شهادت عاشقانه
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری رحمه الله بدست مغول ها اسیر شد و سرمایه ای برای آزادی خود نداشت تا به آنان پرداخت نماید.
تاجری که ارادتمند شیخ بود، با سرمایه فراوان نزد مغولان آمد و گفت: من حاضرم عطار را با این سرمایه هنگفت خریداری کرده و آزاد کنم.
عطار نپذیرفت و گفت: کسی خواهد آمد و مرا با بهایی که لایق آن هستم خریداری خواهد نمود.
پس مغولان او را نفروختند و صبر کردند تا این که پیر مردی فقیر و ارادتمند شیخ آمد و گفت حاضر است عطار را با یک گونی کاه عوض کند.
در آن هنگام عطار گفت:به خدا قسم که بیشتر از یک گونی کاه ارزشی ندارم و همین قیمت و ارزش واقعی من بود که از آن سخن گفتم.
سرباز مغول که از نفروختن عطار به آن تاجر پشیمان بود، خشمگین شد و ضربه ای بر عطار زد و عطار، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی این است
مستان تو را کمینه بازی این است
با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت
شاید که تو را بنده نوازی این است.