطب و شنونده است لذا وقتی مخاطبی نباشد سکوت بهتر است.

از این رو اگر رموز عاشقان را ذکر کنم یقیناً عالم تباه می‌شود و این راز همان راز وحدت الوجود است که خلاصه‌ي کلام عشاق محسوب می‌گردد و مخلص کلام این است که هر آنچه غیر خداست معدوم و فنا پذیر است و تنها وجود حقیقی محبوب اعظم است که جاودان و پایدار می‌باشد.

لازم به ذکر است بیان راز وحدت الوجود امری خلاف شریعت نیست چنانکه به زودی به آن خواهیم پرداخت.

نظر به اینکه مطلب مذکور امری ذوقی و حالی است غالباً الفاظ و عبارات از بیان آن قاصرند لذا بسیاری از عوام در مورد آن دچار اشتباه، اوهام و خیالات می‌شوند زیرا قدرت تشخیص بین حلال و حرام را ندارند و بنابر تفسیر و تأویل خودسرانه، احکام شریعت را ترک می‌کنند در حالی که نظام عالم بر شریعت موقوف است و با ترک آن برای همیشه در عالم تباهی پدید می‌آید.

علت تباهی انسان به خاطر ترک احکام و علت تباهی مخلوقات به دلیل این است که تمامّا به خاطر انسان آفریده شده‌اند و حال دیگر انسانی باقی نمی‌ماند تا وجود آنها معنا پیدا نماید.

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَىٰ ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَٰكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا (فاطر: ٤٥)

«و اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام داده‏اند مؤاخذه مى‏كرد هيچ جنبنده‏اى را بر پشت زمين باقى نمى‏گذاشت».


🔹جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای
🔸زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای

تشریح: هر چند مولانا در ابیات فوق از کنار مسئلهی وحدت الوجود (راز عشق) گذشت، امّا این چشم پوشی بدان سبب بود که عوام، حقیقت وحدت الوجود را نمی‌توانند بفهمند و به گمراهی کشیده می‌شوند لیکن در این بیت تنها اشاره‌ای کوتاه برای خواص بیان می‌فرماید.

در مصراع اول دعوی وحدت الوجود است و در مصراع دوم تفسیر آن که در و اقع عبارت «جمله معشوق» است تعبیر مبرهنی از مسئله‌ی مذکور می‌باشد. باید توجه داشت که مراد از عاشق در مصراع اول وجود ممکنات است که همگی در تسخیر و قبضه‌ی خداوند می‌باشند و مراد از پرده، هر وجود ظاهری است که حجاب قرار دارد و از درک کمالات روحانی به دور است. از طرفی خود موجود حقیقی هم به پرده تشبیه شده زیرا او نیز پوشیده و پنهان است.

خلاصه‌ي کلام اینکه همه‌ی ممکنات فقط موجوداتی ظاهری هستند و در حقیقت هیچ موجودی متّصف به کمال هستی نیست مگر ذات حق.

این تعبیری است مطابق با محاورات روز مرّه، درست مثل اینکه شخصی نزد قاضی برود، قاضی از وی بپرسد آیا قبل از اینکه نزد من بیایی به كلانتري مراجعه کرده‌ای و شکایتت را مطرح نموده‌ای یا با وکیلی مشورت کردی؟ شاکی در پاسخ بگوید: كلانتري، وکیل و ... همه شما هستید.

یقیناً در اینجا منظور این نیست که شما همگی یکی هستید و هیچ فرقی بین شما نیست بلکه مقصود این است که آن افراد در مقابل شما چیزی به شمار نمی‌آیند و شما صاحب اختیار کامل می‌باشید.

در مورد خدا هم باید دانست که معنای «همه اوست» این نیست که همه‌ی موجودات او و او همه موجودات است. بلکه مقصود این است که هیچ کس در مقابل خداوند اعتباری ندارد و ناقص است، هر چند همه‌ی مخلوقات قاعدتاً دارای هستی می‌باشند.

مصراع دوّم در واقع تفسیر و تمثیل همین مضمون است از این قرار که هر صفت دارای دو درجه می‌باشد یکی کامل و دیگری ناقص و اینکه ناقص در مقابل کامل معدوم به شمار می‌آید یک قاعده و اصل کلّی بوده و شبیه آن است که در یک روستا شخصی حافظ پنج جز از قرآن باشد و در برابر افرادی که تنها قادر به روخوانی قرآن هستند حافظ مشهوری قلمداد ‌شود.

اتفاقاً شخصی برای زندگی به آنجا می‌آید که حافظ کل قرآن است. علاوه بر اینکه قاری سبع و عشر نیز می‌باشد در چنین حالتی اگر شخصی از بیرون وارد روستا شود و از اهالی روستا سؤال کند که این روستا چند حافظ قرآن دارد؟ تمام عقلاء این جواب را می‌دهندکه تنها یک حافظ دارد و اگر کسی بر این جواب اعتراض کند که جناب فلانی هم حافظ است جواب خواهند داد که فلانی در مقابل آن شخص، حافظ به حساب نمی‌آید. در حالی‌که به یک تعبیر، آن شخص نیز حافظ محسوب می‌شود امّا چون در این امر ناقص است در مقابل حافظ کامل غیر حافظ به شمار می‌آید.

اگر فرماندار شهری در جلسه‌ای در حال وعظ و سخنرانی باشد که مسئولین شهرستانی در آن حضور دارند، طبیعی است که بنا به جایگاه خود به کسی توجهی نکند، امّا اگر ناگهان حاکم وقت وارد جلسه شود، قطعاً تمام اختیارات را از خود سلب خواهد نمود و در مقابل اقتدار حاکم هیچ ادعایی نخواهد داشت.

در واقع در اینجا جایگاه فرماندار نسبت به پادشاه کالعدم به شمار می‌آید هم چنین موجودات در مقابل خداوند ناقص و ضعیف هستند لذا وجود ممکن در مقابل حق گرچه معدوم نیست امّا چیزی به حساب نمی‌آید و فقط یک حالت باقی می‌ماند آن هم باور به وحدت الوجود است که معنای ظاهری این اصطلاح «یکی شدن» است بنابراین دیگر موجودات هم وجود دارند، امّا در مقابل ذات باقی ناچیز و بی‌مقدار هستند

چنانکه شیخ سعدی رحمه‌الله می‌گوید:

🔹یکی قطره باران ز ابری چکید
🔸خجل شد چو پهنای دریا بدید
🔹که جایی‌که دریاست من کیستم
🔸گر او هست حقا که من نیستم
🔹چو خود را به چشم حقارت بدید
🔸صدف در کنارش به جان پرورید
🔹سپهرش به جایی رسانید کار
🔸که شد نامور لؤلؤ شاهوار
🔹بلندی از آن یافت کو پست شد
🔸در نیستی کوفت تا هست شد

در اینجا نیز به تصریح بیان شده که همه‌ی ممکنات وجود دارند امّا هستی موجودات در مقابل هستی خداوند ناچیز است.

مولانا در مصراع دوّم این مضمون را با ذکر مثالی بیان می‌فرماید و می‌گوید: حضرت حق را زنده و ممکن الوجود را مرده بدانید. برای نعش مرده می‌توان تا حدی وجود قایل شد زیرا اگر چه روح در او وجود ندارد امّا حداقل جسمی به شمار می‌آید هر چند در مقایسه با موجود زنده اعتباری ندارد؛ چرا که هستی او ناقص و هستی انسان زنده کامل است.

از این رو در مرتبه‌ی تحقیق علمی به این مسئله «توحید» می‌گویند که کسب آن کمال محسوب نمی‌شود و در واقع وقتی سالک به این حالت یعنی فنای جسم برسد به مقام فنا نایل آمده که مطلوب و مقصود حقیقی و نهایی سلوک الی الله و رسیدن به وحدت الوجود تلقی می‌گردد.

اگرچه هستی ممکنات در نظر سالک متعدد به نظر برسد، امّا سالک تنها یک ذات را مشاهده می‌نماید و بقیه برای وی عدم محسوب می‌گردند چنانکه در مثال‌های فوق به آن اشاره گردید. شیخ سعدی رحمه‌الله در مثالی دیگر به روشنی این مسئله را تشریح می‌نماید:


🔹مگر دیده باشی که در باغ و راغ
🔸بتابدبه‌شب‌کرمکی چون چراغ
🔹یکی گفتش ای کرمک شب فروز
🔸چه‌بودت‌که‌بیرون‌نیایی به روز؟
🔹ببـین کآتشی کرمـک خاک زاد
🔸جواب از سر روشنایی چه داد
🔹که من روز و شب جز به صحرا نیم
🔸ولی پیش خورشید پیدا نیم

پس بین «وحدت الوجود» و «وحدت الشهود» اختلاف لفظی است (این چنین گفت مرشد گرامی ام).

ضمن اینکه معنای وحدت الوجود در میان عوام به اشتباه مشهور شده که در نتیجه باعث شده بعضی از محققین عنوانش را تغییر دهند که معنای جدید نسبت به عنوان متروک آن واضح‌تر و مشهورتر است زیرا دلالت لفظ «وحدت الوجود» بر معنای مذکور مجازی و دلالت لفظ «وحدت الشهود» بر این معنا حقیقی است و دلیل نقلی این مسئله ممکن است آیه ذیل باشد.

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قصص: ٨٨)

«جز ذات او همه چیز نابود شونده است. فرمان از آنِ اوست. و به سوی او بازگردانیده می‌شوید».(به نقل از شارح عقاید نسفی. )

🔹چون نباشد عشق را پروای او
🔸او چو مرغی ماند بی‌پر، وای او
🔹پرّ و بال ما کمند عشق اوست
🔸موکشانش می‌کشد تا کوی دوست

تشریح: مولانا در ابیات فوق بیان نمود که عشق رساننده‌ي شگرفی است و سالک را به سرعت به محبوب می‌رساند ضمن اینکه به مدح عشق و ذکر بعضی اسرار نیز پرداخت.

حال باید این مسئله را تصريح كرد که چرا و به چه دلیل مولانا عشق را وصل کننده دانست و برشمرد؟

در پاسخ این سؤال باید گفت که یک دلیل ظاهری قبلاً در تحت «هر که را جامه زعشقی چاک شد» ذکر گردید.

در اینجا دلیل حقیقی دیگری را بیان می‌کنیم و آن اینکه سبب ایصال این است که خود معشوق (که از روی مبالغه بدان عشق گفته شد) یعنی حضرت حق؛ بر حال عاشق توجه و التفات می‌نماید و اگر این التفات اتفاق نیفتد، عاشق عاجز بیچاره همچون مرغ پرکنده‌ای خواهد شد که بر حال وی باید افسوس خورد.


🔹من چه گویم هوش دارم پیش و پس
🔸چون نباشد نور یارم هم نفس؟

تشریح: بیان بیت فوق در باب التفات و توجّه است که متوجه طالب می‌گردد و اگر همراهی یار نباشد، طالب از پیش رو و پشت سر خود چه آگاهی دارد تا از دست راهزنان طریقت در امان بماند؟

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ (اعراف: ١٧)

«‏سپس از پيش‌رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ (و از هر جهت كه بتوانم) به سراغ ايشان مي‌روم».


🔹نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
🔸بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق

تشریح: این بیت نیز در بیان معیت است که بیان می‌دارد نور و عنایت و الطاف او مرا احاطه کرده است. در حدیثی نیز الفاظ دعا این‌گونه آمده است:

«اَللَّهُمَّ، اجْعَلْ فِي قَلْبِي نُوْرًا وَفِي سَمْعِي نُوْرًا وَفِي بَصَرِي نُوْرًا وَعَنْ يَمِيْنِي نُوْرًا وَعَنْ شِمَالِي نُوْرًا وَأَمَامِي نُوْرًا وَخَلْفِي نُوْرًا وَفَوْقِي نُوْرًا وَتَحْتِي نُوْرًا وَاجْعَلْ لِي نُوْرًا».

«بار خدایا در قلب من، گوش و چشم، تمام شش جهت من نوری از خورشید انوارت قرار بده».

🔹عشق خواهد کین سخن بیرون رود
🔸آینه غمّاز نبود چون بود؟

تشریح: مولانای بزرگ در ابیات پیشین به بیان عشق و آثار و مدح و اسرار آن پرداخت و اکنون در ادامه به ذکر افعال آن می‌پردازد.

مولانا می‌گوید: عشق را پایانی نیست چون مملو از گفتگوهای محبوب نامتناهی است.

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (كهف: ١٠٩)

«بگو: اگر دريا براي (نگارش صفات و ويژگيهاي) پروردگارم جوهر شود، دريا به پايان مي‌رسد پيش از آن كه (صفات و حقایق و رموز) پروردگارم پايان پذيرد، هرچند دریایی دیگر را برای كمك بدان بيفزایيم».

قصّه‌ی عشق به دلیل نامتناهی بودن، دراز است، امّا در سامعین حوصله و توانی درخور عشق نیست از این روی اطاله‌ي کلام بی‌فایده است چون بدون صفای باطن این موضوع درک نمی‌شود و مثال آن مانند آینه است که اگر صاف نباشد اشکال را به نحوی مطلوب نمایان نمی‌سازد.


🔹آینه‌ات دانی چرا غمّاز نیست
🔸زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

تشریح: در بیت قبل آمد که مخاطب واجد الشرایط درک اسرار عشق نیست و اینجا دلیل آن را ذکر می‌کند تا شنونده به صیقل زنگار قلب خود بپردازد.

علت غایی آن است؛ چون آینه‌ی قلبت زنگ تعلق ماسوی الله به خود گرفته صفایش از بین رفته است.

🔹آینه کز زنگ و آلایش جداست
🔸 پر شعاع نور خورشید خداست
🔹رو تو زنگار از رخ او پاک کن
🔸بعد از آن، آن نور را ادراک کن

تشریح: عبارت بالا بیان آینه‌ی زنگ آلوده بود، حال در اینجا مشخصات آینه‌ی بی‌زنگ را می‌فرماید که در چنین قلبی انوار الهی تابان و درخشان است و بر این قلب معارف و واردات داخل می‌شود.

بنابراین وقتی علت پیدایش نور یا ظلمت مشخص شد شاعر می‌فرماید برای رفع این زنگ تعلقات، می‌بایست به صیقل قلب خود بپردازید تا قلب شما شایسته دریافت نور الهی گردد.

نکته‌: ابتدای مثنوی با سلوک و عرفان آغاز شد و یادآوری شد که اصل انسان از کجاست بعد از آن دوباره به تلاش برای رسیدن به مبدأ ترغیب نمود و اجمالاً بیان کرد که معنای اندیشیدن به معاد همین است.

نکته‌: لازم به ذکر است که نسخه‌های مثنوی از لحاظ تعداد و ترتیب متعددند؛ بنده تصحیح حضرت سعدی رحمه الله تعالی را برگزیدم زیرا در زمان خود از سایر مثنوی دانان عالم‌تر بودند.
والله اعلم و علمه اتم واحکم.


👈🏻ادامه دارد.....

📚 كتاب: كليد مثنوی
📖مولف: حکیم الامت حضرت مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله تعالی
✏️مترجم: امید محمدی

person حسام الدین💚
chat
•••