💠سخاوت را از عثمان رضیاللهعنه بیاموزیم!
🔸در دوران خلافت عمر فاروق رضیاللهعنه، خشکسالی بیسابقهای دامن مردم را فراگرفت؛ دامها از بین رفت و کشتزارها خشکید.
مردم مدینه در گرسنگی و تشنگی دستوپا میزدند. پستانهای گوسفندان خشک شده بود. گلوها از عطش میسوخت. و شکمها از گرسنگی فرورفته بود.
مردم گروهگروه نزد عمر آمدند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، قطرهای از آسمان نمیبارد و گیاهی از زمین نمیروید؛ مردم در آستانهی نابودیاند، چه باید کرد؟!
عمر با دلی اندوهگین گفت: صبر کنید و از خداوند پاداش بخواهید. به خدا سوگند، امید دارم شب نگذرد مگر آنکه گشایشی از سوی پروردگار فرا رسد!
در غروب همان روز، خبر رسید که قافلهی عثمان بن عفان از شام رسیده است. مردم گروهگروه به پیشواز آن شتافتند. تاجران نیز آمده بودند تا با عثمان معامله کنند. قافلهاش هزار شتر بود که گندم، روغن و کشمش حمل میکردند!
قافله جلوی خانهی عثمان فرود آمد و خدمتکارانش بارها را پایین میآوردند.
تاجران وارد شدند و گفتند: ای ابوعمرو، بار خود را به ما بفروش!
عثمان گفت: با کمال میل، اما با چه سودی از من میخرید؟!
گفتند: برای هر درهم، دو درهم به تو سود میدهیم.
عثمان پاسخ داد: بیش از این به من پیشنهاد شده است!
سودشان را بالاتر بردند.
اما او باز گفت: باز هم بیش از این به من پیشنهاد شده است!
با حیرت گفتند: ای عثمان، در مدینه تاجری جز ما نیست و پیش از ما هم کسی نزد تو نیامده است؛ پس چه کسی بیش از این به تو پیشنهاد داده است؟!
عثمان با تبسم گفت: خداوند به ازای هر درهم، ده برابر به من وعده داده است! شما از این بیشتر میتوانید بدهید؟!
گفتند: البته که نه!
عثمان گفت: به خدا سوگند، تمام بار این قافله صدقه است بر فقرای مسلمان! نه درهمی میخواهم و نه دیناری؛ تنها پاداش پروردگار و رضایت او را میطلبم!
🔹عثمان یک تاجر بود؛ و تاجر معمولاً همواره به دنبال سود بیشتر است و این بهترین فرصت بود تا بر ثروت خود بیفزاید؛ زیرا در آن قحطسالی، او تنها کسی بود که در مدینه غذای کافی داشت. همهی مردم به او نیاز داشتند و میتوانست به هر قیمتی که میخواهد به آنها بفروشد؛ اما عثمان چنین نکرد..!
روح سخاوت و بخشندگی، او را از این کار بازداشت و ذهنیت تجارت و سرمایهافزایی در برابر سخاوتش رنگ باخت!
✍️نویسنده: أدهم شرقاوي
📝مترجم: صهیب رمضانی