حیات آنست که درویش بذکر حق مشغول باشد
لختی سخن درآن افتاد که حیات آنست که درویش بذکر حق مشغول باشد، بعد از آن فرمود که بزرگی بود او را (میره گرامی) میگفتند. درویشی را آرزوی آن شد که بزیارت او آید، و این درویش را کرامتی بود که هر خواب را دیدی راست بودی، تعبیر آن خواب عین آن بودی که دیده بودی تا وقتی او را اشتیاق میره گرامی غالب گشت، روان شد به جای که میره گرامی بوده است، در اثنای راه بمنزلی نزول کرده بود و در خواب شده بود، در خواب شنیده که میره گرامی مُرد. چون بامداد شد برخاست گفت که دریغ چندین راه بهوای او قطع کردم و او بمُرد، اکنون چه باید کرد، باری بروم بموضعی که او بود گور او را زیارت کنم. چون برسید بمقامی که میره گرامی بود از هر کسی پرسیدن گرفت که گورِ میره گرامی کجاست؟ همه گفتند او زنده است گورِ او چه میپرسی! این درویش حیران ماند که خواب من چرا دروغ شد. الغرض بخدمت میره گرامی درآمد و سلام کرد. میره گرامی علیک داد و گفت ای خواجه خواب تو بمعنی راست بود زیرا که من پیوسته مشغول یاد حق میباشم آنشب بغیر او مشغول شدم این ندا بعالم دادند که میره گرامی مُرد! والله اعلم |